eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نیویورک تایمز: ما در حال سقوط، سقوط، سقوط، سقوط هستیم! ♦️روزنامه نیویورک‌تایمز:ما در حال سقوط، سقوط، سقوط، سقوط هستیم؛‌ تقریباً ده درصد از کارگران آمریکایی در سه هفته گذشته برای دریافت مزایای بیکاری اقدام کردند. ♦️این موج بیکاری در تاریخ مدرن آمریکا بی‌سابقه است. ♦️میلیون‌ها نفر در تلاشند تا ادعاهای بیکاری خود را به سازمانهای دولتی ارسال کنند.
🔴قالیباف: تعویق زمان کنکور تا گذشتن از دوران پیک ضروری است ♦️رئیس مجلس در صحن علني:نگران رعایت نشدن پروتکل‌های دقیق بهداشتی در کنکور سراسری هستیم، متاسفانه به وعده‌های داده شده در برگزاری کنکور دکتری عمل نشد. ♦️بنظر می‌رسد تعویق زمان کنکور تا گذشتن از دوران پیک کرونا و خنک‌تر شدن هوا که امکان استفاده از ماسک بمدت چند ساعت را میسر کند، ضروری باشد. ♦️سلامت دانش آموزان، خط قرمز مجلس است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴‏محمدرضا علی رضایی از اعضای انجمن پادشاهی ایران می گوید: کودک خردسالی که درحسینیه قرار گرفته، بانویی که ازمسائل سیاسی سردر نمی آورد، به صورت حضور فیزیکی حکومت را حمایت می کند و باید کشته بشه! اگه فردا برای همین موجودات کثیف یه عده هشتگ اعدام نکنید زدند تعجب نکنید
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
🔴حجت الاسلام رضاییان: آمار بسیار بالای سقط جنین بسیار بدتر از زنده به گور کردن در عصر جاهلیت است.
🔺 این حرفها براتون آشنا نیست؟ نرخ باروری ایران طی سه دهه از 6 بچه به 1.2 بچه (میانگین) رسیده.. عجیب ترین سقوط باروری در جهان.. صد سال دیگه، ایران و ایرانی دیگه یه نسل منقرض شده میشه.. هر کس در جایگاه خودش فکری کند..
🍃وقتی را شنیدی، هرگز را واپس مینداز!❌ ✍قلمت را بیفکن، تلفن همراه را کنار بگذار،📵 به نشست‌هاخاتمه بده، و پایان جلسه را اعلان کن،❌ والله_اکبر بگو🗣 که ازهرچیزی بزرگتر است👌❣ 📿 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🥀 امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌ڪنے ؟ اگر می‌گفتم ڪارے را دارم انجام می‌دهم می‌گفت: «نمی‌خواهد! بگذار ڪنار وقتے آمدم با هم انجام می‌دهیم.»💕 می‌گفتم: «چیزے نیست، مثلاً‌ فقط چند تڪہ ظرف ڪوچڪ است» 🍽🍶 می‌گفت: «خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم می‌شوریم!»😎😁 مادرم همیشہ به او می‌‌گفت: «با این بساطے ڪه شما پیش می‌روید همسر شما حسابے تنبل می‌شود ها!»😐 امین جواب می‌داد «نه حاج خانم! مگر زهرا ڪلفت من است؟ زهرا رئیس من است.»😌🙊😊 بہ خانہ ڪه می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامے ڪنار سرش می‌گرفت و می‌گفت: 《سلام رئیس.》✋🏻🙄❤️😅
🌷🍃 🍃 | یادتـ هستـ آن روزها که از شهادتـ حرف میزدی...🙄 سریع میگفتم: _رضایتـ زن براے شهادتـ لازم استـ🤨 میگفتی: رضایتتـ را كه سر سفره عقـ💍ــد اعلام کردی!😉 با اخم میگفتم : _ اگر قرار به شهادتـ باشد من از تو لایق ترمـ😒ـ آقا!!! میخندیدی...😅 بند پوتینهایت👟 را میبستی: _اما من از تو دلتنگ ترمـ😢ـ بانو... با گوشه چادرم اشک هایم را پاک می کنم... حال ، منم و انتظار یک لحظه بودن با تـ😔ـو... من از تو لایق تر بودم اما، رفتی...🕊 تویی که از من دلتنگ تر بودی...😭💔 🌷 🕊 💔 @Shahidgomnam
وزارت به ظاهر ارشاد اسلامی سازمان به ظاهر تبلیغات اسلامی صداوسیمای به ظاهر دانشگاه جمعیت به ظاهر امام علی فعالین به ظاهر مدنی حقوق به ظاهر بشر غرب به ظاهر متمدن سلبریتی به ظاهر فرهنگی و الگوی جامعه حسن به ظاهر روحانی دولت به ظاهر تدبیر و امید سایپا به ظاهر مطمئن نماینده به ظاهر امید.... نمیدونم چرا تموم نمیشن اینا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 هوا هوای عصر اربعینه با صدای قشنگی که هر چند ثانیه دعوتمون کنه به ماء البارد:)))
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، تکفیری‌ها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از خدا فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های زینبیه حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند حجاب‌مان کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که تهدید می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به مرگم راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان_حرم هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد..
