❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 6⃣
✍تحول طیب به روایت زندهياد علي كيا از روزنامهنگاران پيشكسوت معاصر و از ياران مرحوم آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني
🌙 «ميگفت تنها هستم با من حرف بزن. دلم گرفته. اين كساني كه اطراف من جمع شدهاند، مرا نميخواهند، عاشق شهرت و پول من هستند. از صبح ميآمد و گاهي تا غروب در كافه رستوران «بارون» در چهار راه سيد علي اول خيابان خانقاه به سر ميبرد. هر وقت از آن طرف عبور ميكردم، او را ميديدم كه مات جلوي در كافه بارون ايستاده، خيابان را نظاره ميكند.
🌙آن روز هم يكي از روزها بود كه از آن طرف عبور ميكردم. هنوز به چهار راه سيد علي نرسيده بودم كه حس كردم دست چپم در يك گازانبر گير كرده است. با تعجب و حيرت نگاه كردم و ديدم اوست كه دست مرا سخت گرفته است و فشار ميدهد. او كه بينهايت ملتهب بود، گفت: امروز تو را ول نميكنم و بعد اضافه كرد: من دارم دق ميكنم. آخر انصاف داشته باش. بيا يك قدري با هم حرف بزنيم. وقتي موج اشك را در چشمهاي مردانه او ديدم، دلم سوخت و گفتم: تو كه دم و دود داري، ساز و سوز داري، دوست و رفيق داري، پول هم كه فراوان داري، ديگر چه ميخواهي؟ تو به آنچه ميخواستي رسيدي. بعضي از مردم آرزو دارند شاهشناس باشند، تو كسي هستي كه شاه تو را ميشناسد!
🌙پس از اين گفتوگوي كوتاه، حال او بد بود، بدتر شد و گفت: اگر چيزي نميخوري، بيا غذا بخور و بعد يك قدري به من فحش بده برو!
آن روز مايل بودم او درد خود را بگويد. عاقبت گفتم: تا بيمار درد خود را نگويد، طبيب چگونه ميتواند نسخه بدهد و مريض را معالجه كند؟ باز اشك در چشمهاي او جمع شد و با تضرع گفت: تمام مردم تهران از حال و روز من آگاهند. تو كه از همه بهتر مرا ميشناسي. من بد كردم و حالا نميدانم چگونه بايد جبران كنم؟
🌙راست ميگفت. شرححال او را ميدانستم و از گذشته او آگاه بودم، ولي فكر نميكردم كه او پشيمان شده باشد، ناگزير با احتياط داستاني از انقلابيون فرانسه را كه اكنون خاطرم نيست كه كجا خوانده يا شنيده بودم، به اقتضاي مجلس براي او تعريف كردم و گفتم: دنيا را چه ديدي؟ شايد روزي تو هم يكي از قهرمانان انقلاب اسلامي ايران بشوي! بعد به اقتضاي گفتوگو و براي اينكه حال و هوايي پيدا كرده باشيم، آهسته اين دو بيت را خواندم: غرّه مشو كه مركب مردان مرد را / در سنگلاخ باديه پيها بريدهاند/ نوميد هم نباش كه رندان بادهنوش/ ناگه به يك ترانه به منزل رسيدهاند.
🌙چشمهاي او برقي زدند و گفت: آيا فكر ميكني چنين روزي را ببينم و بعد بميرم؟ سخن كه به اينجا رسيد، ناگهان وجودم داغ ميشد. ميخواستم گريه كنم، خيلي هم گريه كنم؛ آخر آن روز، يك روز استثنايي و عجيب بود. حال و هواي او باعث شد كه من هم حال و هواي عجيبي پيدا كنم. عاقبت تقاضاي او را قبول كردم و به اتفاق پشت يك ميز و در پناه يك ديوار قرار گرفتيم. خوشبختانه آن روز صبح در كافه بارون مشتري كم بود و ما توانستيم با يكديگر درددل كنيم.
