‹ شـهـیـده 🇮🇷›
چرا خداحافظی همیشه انقدر درد داره🥲؟
سخت تر از وداع چیه ؟
‹ شـهـیـده 🇮🇷›
چرا خداحافظی همیشه انقدر درد داره🥲؟
اونم خداحافظی با کسایی، با جایی که
گمشدهی زندگیت رو بینشون، اونجا پیدا کرده باشی
‹ شـهـیـده 🇮🇷›
چرا خداحافظی همیشه انقدر درد داره🥲؟
))))))): راهیان نور عین کربلاس اونی میفهمه دوریش و که خودش رفته باش و من دل دل میکنم که اسفند ماه یا بهمن ماه بیاد دوباره برم
‹ شـهـیـده 🇮🇷›
.
کی میدونه تو دلم چه خبره؟ :)
کی میدونه من چقدر دنبال چیزی بودم که اینجا پیداش کردم
کی میدونه چقدر شب و روزامو با شهدا گذروندم
و زمانی که تازه بهشون رسیده بودم، جدا شدم
کاش شهدا مثل اربابشون اباعبدالله
که دست کشید رو قلبِ خواهرشو آرومش کرد
رو قلبِ منم دست میکشیدنو آرومم میکردن ..:)
وداع و رفتن از کنارشون، قلبمو بی قرار تر کرده
اشکِ چشمام بی امون میباره
و تپشِ قلب، امونم رو بریده..
مگه یادم میره
حسِ بی نظیری که تو نقطه به نقطهی اون سرزمین
و لحظه به لحظهی اون راهِ نورانی داشتم..
مگه یادم میره اون بهشت رو
بهشتی پر از خاک..
خاکی که مثل اقیانوس
تو دلش هزاران مروارید پنهان کرده
خاکی که مثل مادر
تو دامنش شیر پسراشو بغل کرده..
مگه یادم میره
نوازشِ نسیمش رو
عطرِ هواش رو
لطافتِ خاکش رو
آرامشِ دریاش رو
آرامش
آرامش
آرامشی از جنس آرامشِ حرمِ ارباب
که غرقت میکنه و از هرچیزی رها..
مگه یادم میره
گریه ها و خنده های از ته دلی که
از روایتگریِ راوی ها و همسفری با رفقا داشتم
یادم نمیره..
روزی رو که میخواستیم از قم راه بیفتیم :)
وقتی جمع شدیم دورِ مزارِ فرمانده
#شهید آقاسید مهدیزینالدین
و ازش رخصت گرفتیم
وقتی که تو گلزار شهدای قم
از زیر قرآن رد شدیمو راهیِ نور شدیم
مثل شهدا که از زیر قرآن رد میشدنو
پرمیکشیدن سمتِ بهشتِ جبهه ها
یادم نمیره..
اشکای بیوقفم، تو اتوبوس، تمامِ راه
شبی که رسیدیم اردوگاهِ شهید زینالدین
کنارِ اون مزارِ تنهای #شهید_گمنام
شبِ اول با جشن میلادِ حضرت زهرا گذشت
قشنگیش اینجا بود که
رسیدنمون همزمان شد با ولادت حضرت مادر
کاروانی که متبرک بود به حضورِ مادر و خواهر و دخترِ شهید
و شلوغ بود از فاطمه ها و زهراسادات :))
یادم نمیره
وقتی که فتح المبین رو دیدم
و حیرت کردم از شدتِ زیبائیو شکوهش
زمانی که خاکِ بهشتیِ فکه رو نوازش کردم
همونجایی که #شهیدآوینی پرکشید..
وقتی که صورت گذاشتم رو خاکِ سردِ کانالِ کمیل
و آتیش گرفتم از حُرمِ قتلگاهِ برادرام..
اونجایی که خوابیدم رو خاکِ طلاییه..
فقط یادمه از چشمام اشکِ داغ میریخت :)
داشتیم برمیگشتیم که یه سنگ طلایی
پیدا کردمو یادگاری اوردم..
