💌 ڪــلامشهـــید
🌹 شــهید علــی تجلایـــی
اگر میخواهی محبوب خدا شـوی
گمنـام باش
برای خـدا کار کن
اما نه بـرای معـروفیـت...
🌷یادش با #صلوات
@shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اينجا «نبل» است؛ سرزمين دروازههاى آسمانى ...
#اينجا معراجِ كبوترانِ خونينبالِ سپاه خمينىست كه اينبار به ياد حماسه «فتحِ خون، خونينشهر، خرمشهر»، فرياد الله اكبر را در آسمان شام طنينانداز كردند ...
اينجا نبل است؛ به وقت «آزادى» ...
🔸«سالروز شكست حصر شهركهاى شيعهنشين نبل والزهراء و ياد و خاطره شهداى آن گرامى باد»🌹
📹 تصويرنوشت: بشارت آزادسازى نبل والزهراء به روايت شهيد مدافع حرم محمد كيهانى
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنهایی رفتی رسیدی به رویات، خدا به همراهت، #شهید_مهدی_لطفی_نياسر #مدافع_حرم حضرت زینب سلام الله پدر محترم شهید حجتالاسلام والمسلمین نعمتالله لطفی نیاسر اظهار کرد: هر کسی در مسیر راه امام و مقام معظم رهبری گام برمیدارد،ما به او ارادت داریم و به کوری چشم دشمنان، این انقلاب تا ظهور حضرت ولی عصر (عج) پایدار خواهد ماند. یاران واقعی انقلاب امروز پای اجرای دین ایستادهاند و مامور و مسئول اجرای رهنمودهای رهبری هستند، اما با این حال متاسفانه عدهای هنوز بچگانه فکر میکنند و در حال و هوای انقلاب نیستند.برکت خون شهید انقلاب را تضمین کرده و ناله فرزندان شهدا انقلاب را بیمه نموده است و امام بزرگوار در عالم برزخ به ما دعا میکند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
.
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
@Shahidgomnam
💢فرازی از #وصیت_نامه_شهید_عارف:
❣خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم.
❣بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم .
❣ضمن این ڪه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گردانی بدنم را تکه تکه شود که در صحراے محشر شرمنده نباشم.
@Shahidgomnam
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🔸 " در محضـر شهیــــــد "
💐ازمادرم مے خواهم در نبود من بےتابی نکندو بداند جان بےارزش من نثار دفاع از حرم خانم حضرت زینب (س) شده است و در برابر خبر شنیدن شهادت من همچون حضرت زینب (س) صبورے ڪند.
🍃ڪوچک تر از آن هستم کہ کسے را نصیحت ڪنم اما همہ را بہ صداقت ، محبت و پرهیزگارے دعوت میڪنم و از آنان مےخواهم فریب مال دنیا را نخورند ڪہ این مال فناپذیر است.
🌹امیدوارم حضرت زهرا (س) عنایتے ڪند تا بہ هدفے کہ از ورود به سپاه داشته ام آن هم تنها خواستن شهادت از خداوند بود، نائل آیم .
☘هر چه راخواستم از فضل تو گیرم آمد،
🎋مانده بےسر شدنم در ره زینبـــ جانت
🌷با آرزوی شهادت سعید علیزاده
۱۳۹۴/۷/۱۵ ساعت ۱۵
📜#فرازےازوصییت
#پاسدار_مدافع_حــرم
#شهید_سعید_علیزاده
#سالروز_شهادت🕊
@Shahidgomnam
🔶رهبر انقلاب :
عفت زن،مایه احترام و شخصیت اوست.
این مسأله حجاب، محرم و نامحرم، نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم بماند. اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت میدهد. البته عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند. منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی، می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است.