🌙پرسيدم: آيا ميداني معناي كلمه حُر چيست؟ گفت: من كه سواد ندارم. گفتم: حر يعني آزاد و بعد با هيجان اضافه كردم: اسم تو هم طيب است. ميداني معناي كلمه طيب چيست؟ گفت: بله. طيب يعني آدم خوب. گفتم: درست گفتي، اما يك معناي ديگر هم دارد. پرسيد: چي؟ گفتم: طيب يعني پاك. گفتوگو كه به اينجا رسيد، ناگهان بغضش تركيد و بياختيار اشك ريخت و پرسيد: يعني پاكم؟ بعد سر خود را به طرف آسمان گرفت و گفت: اي خدا! صدايم را ميشنوي؟ اي خدا! پاكم كن، خاكم كن!»
ادامه دارد
منبع:
http://www.jahannews.com/news/563339/
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@shahidfaryadras
هدایت شده از کانال
🔆داغی صحرای محشر
🔅روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد.
1️⃣سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید،
2️⃣ ولی ابوذر با آن لوازمی خرید.
⏺روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود:
🌕«هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
◀️سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.
◀️وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت.
🌕پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».
📚 پند تاریخ، ج 1، ص 190
هدایت شده از کانال
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گناه یعنی چی؟
👈🏻تا حالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودی؟!
هدایت شده از کانال
#همانگونه_که_توقع_دارید_خداوند_با
#شما_رفتار_کند_با_بچه_ها_رفتارکنید
❓بچهها توی خانه بازیگوشی و شیطنت میکردند. گاهی درمانده میشدیم. از آقای بهجت پرسیدم: «با بچهای که از دیوار راست میرود بالا و حرف گوش نمیکند، باید چه کار کرد؟»
🔹 گفت: «همانطوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچهها هم همانطور رفتار کنید. اینطور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچهها یا بداخلاقی با آنها بهخاطر اشتباه، بیمعنی میشود. بچه هم احساس نمیکند که بابایش درکش نمیکند.»
📚 به شیوه باران، ص٣٩
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ جزئیات بازگشت ۴۹ هزار میلیارد تومان به بیت المال و خزانه دولت!
🔹 باید ببینیم که آیا دولت، بازهم خدمتِ بزرگ آقای رئیسی را در دستگاه قضایی، دوباره با طعنه پاسخ میدهد؟!
👈 آیا دوباره به این دست از کار های انقلابی ایشان، میتوانند "کار انتخاباتی" نسبت دهند😐
هدایت شده از کانال
⭕️۷۲۰کانون اساتید بسیج دانشگاههای کشور از روند قاطعانه برخورد با مفاسد بویژه ورود دستگاه قضا به پروندههای دانهدرشتها، آقازادهها، وابستگان به مسؤولان سیاسی و برخی مدیران کمشمار اما ناپاک و فرصتطلب،اعلام حمایت کردند.
🔹 #تحول_درقوه_قضائیه
🔹 #برخوردقاطع_بامفاسد
هدایت شده از کانال
ڪارنـامـه درخـشـان دولـت روحـانی:
🔹دوسـال مـنـتـظـر امـضـای بـرجـام
🔹دوسـال مـنـتـظـر اجـرای بـرجـام
🔹دوسـال مـنـتـظـر احـیـای برجام
#احمقهای_درجه_دو
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_طیب_حاج_رضایی
#از_جهالت_تا_شهادت
قسمت: 7⃣
✍تحول طیب به روایت شهید عراقی
🌙ما حساب اينجا را كرديم كه روز عاشورا از آن محلي كه ما مي خواهيم راه بيفتيم دو دسته معروف هم از آن محله راه مي افتد. يكي دسته اي مربوط به مرحوم «طيب» بود يكي هم دسته اي كه مربوط به «حسين رمضان يخي» بود كه حساب مي كرديم دولت يك وقت ممكن است ازوجود اينها استفاده بكند. نقشه كشيديم كلاً بياييم و برويم طيب را هم ببينيم وهم حسين رمضان يخي راببينيم.
🌙شهيد مهدي عراقي از طريق برادر طيب با او ارتباطي را برقرار مي سازد تا شرح واقعه بدهد و او را ترغيب به حضور نمايد و در مقابل، ترفند دولت يا پليس كه با تحريك برخي از افراد چون «طيب» سعي مي كرد امكان استفاده از آنان را در روز عاشورا فراهم نمايند، خنثي كند.