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 💠 دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دادم، لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست. با نگاه بی‌حالم دنبال مادر مصطفی می‌گشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می‌کشد. پیرزن دیگر ناله‌ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا می‌زد. 💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می‌زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی‌رحمانه از جا بلندم کرد. بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده می‌شدم و خدا را به همه ائمه (علیهم-السلام) قسم می‌دادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند. 💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بی‌حس شده بود، دعا می‌کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد. خیال می‌کردم می‌خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی‌دانستم برای زجرکش کردن زنان زینبیه وحشی‌گری را به نهایت رسانده‌اند که از راه‌پله باریک خانه ما را مثل جنازه‌ای بالا می‌کشیدند. 💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می‌کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می‌شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمی‌زد. ردّ خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی‌توانستم تصور کنم از دیدن جنازه‌ام چه زجری می‌کشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به عشق همسرم از گوشه چشمم چکید. 💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می‌رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه‌های اطراف شنیده می‌شد. چشمم روی آشوب کوچه‌های اطراف می‌چرخید و می‌دیدم حرم حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان گوشم را کر کرد. 💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می‌لرزید و او نعره می‌کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می‌شنیدم او به جای جواب، اشهدش را می‌خواند که قلبم از هم پاره شد. می‌دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانی‌ام و تنها با ضجه‌هایم التماس می‌کردم او را رها کنند. 💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ می‌زدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس می‌کردم. از شدت گریه پلک‌هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه‌های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«یا_زینب!» 💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه‌ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه، ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له می‌زدند. 💠 بین پاها و پوتین‌هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا می‌زدم، دلم می‌خواست زودتر جانم را بگیرند و آن‌ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می‌دادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟» و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ می‌دونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش_آزاد خودش می‌دونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!» 💠 به سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمی‌کردم سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»... ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حججی میگفت: یه وقتایی دل کندن از یه سری چیزای خوب باعث میشه یه چیزای بهتری بدست بیاریم... ما برای رسیدن به امام زمان(عج) از چی دل کندیم؟!
برای اونایی کہ اعتقاداتتون رو مسخره میکنن ، دعا کنین ... خدا بہ عشقِ حسین(؏) دچارشون کنہ :)❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر شهدا 🌷 سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم 🌷قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم 🌷سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند سلام و درود خدا بر امام شهدا و شهدا و خانواده معظم شهدا...... ما مدیونیم تا قیامت....😔 💐 و سلام برشما رهروان راه شهدا 😍♥️ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ♥️شهدای عزیز! حال که پای جسممان بسته است، با پای دل به زیارتتان می آییم👇👇👇 🌷زیارت "شــ‌هــــــداء"🌷 میخوانیم.        🌱  بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِنِسآءِالعالَمینَ🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّالوَلِےّ النّاصِحِ🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🚩 روز شما منور به نور شهدا 😍 شادی روح شهدا صلوات 🌷 @Shahidgomnam
✍دلنوشته خانم فاطمه سلیمانی دختر حاج قاسم ‏بابا برات گل گرفتم، از همون گلی که خیلی دوست داشتی و هر وقت از عراق و سوریه و لبنان میومدی، وقتی پیروزی نصیبتون می‌شد با گل میومدم پیشتون و سریع میذاشتمشون روی میزتون کنار سجاده نماز شبتون. الان کنار عکستون گذاشتم که ببینیدشون. میدونم چقدر عاشق گل و گیاهی...