#پویش_حجاب_فاطمے
@Shahidgomnam
#حال_خوب 🌸🍃
برا درمان سرطان میرید روسیه؟ خود پوتین مریض میشه زنگ میزنه به رییسی میگه گوشی رو بگیر سمت حرم با آقا حرف دارم
سلام رفقاےجان شماره حرم امام رضا(س)هستش❤️
هرکی دلش تنگ شده براے امام رضا زنگ بزنه و بااقاش حرف بزنه🌟✨❤️
فقط ما رو هم یاد کنید
0514888
۰۵۱۳ ۲۰۰ ۳۳ ۳۴
#التماس_دعا_براےخادماݧ 🍂
@Shahidgomnam
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
رمان { 🌸🍃#حورا 🌸🍃}
💝💝💝💝💝💝💝💝
عرض سلام و ادب خدمت عزیزان باتوجه به علاقه شما به رمان قبلی ما😍😍😍
تصمیم گرفتیم که رمانی مذهبی و بسیار زیبا به نام "حورا" رادرکانال {❤️شهید گمنام ❤️} تقدیم به چشمان زیبایتان کنیم
امیدوارم که لذت ببرید.....
ایدی ادمین و مسئول پارت ها👇👇👇
@Sit_narges_2018
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_بیست_و_ششم 🌸🍃
همان طور که عقب عقب می رفت خندید 😂😂و گفت:من..من همینم..یه پسر لاابالی و بی کار که همش الاف کوچه و خیابونه..😏😏
لیاقت من کتک و توهینه نه حورای پاک و مظلومی که زبون جواب دادنم نداره..
من باید تنبیه می شدم هر دفعه ای که مامانم بخاطر پاره شدن دفترای مونا، حورا رو می زد..چون من پارشون می کردم.😞😞
من باید کتک میخوردم وقتی از سیب زمینی سرخ کرده ها کم میشد چون من میخوردمشون.🙁🙁
من باید توهین میشدم وقتی نمره هام کم میشد نه حورایی که همه نمره هاش بیست بود و مایه افتخار معلما و مدیرا..
هر وقت نمره اش خوب می شد کتک می خورد.. هه چرا؟ چون به مونا کمک نکرده بود تا اونم بیست شه.😟😟
همیشه مامان بهش می گفت بی همه چیز.. در صورتی که نمی دونست پسر خودش از همه بی همه چیز تره..😫😫
اشکهایش را پاک کرد و با خنده گفت: نه پدر و مادر به فکری داشتم نه مهر و محبتی دیده بودم. اما..اما حورا پدر و مادرش.. حتی اگه مرده بودن.. دوسش داشتن.😍😍
بلند داد زد:من بی همه چیزم..من
من احمقی که هیچوقت نتونستم مردونگی کنم و جلوی کتک زدنای مامانمو بگیرم.
من بی همه چیزم..😓😓😓😓
با چشمان سرخش قدم برداشت سمت سعیدی. او هم ترسید و عقب رفت.
شانه اش را گرفت و گفت:نترس کاریت ندارم. فقط می خوام دو تا چیز بهت بگم.
اولی این که راه دادنت تو این خونه و این همه عذت و احترام بخاطر مال و منالته. عاشق چشم و ابروت نیستن که دختر جوون رو بهت بدن... هرچند بدشونم نمیاد حورا رو از سرشون باز کنن.😤😤
دوم اینکه.. حورا ازت متنفره مثل من. حتی اگ بمیره هم زن تو نمیشه برو پی زندگیت.😒😒 بالا سر این قبری که تو داری فاتحه میخونی مرده ای نیست عمو.😏😏😏
راه افتاد سمت در ولی برگشت و رو به همه گفت:بابامو اخراج نکن مگر نه منو از خونه اش اخراج میکنه.. بزار به پای دیوونگی های من..😖😖
با پوزخند از خانه بیرون زد و آن شب تا صبح در خیابان ها قدم می زد و سیگار می کشید.😔😔
نمی دانست کی سیگار به دست گرفت اما دیگر دست خودش نبود.
