هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
4_398865950557864848.mp3
زمان:
حجم:
1.64M
#داستان «موعظه شی🔥طان»
✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم!نوح گفت : چه حقی؟!خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم!
▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید!
نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟!
ابلیس گفت :
✅در سه جا مراقب حيله من باش!
➊👈هنگامی که خشمگین شدی!
➋👈هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی!
➌👈هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست!
در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد.
📚بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸
@shahidfaryadras
📚 #داستان
👿 پسر جوانی ،با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی، فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند.
🛋 او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
🔸 در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
🔹 پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
🔸 گفت : بیست سالم است .
🔹 پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
🔸 گفت : بله
🔹 پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت : می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ،
🔹 ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان 👈
🚶 پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
🗣 سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:
🔅 گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
🔅 صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
🔅 آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
🔅 صبر کن تا پیدا شود زمین باربری
💧 قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید ...
💧 اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
🔅 « لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند
🔅 کسی نبود که در گوشم بگوید :
🔅 ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
🔅 هر که درشهوت فرو شد بر نخاست
🔹 کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
🍶 به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
🔹 کسی به من نگفت :
🔅 اگر لذتِ ترک لذت بدانی
🔅 دگر لذت نفس را لذت ندانی
🔹 و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :
🔅 جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
🔅 دریغا، روز پیری آمی هوشیار می گردد
🔹 پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
💔 چیزی در درون پسر فرو ریخت ... حال عجیبی داشت ، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد:
🔅 « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی ...» و دیگر هرگز به آن مکان نرفت.
@shahidfaryadras