✍بیاد آنکه ژنرال بود اما اهل پشت میز نشینی و لیموزین دودی و بادیگارد و شاسی سواری و برج سازی نبود !!!! قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی، اگر از سردار بی دست و سر ننویسی، ننویسی که دستش به زمین افتاده، بهر امنیت و آسایش ما جان داده..... ۴۱ سال به جنگ و نبرد و پیکار؛ ۴۱ سال همه خواب بودیم او بیدار... روستازاده ای که شده بین المللی.... راز و رمزش خدا بود و فرمان ولی..... آری این وطن ملک سلیمانی و طهرانی ‌هاست نه جای سگ صفتان خاوری و طبری‌هاست! 📎پ ن :عکس کمتر دیده شده از مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد. شادی روح قاسم ایران شهید سلیمانی صلوات🌷 😭💔
سلام علیکم🌹 ❌لطفا تا آخر بخوانید❌ سوال1⃣ 🔹آیا میدانید در چه روزی از سال گناهان انسان، بیشتر بخشیده می شود؟🤔 ❓حدس شما چه مناسبتی هست؟ ماه مبارک رمضان؟ شب قدر؟ روز عرفه؟ روز عاشورا؟ روز غدیر؟ 💡 امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹روزی هست که خداوند در آن روز 2برابر شب قدر و ماه مبارک رمضان، گناهکار از آتش جهنم آزاد می کند😳 🔹و 2 برابرعید فطر، در آن روز پاداش داده می شود😀 🔹و گناه ۶۰سال⌛ ازانسان بخشیده میشود😍 🔸و آن روز بزرگ، روز «عیدغدیرخم» است🎉 (بحار/ ج 94/ ص119) ❗آیا تا بحال چنین نگاهی👀 به داشته ایم؟ ☘☘☘☘☘☘☘ سوال2⃣ 🔹بنظر شما مهمترین در روز عیدغدیر چه چیزی هست؟ ❓نماز روز عید؟ غسل؟ روزه؟ دیدار سادات؟ صله رحم؟ پوشیدن لباس نو؟ عطر زدن؟ خواندن عقد اخوت؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹از بالاترین عبادات در روز غدیر، است و می بایست روز غدیر را بنام «اطعام الطعام»🍛 نامید. (بحار /ج95/ ص323) ☘☘☘☘☘☘☘ سوال3⃣ 🔹آیا می دانید خداوند در دین اسلام، برای مومنین (بطورکلی) چه پاداشی در نظر گرفته؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: «هيچ‌يك از مخلوقات پروردگار به مؤمن را نمى‌داند، نه ملائكه مقرّب😇 ونه حتی پيامبران مرسل، بلكه فقط❗پروردگارجهانيان، ثواب آن را مى‌داند🤐 (كافى/ج 2/ص201) ☘☘☘☘☘☘☘ سوال4⃣ 🔹حال بنظر شما مومنین، در روز چقدر هست؟ 💡امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔹هرکس را در روز عید غدیر اطعام کند🌮 🔹خداوند پاداش بار اطعام به پیامبران و صدیقین⭐ 🔹و پاداش اطعام به شهدا✨ 🔹و پاداش اطعام به افراد صالح😇 🔹آن هم در 🕋 به اطعام کننده می دهد! (بحار ج6 ص 303) ❗باورتون میشد که خداوند برای اینقدر پاداش گذاشته باشه؟! ❗معمولا خانواده های مذهبی در کدوم یک از مناسبتهای سال، برای دست به قابلمه میشن؟! 🔸حال دو تقاضا🙏 از محضرتون: تقاضای1⃣: در روز عید غدیر به قدر توان💪، بابت اطعام نیازمندان و ایتام کمک برسونید. تقاضای2⃣: این پیام را بین بستگان، دوستان و همسایگان خود 🔊 تا ایشان هم از این بهره مند شوند🗣 شماره کارت: ۵۰۴۱۷۲۱۰۷۵۴۵۵۱۷۱ بنام رضا محجوب شماره تماس: ۰۹۰۲۴۴۲۴۹۱۷ آی دی اینستاگرام گروه جهادی بنت الحسین سلام الله علیها: @bentol_hoseein315 ⭕ یادمان باشد که در اطعام کردن، مقدار و مهم نیست. بلکه نزد خداوند اجر و پاداش دارد، هدف و شماست.
دورےِ ٺو، خسارٺِ مارا زیاد کرد... راضے مشو که بیشٺر از این ضرر کنیم... ❤️ :))))))💔
✨♥️ اربابم •از تـو •بہ یڪ اشاره •و از منـ دویدنش •جانـ را •بخواه،تا ڪه •برایَتـ بیاورمـ ___________________________ . دلتنگِ💔 خیابانۍ_هستم بنامـِ بین‌الحرمین😔💔
🍃 انقلاب هر زمان يك موج مي‌زند يك مشت زباله را بيرون مي‌ريزد. "شهید عبدالحمید دیالمه" 🌷 يادش با ذکر
🔅وَلاَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْکُلُ الاِْيمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ 🔹حسد نورزيد که حسد ايمان را نابود مى کند، آن گونه که آتش هيزم را مى خورد و خاکستر می سازد. 📚 ۸۶