سوم دی ماه، سالگرد عملیات کربلای چهار
وقتی که رسیدیم اروند رود
نیزارهایی که ما رو میرسوند به نهر خَیّن
رودی که مرغابی های امامزمان، رفتنو برنگشتن
وای از علقمه و روضههای عباسش..:))
وای از هویزه و کربلای پنج و نبردی که تن با تانک داشت
شهیدی که مادرش، دلم رو خرید
مادر شهید محمدحسین علمالهدی
روز مادر بود..(:
شلمچه
وای شلمچه
از شلمچه بگم؟
چی بگم؟ چجور بگم؟
همینقد بگم که..
مردیمو زنده شدیم
و وداعمون شد سلام به کربلا :))
یادمه رسیدیم، بارون گرفت
بارون
بارون
بارون منو یاد #شهید_رییسی میندازه :)
همه جا بیادش بودم
بعد از شهید رییسی
کامم جوری تلخ شد
و دنیا جوری برام به تنگ اومد
که بریدم، مُردم، به انقطاع رسیدم
شهیدِ شهادتِ پدرِ شهیدم سیدابراهیم شدم :)
اما خاطراتِ شیرینِ این سفر
تلخیِ دنیا رو برام تخفیف داد
دوباره نفس تازه کردم
سبز شدم، سرخ شدم، زنده شدم
و شبِ آخر..
در معراج شهدا با سه شهیدِ گمنامی که
استخوانهای پاکشون، تازه مثلِ گل شقایق
از زیر خاک سر برآورده بود..
اونجایی که #عهد_طلبگیم رو محکم تر بستم
و میثاقنامهم رو با دستای سردارِ سیدِ مهربون
به ضریحِ شهدا سپردم :)
عجیب و خاص بود این سفر
نه فقط برای ما
حتی برای راویان و مسئولین کاروان
میگفتن همچین کاروان و سفر پر رزقی
ندیده بودیم تا حالا
نمیدونم چی بود، چی شد!
کجا رفتیم، با کی رفتیم!
نمیدونم.. هیچی نمیدونم(:
فقط میدونم عجیب بود
خیلی عجیب
و زیبا :)
یک هفته غرقِ احساساتِ واقعی
گریه ها و خنده های واقعی
زندگی کردنِ واقعی..
حیاتِ طیبه در روضهٔ رضوانِ الهی
در قالب سفرِ راهیان نور
مناطق عملیاتی دفاع مقدس
اول زمستان ۱۴۰۳ و جمادی الثانی ۱۴۴۶
و باز هم
اشک چشمام بی امون میباره
و تپش قلب، امونم رو بریده؛
یادته اولش از جدایی گفتم..
ولی نه؛
قلبم رو اونجا، تو اون خاک
که تنِ تکه تکهٔ برادرای شهیدم رو بغل کرده
لابلای استخونای گمشدهٔ شهدای گمنام
خاک کردم
تو نهری که مرغابیای امام زمان رو
با خودش برده، انداختم..
بینِ نیزارا
بینِ سیم خاردارای حلقوی
تو خاکِ رَملِ فکه
یجا وسطِ همون کانال کمیلی که...:))
قلبمو چال کردم
درسته برگشتم؛
ولی دل و روحم اونجا موند..
شاید برای همیشه
و فقط جسم و جانم برگشت
با یه شیشه از خاکِ کربلاییشون
و یه پلاک که به اسمِ خودمه :)
برگشتم که راویِ این راه باشم
برگشتم که، زینبِ این شهدا باشم
باید به عالم و آدم بگم
شهدا برا چی رفتنو چی ازمون میخوان
باید به گوش و دلِ کلِّ دنیا برسونم
باید روایتگرِ راهیانِ نور بشم
باید منم شهید بشم :)
یاعلی💚.
✍🏻 #شهیده | 𝚂𝚑𝚊𝚑𝚒𝚍𝚎𝚑 ⚘.
‹ شـهـیـده 🇮🇷›
ساعتبوقتِسردار❤️🔥 #به_وقت_انتقام¹:²⁰-
سلامبرشهدایقدس
سلامبرشهدایمقاومت
سلامبرسیدالشهدایمقاومت
𝟏:𝟐𝟎 🥀🕊❤️🔥