🌹 امروز ۱۲ بهمن
آغـاز طـلـیـعـه دهـه فـجـر
و تـقـارن بـا ایّـام فـاطـمـیـه
( #فـجـر_فـاطـمـی )
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 مادری غروب کرد،
تا ولایت طلوع کند ! 🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 سینه ای شکست
تا سینه ی ظلمت دریده شود 🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 گوشی که پاره شد ،
تا گوش انسانیت شنوا شود!🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 صورتی سیلی خورد ،
تا چهره ی نفاق و کفرنمایان شود!🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 چادری که پشت در سوخت ،
برای حمایت از ولی و رهبرش! 🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈عشق به ولایت!🏴
🇮🇷فجرفاطمی یعنی
👈مقابله با طاغوت!🏴
🇮🇷 فجر فاطمی یعنی
👈 تبیین حق ! 🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈مطیع محض ولی بودن🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی
👈 پاسداری ازخون شهدا 🏴
🇮🇷فجر فاطمی یعنی رهبرم فرمود:
من رزق یک ساله ی کشور را
در شب های فاطمیه می گیرم! 🏴
و در پایان :
🇮🇷 فـجـر فـاطـمـی یـعـنـی
تـا آخـریـن قـطـره ی خـون ،
" #حـمـایـت_از_ولایـت_و_رهـبـری" 🏴
#فـاطـمـیـه_خـط_مـقـدم_مـاسـت✌️
💟✨در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که پدر_نداشت توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی دوستش داشتند
💟✨به بزرگ_تر و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از اساتید کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به احترام استاد می ایستاد.
💟✨حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی حساس بودن که حتما حلال باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که کم_کاری کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد.
✍به روایت دایی شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌷یادش با #صلوات
@Shahidgomnam
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊شعرخوانی میثم مطیعی در حسینیه امام خمینی (ره) برای چهل سالگی انقلاب:
💠مباد غافله را حرص آب و نان ببرد...
@Shahidgomnam
روزی از مدرسه به خانه میآید ، درحالی که گونهها و دست های سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است.
پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند.
دو روز بعد ، با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود ، غروب كه از مدرسه برمیگردد ، با شدت ناراحتی ، پالتو را به گوشه ی اتاق میافكند.
همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند و مهدی درحالی که اشك از دیدگانش جاری است ، میگوید:
چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم ، درحالی که دوست بغل دستی من ، در كنارم از سرما بلرزد....
شهید مهدی باکری🌷
یادش با #صلوات
@Shahidgomnam
بچّهها محاصره شده بودند. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور