eitaa logo
شفعا
148 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.1هزار ویدیو
88 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج کانال رسمی پایگاه شهید فریادرس مدیر کانال: @jalalialii تبادل: @abbi313
مشاهده در ایتا
دانلود
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | ایالت بی عدالت پشت پرده وضعیت زندگی مردم آمریکا 🇺🇸 ✔️ حتما بینید 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
کودک زیر شش سال انرژی بی پایان دارد، باید اجازه داد این انرژی با شیطنت و بازی خالی شود اگرمانع آن شویم کودک آسیب خواهد دید و این انرژی از جای دیگر بیرون خواهد زد. مثلا خیلی که جلوشون رو بگیریم دست به یه چنین کارایی میزنن 😐 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
🔺فتنه‌گران در وزارت کشور! 👈اینکه ایشون ردّ صلاحیت میشه یا نمیشه جای خود؛ امّا خداوکیلی با چه رویی یک قانون‌شکن میره برای قانون‌گذاری ثبت نام می‌کنه؟🤔 👆عکس فوق مربوط به امیر آریازند، از فعّالین فتنه‌ی 88 و رفیق کاوه‌ی مدنی و از امضاکنندگان نامه‌ی حمایت از 55 زندانی به اوباماست... 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸پاسخ جالب مجری تلویزیونی به طرفداران #پهلوی که ادعای #وطن‌پرستی می‌کنند. 🔵" بحرین استان چهاردهم ما بود که آن را به سادگی دادند رفت؛ داشتند تنب کوچک و بزرگ را هم می‌دادند که خدا را شکر انقلاب شد." خدا عاقبت مجری رو ختم بخیر کنه! #یادمون_نره 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
💠هدايای نوشابه به اعضای بدن 🔺قلب : خطر سکته 🔺مغز :کاهش حافظه 🔺کلیه ها : سنگ کلیه 🔺دندان ها : پوسیدگی 🔺معده : زخم معده و نفخ 🔺روده ها: كوليت 🔺استخوان ها:پوكی 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ باید به رئیسی کمک کرد 🔴#استاد_حسن_عباسی؛ برای کمک به رئیسی باید #مجلس_انقلابی روی کار بیاوریم.. سخنرانی ۵ آذر ۹۸ 🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷 ✅ @shahidfaryadras
حضوربچه های پایگاه در تجمع هیئت ها، به مناسبت وفات حضرت معصومه (س) در آستان شاهزاده محمد @shahidfaryadras
ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی قم در کنار حرم و مسجد اعظم مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید. قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود. @shahidfaryadras