◀️ سندروم ذهنهای بیقرار و آشوبطلب
آذر منصوری : ادامه کرونا شورش گرسنگان را در پی خواهد داشت
سعید حجاریان: با وضعیت نفت ارزان و حضور کرونا، شورشهای اجتماعی-معیشتی در تقدیر است
🔺این قبیل پیشبینیها در حقیقت دادن کد آشوب است؛ چرا که تجربه نشان داده اصلاحطلبان پس از هر شکست در انتخابات، نجات خود را در نشان دادن راه خیابان به مردم جستجو میکنند...
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🍃•°
کیا هر روز شهید میشن؟!
🌷 @shahidegomnam14 🌷
{ بر دل نام #حسن نقش بسته است }
اَلسَّلامُ عَلیڪَ یٰا مُعِزّ المُومِنین ....
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_ویکم مجروحي که کمي با فاصله از علي روي زمين خوابيده بود. سرش رو بلند کرد
#بدون_تو_هرگز
#قسمت:بیست_دوم
خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختربچه شيطون و
بازيگوش... ديگه نمي دونستم بايد حواسم به کي و کجا باشه... مراقب پدرم و دوست
هاي علي باشم... يا مراقب بچه ها که مشکلي پيش نياد...
يه لحظه، ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زينب و مريم رو دعوا کردم. و يکي
محکم زدم پشت دست مريم...
نازدونه هاي علي، بار اولشون بود دعوا مي شدن... قهر کردن و رفتن توي اتاق و ديگه
نيومدن بيرون...
توي همين حال و هوا و عذاب وجدان بودم... هنوز نيم ساعت نگذشته بود که علي
اومد... قولش قول بود... راس ساعت زنگ خونه رو زد... بچه ها با هم دويدن دم در و
هنوز سالم نکرده...
- بابا، بابا... مامان، مريم رو زد...
علي به ندرت حرفي رو با حالت جدي مي زد؛ اما يه بار خيلي جدي ازم خواسته بود،
دست روي بچهها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش
هم هميشه کارش رو با صبر و زيرکي پيش مي برد، تنها اشکال اين بود که بچه ها هم
اين رو فهميده بودن... اون هم جلوي مهمونها و از همه بدتر، پدرم... علي با شنيدن
حرف بچهها، زيرچشمي نگاهي بهم انداخت! نيم خيز جلوي بچه ها نشست و با
حالت جدي و کودکانه اي گفت...
- جدي؟ واقعا مامان، مريم رو زد؟
بچه ها با ذوق، باال و پايين مي پريدن و با هيجان، داستان مظلوميت خودشون رو
تعريف مي کردن...و علي بدون توجه به مهمون ها و حتي اينکه کوچک ترين نگاهي
به اونها بکنه... غرق داستان جنايي بچه ها شده بود...
داستان شون که تموم شد... با همون حالت ذوق و هيجان خود بچه ها گفت...
- خوب بگيد ببينم... مامان دقيقا با کدوم دستش مريم رو زد...
و اونها هم مثل اينکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن با دست چپ...
علي بي درنگ از حالت نيم خيز، بلند شد و اومد طرف من... خم شد جلوي همه دست
چپم رو بوسيد و لبخند مليحي زد.
- خسته نباشي خانم، من از طرف بچهها از شما معذرت مي خوام...
و بدون مکث، با همون خنده براي سالم و خوشامدگويي رفت سمت مهمونها... هم
من، هم مهمونها خشکمون زده بود. بچهها دويدن توي اتاق و تا آخر مهموني
ادامه دارد...
#شهیدگمنام
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت:بیست_دوم خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختربچه شي
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_سوم
بيرون نيومدن. منم دلم مي خواست آب بشم برم توي زمين... از همه ديدني تر، قيافه
پدرم بود، چشم هاش داشت از حدقه بيرون مي زد!
اون روز علي با اون کارش همه رو با هم تنبيه کرد. اين، اولين و آخرين بار وروجک ها
شد و اولين و آخرين بار من.
