eitaa logo
شفعا
148 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.1هزار ویدیو
88 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج کانال رسمی پایگاه شهید فریادرس مدیر کانال: @jalalialii تبادل: @abbi313
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴یا رقیه بنت الحسین... ای غنچه ی بهاری نشکفته پر پرم گریان مشو، که شام غم اینک سحر شده با آرزوی وصل، به خود لطمه کم بزن خوابی دگر کنی ز تنت جان به در شده رویت چو ماه کامل و از جور دشمنان شرمنده ی خسوف توقرص قمر شده با دیدن سری که به دامن گرفته ای کنج خرابه کرب و بلایی دگر شده @shahidfaryadras
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
4_398865950557864848.mp3
زمان: حجم: 1.64M
🔊 ▪️روضه خوانی استاد رائفی پور برای حضرت رقیه (سلام الله علیها) 🔹🔹🔶🔹🔹 @masaf_raefipour
«موعظه شی🔥طان» ✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم!نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟! ابلیس گفت : ✅در سه جا مراقب حيله من باش! ➊👈هنگامی که خشمگین شدی! ➋👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی! ➌👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست! در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد. 📚بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸ @shahidfaryadras
پخش فیلم سینمایی به وقت شام... @shahidfaryadras
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"نذاشتن بیچاره یه دل سیر هوسرانی کنه"
📚 👿 پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. 🛋 او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست . 🔸 در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد. 🔹 پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است 🔸 گفت : بیست سالم است . 🔹 پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی 🔸 گفت : بله 🔹 پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، 🔹 ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان 👈 🚶 پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود . 🗣 سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد: 🔅 گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی 🔅 صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی 🔅 آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است 🔅 صبر کن تا پیدا شود زمین باربری 💧 قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ... 💧 اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: 🔅 « لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند 🔅 کسی نبود که در گوشم بگوید : 🔅 ترک شهوت ها و لذت ها سخاست 🔅 هر که درشهوت فرو شد بر نخاست 🔹 کسی را نداشتم تا به من بفهماند : 🍶 به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد . 🔹 کسی به من نگفت : 🔅 اگر لذتِ ترک لذت بدانی 🔅 دگر لذت نفس را لذت ندانی 🔹 و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که : 🔅 جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی 🔅 دریغا، روز پیری آمی هوشیار می گردد 🔹 پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد. 💔 چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: 🔅 « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت. @shahidfaryadras
حلقه های صالحین 25مهر ماه👆👆👆