هدایت شده از 🥀شهدای گمنام_غواص🇮🇷
Mirdamad_shahid_soleymani.mp3
5.22M
هدایت شده از ریحانه النبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان شیخ حسینعلی نخودکی اصفهانی و ملخ...
تمام عالم سپاه و لشکر خداست.
🎙استاد عالی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج ❤️
@reyhanenabbe
https://eitaa.com/joinchat/3883860013C33be20ec18
هدایت شده از 🥀شهدای گمنام_غواص🇮🇷
enc_17044934208464939805988.mp3
1.16M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴۸ثانیه:
👆سید ... توئی که نمی شناختمت‼️
#یحیی_سنوار
این راه ادامه دارد...
(شیوه نو در #جهاد_تبیین: تحلیل کوتاه)
🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه
#ثامن
#پایان_اسقاطیل
#طوفان_تبیین
#یحیی_السنوار
ایتا و روبیکا
@ahlolbasar
43.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشحالی ایادی رژیم بعد از خبر و اعلام برخی جزئیات از لحظاتی که گفته شده مربوط به مبارزه پایانی سنوار، ما را به یاد سکانس آخر فیلم مختار انداخت.
#یحیی_سنوار #قهرمان_مقاومت
#جبهه_مقاومت🇵🇸
هدایت شده از 🇮🇷فاتِحْ_خِیْبَرْ🌴
🔴 ترور آلارم بشار اسد را تهدید به ترور کرد
به کانال 🥷 #فاتِحْ_خِیْبَرْ بپیوندید
🔥اخبار آخرالزمانی وناگفته هایی که هیچ جا نمیشنوید
https://eitaa.com/joinchat/2723938324Ce0bbcfc923
آه!
ای مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟
مشتاق دیدارت هستم...
چقدر این لحظه را دوست دارم.
آه... چقدر این منظره زیباست.
چقدر این لحظه را دوست دارم.
در راه عشق جان دادن خیلی زیباست...
خدایا! ۳۰ سال برای این لحظه تلاش کردم. برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام.
زخمها برداشتهام، واسطهها فرستادهام.
چقدر این منظره زیباست!
چقدر این لحظه را دوست دارم...»
یحیی السنوار شهیداً🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدمجاهد یحیی سنوار
🌷 از سردارشهیدحاجقاسم میگوید...
#اسرائیل_باید_محو_شود
#ישראל_צריכה_להימחק_מעל
🔻کوادکوپتر با سرعت از پنجره طبقه دوم خانه ای ویرانه وارد می شود...
پس از ورود یکهو سرعتش را کم می کند...
با ترس و لرز درون خانه را برانداز می کند...
غباری از روی زمین بلند می شود و در میانه آن غبار آرام آرام، مردی به چشم می خورد که بر مبلی نشسته است... آرام... محکم... خسته... استوار...خمیده... مطمئن... تشنه... مقتدر... زخمی... خشمگین... ترسناک... مهربان... پیر... جوان... با ابهت...
لحظاتی چشم در چشم می شوند...
سکوت محض است...
چهره اش در میان چفیه ای پنهان است...
هنوز نمی داند او کیست...
حتی تصورش را هم نمی کند که او، او باشد...
اما او بود...
چوب دستی اش را نشان می دهد...
نمی دانم چه می گوید...
شاید می گوید: اگر مرد هستید بیایید تن به تن بجنگیم...
چوب دستی اش را پرتاب می کند... و ما رمیت اذ رمیت...
فرمانده ای که کنترل کوادکوپتر را صدها متر آنطرف تر در دست دارد از ترس چشمانش را می بندد و سرش را می چرخاند...
تانکها شلیک می کنند...
هنوز هوا روشن است...
اما می ترسند به سراغ او بروند...
امروز سالروز حمله به بیمارستان المعمدانی است...
تا فردا صبر می کنند...
صبح می شود...
گلوله های تانکشان هم نتوانسته او را بکشد...
"او" روئین تن بود...
هیچ تیری از دشمن بر او اثر نداشت...
حتی این بار هم سنگ های سقف خانه شان بر سرش خورده...
سنگ های یک خانه فلسطینی...
یک خانه عربی اصیل...
یک خانه قدیمی...
یک خانه به قدمت تاریخ...
و چشم اسفندیار او حب وطنش بود...
حب خانه شان...حب اهالی این خانه...
حب کودکانی که باید مثل همانها به شهادت می رسید و... رسید...
🌷🕊