🌙«برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی ره) بودیم. آن جا به مناسبتی صحبت شد و اسم شما وسط آمد. بچه ها گفتند که این دسته ای که روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممکن است این ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند.
🌙آقا (امام خمینی) گفت: «نه، اینها علاقه مند به اسلام هستند و این ها هم اگر یک روزی، یک کارهایی کرده اند، آن [بر اساس] عِرق دینیشان بوده [است] و به حساب توده ای ها و کمونیست ها و این ها آمده اند یک کارهایی کرده اند. این ها کسانی هستند که نوکر امام حسین -علیه السلام- هستند و در عرض سال، همة فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود [تا] به عشق امام حسین-علیه السلام- سینه بزنند؛ خرج بکنند؛ چه بکنند و از این حرف ها. خاطر جمع باشید.»
🌙مرحوم طیب این صحبت ها را که شنید، جواب داد: «این ها (ساواک) عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (در جریان مدرسة فیضیه). شما خاطر جمع باشید که این ها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم. حالا هم همین جور است». بعد، همان جا دست کرد و یک صد تومانی به اصغر ـ پسرش ـ داد و گفت: «می روی عکس حاج آقا را می خری و می بری توی تکیه و به علامت ها می زنی».
🌙در زمانی که بردن نام امام، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی می تواند داشته باشد؛ اما طیب به دلیل ارادت به امام خمینی رحمه الله علیه و روحانیون، اقدام به نصب عکس امام بر روی عَلَم هیئت خود نمود. در واقع، پیام امام خمینی رحمه الله علیه - که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید- او را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شست و برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد...
🌙طیب با بهائیان هم دشمن شده بود. بهائیانی که دوست اسرائیل بودند و دشمن خونی خمینى. یک روز صاحب کارخانه پپسی کولا که از سران بهائیت بود و شاهپرست، پیش طیب میرود و میگوید: ما حاضریم دکههای فروش پپسی را در اختیار شما قرار دهیم و بخشی از سود آن را در عزاداریهای شما خرج کنیم. طیب که انگار آتش به جانش افتاده باشد (مال نجس اسرائیلیها در خانه ارباب!) گفته بود: اگر ذرهای از پول شما در عزاداری امام حسین(ع) بیاید، باید آن را آتش زد. و این یعنی بروید به درک. یعنی طیب زندگیاش را بدهد، اربابش را از دست نمیدهد. در میدان ترهبار طیب تعداد زیادی گوسفند نگهداری میشدند برای محرم سال بعد که صرف غذای عزاداران میشدند. رئیس شهربانی جدید تهران گرایش بهائی داشت. این را بهانه کرد و با چند ماشین رفتند سراغ میدان میوه و ترهبار طیب. کمکم صحبتهایشان تبدیل به فریاد شد. میدانیها جمع شدند و در مقابل بیحرمتی آنها طاقت نیاوردند و در عرض چند دقیقه ماشینها را چپ کردند و آتش زدند. طیب میدان را تعطیل کرد و همه به صورت تظاهرات راه افتادند. در مسیر میدانهای میوه و ترهبار یکییکی تعطیل میشد و حال پانزده تا بیست هزار نفر پشت سر طیب راه افتاده بودند. کمکم پرچمها بلند شد؛ پرچم سبز و سیاه. مقصد دفتر نخستوزیری بود. هنوز حرف طیب برای دولت مهم بود و دولت به او امید داشت؛ هرچند که طیب بریده بود. وقتی رسیدند مقابل دفتر اسدالله علم، حدود صد هزار نفر شده بودند. طیب و چند تن از بزرگان را پیش علم بردند. وقت ناهار بود. طیب به تعارف علم جواب رد داد که همه مردم بیرون همراه مناند و گرسنه. ساعتی نگذشته بود که کامیونهای ارتش آمدند و به همه غذا دادند. نتیجه مذاکرات آن روز این شد که رئیس شهربانی و کلانتری عوض شدند. و این، آتش بغض بهائیان و ساواک را نسبت به طیبی که ظرف یکی دو ساعت صدهزار نفر جمعیت را به طرفداری خود برمیانگیزد، شعلهور کرد....
ادامه دارد
منبع:
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/6024/6033/63192
---------------
http://22bahman.ir/show.php?page=post&id=11012
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@shahidfaryadras