اين بار که علي رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم. دلم پيش علي بود اما بايد
مراقب امانتيهاي توي راهي علي مي شدم... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از
گلوي احدي پايين مي رفت؟
اون روز زينب مدرسه بود و مريم طبق معمول از ديوار راست باال مي رفت. عروسک
هاش رو چيده بود توي حال و يه بساط خاله بازي اساسي راه انداخته بود... توي
همين حال و هوا بودم که صداي زنگ در بلند شد و خواهر کوچيک ترم بي خبر اومد
خونهمون... پدرم ديگه اون روزها مثل قبل سختگيري الکي نمي کرد... دوره ما، حق
نداشتيم بدون اينکه يه مرد مواظبمون باشه جايي بريم. علي، روي اون هم اثر
خودش رو گذاشته بود. بعد از کلي اين پا و اون پا کردن، باالخره مهر دهنش باز شد و
حرف اصليش رو زد. مثل لبو سرخ شده بود.
- هانيه... چند شب پيش توي مهموني تون، مادر علي آقا گفت اين بار که آقا اسماعيل
از جبهه برگرده مي خواد دامادش کنه...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم... به زحمت خودم رو کنترل کردم...
- به کسي هم گفتي؟
يهو از جا پريد!
- نه به خدا! پيش خودمم خيلي باال و پايين کردم.
دوباره نشست... نفس عميق و سنگيني کشيد.
- تا همين جاش رو هم جون دادم تا گفتم...
با خوشحالي پيشونيش رو بوسيدم
- اتفاقا به نظر من خيلي هم به همديگه ميايد، هر کاري بتونم مي کنم...
گل از گلش شکفت... لبخند محجوبانهاي زد و دوباره سرخ شد! توي اولين فرصت که
مادر علي خونهمون بود، موضوع رو غير مستقيم وسط کشيدم و شروع کردم از کماالت
خواهر کوچولوم تعريف کردن؛ البته انصافا بين ما چند تا خواهر از همه آرامتر، لطيفتر
و با محبتتر بود! حرکاتش مثل حرکت پر توي نسيم بود. خيلي صبور و با مالحظه
بود، حقيقتا تک بود! خواستگار پروپاقرص هم خيلي داشت. اسماعيل، نغمه رو ديده
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#بسم_رب_الشهداء_والصدیقین
🍃❤️
نميدانم #شهادت
شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؟
ولی هرچه هست
جز #دریادلان
دل به دریا نمیزنند...
#شهید_گمنام خوشنام تویی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
ای شـهیـد،
باید خودت تمـام
دلـم را عـوض کنی؛
با این دلـم، به درد
امام زمانم نمی خورم ...
محبوب دل صاحب که شوی
شهیدت می کند..
🌷 @shahidegomnam14 🌷
همصدایی محسن هاشمی با ادعای ضدانقلابها!
محسن هاشمی: آمار ابتلا و قربانيان كرونا بسيار بيشتر از عدد اعلامشده رسمی کشور است!
این جمله میدونید یعنی چی؟
یعنی وزارت بهداشت رسما به مردم دروغ میگوید!
این را بدانید تا افساد طلبان راس کار هستند هر تهمتی رو اینها به نظام اسلامی به اثبات میرسونن
ننگ بر شما که آبروی انقلاب را بردید
🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اين تصاوير كمتر از ٢ هفته قبل در خليج فارس و حوالي تنگه هرمز ضبط شده است/نيمه شب ١٨ فروردين ٩٩
🔹گشتیهای نيروی دريايی سپاه به شناورهای آمريكايی و ائتلاف در منطقه هشدار ميدهند و پاسخ آنها به زبان فارسی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
پس از #کرونا، تقاضای نخبگان ایرانی برای بازگشت به وطن افزایش یافت.
باورمان نمیشد!
علتش شکستن هیبت غرب بود و اینکه همه دیدند نه تنها چیز چندانی از آنها کم نداریم، که دربرخی موارد پیش هم هستیم.
پ.ن:چندسال پیش که رهبر انقلاب از #تمدن_رو_به_افول_غربی گفت،عده ای خندیدند.
🌷 @shahidegomnam14 🌷