انگار تب داشت، حالش خوب نبود و نمی دانست چه کند آن هم تنها!؟😞😞
شب برفی و عرق پیشانی و تب سرد..😖😖
چقدر حس می کرد در این دنیا اضافی است.😣😣
کاش می توانست شر خود را از زندگی حورا و بقیه کم کند.🙂🙂
ناگهان به یاد چادر سفید حورا و جانماز گل گلی و سخن گفتنش با خدا افتاد.😍😍
برای اولین بار روی برف ها زانو زد و مقابل خدا صورتش را خم کرد.😌😌
زار زد و داد زد و تمام غرور مردانه اش را شکست.😭😭😭
_خدااااا😱😱
دیگه نمیتونم بدون حورا.. دیگه نمیتونم ببینم دارم هر روز ازش دور میشم و از دستش میدم.😭😭😭
برام نگهش دار.. اصلا من که به درک برای خودت نگهش دار.😩😩
من بنده خوبی نبودم اما برای اولین بار دارم جلوت زانو میزنم و ازت می خوام حورا رو حفظش کنی از تمام بدی های دنیای بی رحمت.😣😣😣
"زندگی کردن در این دنیای بی رحم مانند داد زدن درون چاه است.😭😭
کسی صدایت را نمیشنود.😢😢
تو را نمی بیند.😥😥
فقط گلویت از داد پاره میشود.😓😓
اما کاش همه ما بفهمیم،خدایی هم هست.😰😰
که میان تمام نادیدنی ها و ناشنیدنی ها😔😔
ما را می بیند و صدایمان را می شنود."😍😍
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃#قسمت_بیست_و_هفتم 🌸🍃
حورا بعد از شنیدن داد و بیدار های مهرزاد پشت در اتاقش ایستاد و به جانب داری های او گوش داد.😌😌
حرف های مهرزاد او را به فکر فرو برد.🤔🤔
شاید دوستت دارم چند سال پیشش دروغ نبوده اما..اما او هر کار که می کرد نمی توانست مهرزاد را دوست داشته باشه.😖😖
وقتی او گفت حق من بود که کتک بخورم اشک در چشمان حورا حلقه زد.😭😭
یاد کتک ها و تهمت هایی که می خورد افتاد. یاد بی خودی سیلی خوردن و حبس کردن در انباری و هزاران خاطره دردناک دیگر.😫😫
وقتی شنید که مهرزاد سعیدی را آن طور جسورانه رد کرد و از خانه بیرون زد، خیلی خوشحال شد و در میان اشک هایش لبخند زد.😭🙂😭
خداراشکر که یکی هوایش را داشت و به او اهمیت می داد. 🤗🤗
خداراشکر که دیگر قضیه ازدواجش منتفی می شد.😍😍
حاضر بود تا پایان عمرش در این خانه تحقیر شود اما به خانه آن مرد ۴۰ساله نرود.
حتم داشت او را برای کنیزی می خواهد نه همسری.😌😌
در خانه که بسته شد، حورا به در اتاقش تکیه داد و هوفی کشید. 🙂🙂
مهرزاد رفت اما..داد و بیدادی در خانه راه افتاد که خدا می داند.😍😍
_زندی تو از فردا اخراجی.😡😡
_آقا.. آقای سعیدی خواهش می کنم نفرمایین. بنده.. بنده از طرف پسر بیشعورم از شما.. عذر میخوام. جوونی کرده، خامی کرده، کله شقه.😞😞
شما ببخشینش تروخدا. من.. من زن و بچه دارم پس خرجشون رو از کجا بیارم بدم؟😔😔😔
_از همون ده کوره ای که پسر بی ادبت رو اونجا بزرگ کردی.😡😡😡
مریم خانم با التماس گفت:آقای سعیدی.. خواهش می کنم بخاطر من،بخاطر دخترام این کارو نکنین.😭😭😭
ما رو بیچاره نکنین آقا..😭😭😭
زنی که تا دیروز صدایش روی همه بلند بود، حالا داشت التماس می کرد به مرد غریبه ای تا شوهرش را اخراج نکند.😓😓
حورا روی تختش نشست اما صدای آن ها هنوز به گوشش می رسید.
_من.. اگرم ببخشمت بخاطر زن و بچته. دیگه نبینم این پسر بی چشم و روت رو تو شرکت. فهمیدی؟😡😡😡😡
_بله آقا حتما.😰😰
_اون دختره ترشیده هم باشه برای خودتون. ادب و تربیت نداره تو صورتم نگاه کنه وقتی باهاش حرف میزنم.😤😤😤
حورا با اعصاب خوردی چشمانش را روی هم فشرد و مثل همیشه خود خوری کرد.
