eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
12.9هزار ویدیو
71 فایل
رفیق شهیدم🌾📿 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mostafaakbri1 https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_باز_میخوای_ماهی_دلش_نگیره_سید_رضا_نریمانی.mp3
4.91M
🍃باز میخوای ماهی دلش نگیره باز میخوای ماه عسل بگیری باز دلت تنگه خدا میدونم منو محکم تو بغل بگیری 🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توکل چه کلمه زیباییست... "تو" و "کل"... وقتی"تو" ، "کل"را داری... به چه می اندیشی؟ ناراحت چه هستی؟ وقتی با کلْ هستی... با کل دنیا با کل جهان هستی دلت قرص باشد... چه زیباست"توکل"
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze3 (1).mp3
4.16M
[تند‌خوانی‌ کریم 🌱 با‌نوای‌‌ استاد‌ معتز‌آقائی‌🎤] 🌺خوشبختی یعنی؛ بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخونی... 💌 تقدیم به ارواح مطهر شهدای خدمت؛ شهد و همراهانش 🌙 💛
خداوند به حضرت موسی ع در ” طور سینا ” فرمود که در مناجات بعدی همراه خود، پست ترین مخلوق را بیاور. موسی(ع) برای پیدا کردن چنین شخصی جستجوی فراوانی کرد اما نتوانست چنین شخصی را بیابد؛ زیرا به هر کس می رسید با خود می فرمود : شاید او از من شریف تر و گرامی تر باشد ! به همین خاطرتصمیم گرفت یکی از حیوانات را با خود نزد خدا ببرد، در راه سگ بیماری دید، پس ریسمان به گردن سگ انداخت و مدتی سگ را همراه خود کشاند اما از این کار نیز پشیمان شد و تصمیم گرفت تنها نزد پروردگار حاضر شود. خداوند فرمود: چرا فرمانی که به تو دادم اجرا نکردی؟ موسی علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! کسی را نیافتم که از خودم پست تر باشد. خطاب رسید: ای موسی! به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را همراه می آوردی که او را پست تر از خود می دانستی، نام تو را از طومار پیامبران محو می کردم ! به راستی که برای انسان،هیچ چیزی بهتر از تواضع و فروتنی نیست . برای تربیت نفس و پاکی درون همیشه از غرور،تکبر و خودبزرگ بینی دوری کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی با خانواده خود سوار کشتی شد در میان راه، دریا به حرکت آمد و کشتی شکست و از سرنشینان آن جز همسر آن مرد کسی نجات نیافت. زن بر تخته پاره ای قرار گرفت و موج دریا وی را به یکی از جزیره های اطراف دریا برد. در آن جزیره مرد راهزنی زندگی می کرد که هر حرامی را مرتکب می شد و به هر کار زشتی دست می زد. ناگهان آن زن را بالای سر خود دید به او گفت: آدمی زادی یا پری؟ زن گفت: آدمم. آن مرد دیگر سخنی نگفت، برخاست و با زن درافتاد و قصد کرد با او درآمیزد. زن بر خود لرزید. راهزن سبب وحشت و ترس آن را پرسید. آن زن با دست اشاره کرد و گفت: از خدا می ترسم. راهزن گفت: تاکنون چنین عملی مرتکب شده ای؟ زن پاسخ داد: به عزّتش سوگند، هرگز به چنین عملی دامن آلوده نکرده ام. مرد راهزن گفت: با این که تو مرتکب چنین عمل خلافی نشده ای از خدا می ترسی، در حالی که من این کار را به زور به تو تحمیل می کنم، به خدا قسم من برای ترس از حقّ سزاوارتر از تو هستم. راهزن پس از این جرقّه بیدار کننده برخاست و در حالی که همّتی به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد. در راه به راهبی برخورد و به عنوان رفیق راه با او همراه گشت، آفتاب هر دوی آنان را آزار می داد، راهب به راهزن جوان گفت: دعا کن تا خدا به وسیله ابری بر ما سایه افکند وگرنه آفتاب هر دوی ما را از پای خواهد انداخت. جوان گفت: من در پیشگاه خدا برای خود حسنه ای نمی بینم، تا جرأت کرده از حضرتش طلب عنایت کنم. راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو. جوان پذیرفت پس راهب دعا کرد و جوان آمین گفت. در همان لحظه ابری بر آنان سایه انداخت و هر دو در سایه ابر بسیاری از راه را رفتند. تا به جایی رسیدند که باید از هم جدا می شدند، همین که از یکدیگر جدا شدند ابر بالای سر جوان قرار گرفت. راهب گفت: تو از من بهتری؛ زیرا دعا به خاطر تو به اجابت رسید، اینک داستانت را به من بگو. جوان ماجرای برخورد خود را با آن زن گفت. راهب به او گفت: به خاطر ترسی که از خدا به دل راه دادی تمام گناهانت بخشیده شد، سپس مواظب باش اینک بنگر که در آینده نسبت به خداوند چگونه خواهی بود