نگران مهرزاد بود. یعنی آن وقت شب کجا رفته بود؟😳😳
او از کودکی مانند برادرش بود نه چیز دیگر.🙂🙂
🌸🌸🌸#نویسنده_زهرا_بانو🌸🌸🌸
🍃🍃🍃#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃#قسمت_بیست_و_هشتم🌸🍃
آن شب خداراشکر مزاحم حورا نشدند ولی صبح زود، مریم خانم باز هم بدون اجازه وارد اتاقش شد و پتو را از رویش کشید😏😏
_پاشو دختره پررو. تا لنگ ظهر میگیره می خوابه طلبکارم هست.😡😡
حورا با ترس از خواب پرید و گفت:چی..چی شده؟من چی کار کردم؟😟😟
_هیچی فقط پسرمو نمیدونم با چه حیله ای عاشق خودت کردی و از خونه فراری دادی.😡😡
شوهرمم از کار بی کار کردی خوب شد باز من و دخترام بودیم که اجازه بده برگرده سر کار.😤😤
_من.. زن دایی من مقصر نیستم. من که..😰😰
_تو چی؟از همون اول بد قدم و نحس بودی. نباید راهت می دادم تو خونه ام.😓😓
حالا هم بیدار شو خونه رو تمیز کن شب مهمونی داریم. 😥😥
فقط خدا کنه مهرزاد برگرده مگر نه حسابتو بدجور می رسم.😡😡
حورا با ناچاری از جا بر خواست و تمیز کردن خانه را شروع کرد.
خدا راشکر فردا امتحان نداشت مگر نه به درس خواندن نمی رسید.😩😩
نماز مغرب و عشا را با کمر درد خواند که بالاخره مهرزاد پیداش شد اما بدون این که با کسی حرف بزند به اتاقش رفت و در را بست.😳😳
می دانست شب باید در اتاق باشد و بیرون نیاید.. مانند همیشه.😔😔
اما کمی نگران مهرزاد شده بود. با حرف های دیشبش بیشتر حس برادری به او پیدا کرده بود.😖😖
برادری که همه جوره هوای خواهر کوچکس را داشت. 😊😊
اما نمی دانست مهرزاد چقدر از این طرز تفکر بیزار بود که حورا او را مثل برادرش ببیند.
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
سلام دوستان عزیز😍😍
واقعا سرم شلوغه وقت نمیکنم رمان #حورا بنویسم
سعی میکنم جبران کنم
التماس دعا دوستان
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_بیست_و_نهم 🌸🍃
روز ها از پی هم میگذشتند و حورا باز هم همان دختر مظلوم و بی گناهی شده بود که این بار بیشتر به او آزار می رساندند.😔😔
علاوه بر مریم خانم، مونا هم اضافه شده بود و به او طعنه میزد یا برای کار هایش حورا را جلو می انداخت.😓😓
مدتی بود که حورا از مهرزاد خبری نداشت و او را نمی دید اما..اما نمی دانست هر روز مهرزاد دم دار دانشگاه انتظار او را می کشد.
مشغول درس خواندن برای آخرین امتحانش بود که باز صدای مونا بلند شد.
_مامان چرا مانتو سفیدم اتو نداره؟ حالا من با چی برم دانشگاه؟😒😒
حورا لبخند کوچکی زد و با خود گفت:دانشگاه؟؟ چند ماهه به بهانه دانشگاه جاهای دیگه میره.😏😏
_باز این حورا اتو نکرده لباسا رو.😡😡
حورا..حورا.. حورا..😠😠
همه تقصیر ها گردن حورا بود.
اصلا کاش به دنیا نمی آمد و این همه سختی و ذلت نمیدید.
در اتاق باز شد و مونا با عصبانیت وارد شد.🚪
_باز نشستی داری درس میخونی؟📖 چی بهت میرسه با این همه درس خوندن؟پاشو یکم کمک حال باش نمی بینی مامان چقدر کار داره.😠😠
تو یکم کمک کن منم که همش دانشگاهم.
حورا لبش را به دندان گرفت و با خود زمزمه کرد:کلاس پیلاتس و شنیون مو و کاشت ناخنم شد کار؟😳😳
_چی گفتی؟😠😠
_هیچی..😏😏
مانتو چروکش را پرت کرد طرف حورا و گفت:تمیز اتوش کن. اونم زود کار دارم می خوام برم.😤😤
مونا که رفت حورا چشمش به ساعت اتاقش افتاد.ساعت۵بعد از ظهر کلاس کجا بود؟
اتو کوچکش را از کمد درآورد و مانتو مونا را اتو کرد.
به چوب لباسی آویخت و گذاشت سر جالباسی.
دوباره کتابش را به دست گرفت و آرزو کرد دیگر کسی مزاحمش نشود چون امتحان سختی بود.📖📖
امتحان روز بعدش را به خوبی داد اما حس برگشتن به خانه را نداشت.
خواست به هدی پیشنهاد بیرون رفتن بدهد که او را پیدا نکرد.
بنابراین بی هدف در خیابان راه افتاد تا اینکه به پارک کوچکی رسید.⛲️
تصمیم گرفت کمی در آنجا بماند تا وقت بگذرد. می دانست که وقتی برسد خانه توبیخ می شود اما برایش دیگر مهم نبود.
پسر بچه کوچکی در آنجا بود که اصرار داشت حورا از او چیزی بخرد.🙂🙂
_خانم یه فال بخر.. جورابای قشنگی دارم..آدامسم دارم خانم.🤗🤗
_بیا عزیزم یه فال بده بهم. بزار ببینم آیندم چی می شه هرچند امیدی بهش ندارم.☺️☺️
_خاله شما که خیلی خوشگلی، تازشم چادری هستی خدا دوست داره.😍😍
_ممنون گلم بیا کنارم بشین.🤗🤗
پسرک کنار حورا نشست و فالی که مرغ عشق روی شانه اش برداشته بود را به دست حورا داد.
_ایشالله که خوب باشه خاله جون.😍😍
حورا آرام او را باز کرد و خواند...
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#رمان_حورا #قسمت_اول _رضا معلوم هست تو چی میگی؟😱😱یکم عقلتو به کار بنداز بفهم چی میگم بودن اون تو ا
🌸🍃 دسترسی ب اولین قسمت رمان #حورا 🌸🍃
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
🌸🍃 #رمان_حورا🌸🍃 🌸🍃 #قسمت_بیست_و_یکم 🌸🍃 باز هم حورا تنها ماند با یک عالمه افکار درهم و نا به سام
🌸🍃 دسترسی به قسمتای قبلی رمان #حورا 🌸🍃
🍃❤️🍃
راه گـم نمی شـود
اگر جلـودار تـو باشے ...❤️
#رفیق_شهیدم
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرڪ_با_یادشهداء🌹
@Shahidgomnam
🏴حیف آن خونی که
روزی در میان شعله ها،
ردی از آن بر روی یک دیوار می جوشید
رد سرخ دیگر روی خاک کوچه جاری شد
در لابلای رد پاها راه وا می کرد و
دنبال علی می رفت...🏴
@Shahidgomnam
ایها الرفیق ... 🌹
پنج شنبه است و من
فاتحۂ جاماندن از تو را میخوانم ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
یاد شهدا با #صلوات
#شهید_علی_خلیلی
@Shahidgomnam
🔶رهبر انقلاب :
عفت زن،مایه احترام و شخصیت اوست.
این مسأله حجاب، محرم و نامحرم، نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم بماند. اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت میدهد. البته عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند. منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی، می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است.
#پویش_حجاب_فاطمے
@Shahidgomnam
#حال_خوب 🌸🍃
برا درمان سرطان میرید روسیه؟ خود پوتین مریض میشه زنگ میزنه به رییسی میگه گوشی رو بگیر سمت حرم با آقا حرف دارم
سلام رفقاےجان شماره حرم امام رضا(س)هستش❤️
هرکی دلش تنگ شده براے امام رضا زنگ بزنه و بااقاش حرف بزنه🌟✨❤️
فقط ما رو هم یاد کنید
0514888
۰۵۱۳ ۲۰۰ ۳۳ ۳۴
#التماس_دعا_براےخادماݧ 🍂
@Shahidgomnam