عرفه که نشد کرببلا باشیم ما😔💔
#اربعین بطلب آقــــــــــــــــــــــــــــــــا
✋😭
@Shahidgomnam
#شهیدحسینخرازی :
همواره سعیمان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان نگه داریم.
و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم.
ما لشکر امامحسینیم، حسینوار هم باید بجنگیم.
اگر بخواهیم قبر ششگوشه امامحسین ( علیهالسلام) را در آغوش بگیریم، جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که:
🌹اللهماجعلمحیایمحیامحمدوآلمحمد
و مماتی ممات محمد و آل محمد🌹
🍃تولد: ۳۶/۶/۱
🍃شهادت: ۶۵/۱۲/۸
@shahidgomnam
شنیدم شبای جمعه حرمت داره چ حالی
اگ بشم مسافر تو
ی شب جمعه زائر تو
دیگ دلم آرومه آرومه آقا
🍃♥️|
#شب_زیارتےارباب_بےسر...
#السلام_علیک_یااباعبدالله
#یادےهم_ازشهداکنیم...
@shahidgomnam
✍| در ایام #فتنه ۸۸ آجری به صورتش برخورد کرد و چندروز دربیمارستان بستری شد
رفقاپيگيری كردندو گفتند:
بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما هادی كه همه هزينه ها رو از خودش داده بود لبخندی زد و پيگيری نكرد
حتی يكی از دوستان گفت:
من پيگيری مےكنم و به خاطر اين ماجرا و بستری شدن، برات درصد جانبازی مےگيرم. هادی جواب اون رو هم با لبخندی بر لب داد
هادی هيچ وقت از فعاليت های خودش در ايام فتنه حرفےنزد. |🌷
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
✍| در ایام #فتنه ۸۸ آجری به صورتش برخورد کرد و چندروز دربیمارستان بستری شد رفقاپيگيری كردندو گفتند:
#هادی_دلها
ایام #فتنه ۸۸ بود. با هم رفتیم
مقابل درب #دانشگاه. همون موقع
جسارت به #رهبری زیاد شد‼️
هادی از موتور پیاده شد. دیگه
نتونست طاقت بیاره. چشماش پر
اشك بود. به اعتقاداتش جسارت
شده بود و نتونست تحمل كند.😠
رفت سمت درب اصلی دانشگاه.
من همينطور داد می زدم: هادی
برگرد، تو تنهايی می خوای چيكار
كنی؟ هادی ... هادی ...
يكباره مورد آماج سنگ ها قرار
گرفت.😱 همين كه به درب
دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر،
محكم به صورت هادی و زير چشم
او اصابت كرد.✋
از شدت ضربه ای كه به صورتش
خورد، نمی تونست روی پاش
وایسه. 😑هر طور بود در زير
بارانی از #سنگ و #چوب هادی
رو به عقب آوردم.
تمام صورت و لباسش غرق خون
بود. سريع اون رو به #بیمارستان
منتقل کردیم. چند روزی بستری
بود.
شدت این ضربه باعث شد که گونه
او شکافته شد و تا زمان #شهادت،
وقتی هادی لبخند می زد، جای این
زخم بر صورت او قابل مشاهده
بود.😔
#طلبه_شهـید
#محمدهادےذوالفقاری🌸🍃
🌷🌷
@shahidgomnam
هدایت شده از ❤...شهیــــدگمنـــام...❤
سلام😄✋
🍃🌸🍃هر روز همراه هستیم با خاطرات حـــــ مدافع ـــــرم شهــــید حیدر جلیلوند🍃🌸🍃
🌷مفتخر هستیم که خانواده ی ایشان در جمع ما حضور دارند🌷
@Shahidgomnam
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
🌻خاطرات شهیـــــــد حـــــــــ مدافع ـــــرم حیدر جلیلوند🌻 🌷قسمت اول :حـــــــــــــیدر آمد🌷 کار
🌻خاطرات شهیـــــد حـــــــــ مدافع ـــــــرم حیدر جلیلوند🌻
🌷قسمت دوم:قد کشیــــــدن پسرها🌷
چند روزی بعد از تولد حیـــــــــدر از منزل مادرم به خانه خودمان برگشتیم.روزهای مرخصی همسرم خیلی زود تمام شد و ساک به جبهه رفتن اش را کنار گهواره حیـــــــدر بستم.می دانستم با وجود سه پســـــــر قد و نیم قد روزهای سختی را توی نبودنش دارم اما جنگ فرصت نمیداد که من بخواهم قصه تلخی تک تک روزهایی که نیست را برایش تعریف کنم,برای همین با صبوری پشت سرش لا حول و لا قوة....خواندم.
از وقتی که می رفت تا دوباره برگشتن اش هر بار بچه ها دل تنگ می شدند,برای آنها قصه ی مردانی را می گفتم که مثل پدرشان قهرمان هستند و روبروی دشمن ایستادند.توی گوش حیـــــــدر هم همین قصه ها را به زبان شعر لالایی کردم و خواندم.نمی دانم چندبار ولی میدانم آنقدر این شعر و قصه ها را گفتم و قالی زندگیم را بافتم که متوجه قد کشیدن پسرها و روز های نبودن پدرشان نشدم,فقط از دریچه تلویزیون اخبار پیشروی و عقب نشستن های میدان جنگ را می دیدم و هربار دلم هزار راه می رفت تا به مرخصی بیاید.وقت هایی هم که می آمد من و بچه ها میان خاطراتش اسم قهرمان های دیگه ای را می شنیدیم که علاوه بر شجاعت با گذشتن از جان خودشان وجب به وجب این خاک را حفظ کردند و قبل از اسم همه ی این قهرمان ها,پیشوند شهــــــــــید می نشست و چقدر این اسامی نبض حیات و زندگی داشت.همیشه شاکر به درگاه خدا بودم که در این دنیای رنگارنگ,بچه هایم با رنگ و لعاب جهاد,ایثار,شجاعت و شهــــــــادت بزرگ و بزرگ تر می شدند و این شیرینی زندگی ام را بیشتر می کرد.
| مـــــــــــادر شهیــــــــــــد |
🌺سلامتی همه ی مادران شهــــــــدا صلوات هدیه کنید🌺
🌹 @Shahidgomnam 🌹
شب جمعه شده و روضه مرا ریخت بههم
فاطمه آمده و کربوبلا ریخت بههم
واژه ای نظم جهان را به تلاطم انداخت
مادری گفت بُنَیّ همه جا ریخت به هم
آقا جان از دور سلام❤️😔
@shahidgomnam
🌸🍃🌸🍃🌸
🔅فـرمـانـده......
🔸 دستـور بود هیـچ کـس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جـاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شـد،
🔸گاز دادم و راه افتـادم من با سـرعت میرانـدم و با هم حـرف میزديم! گفـت: میگن فرمانده لـشکرتون دسـتور داده تند نرید! راست میگن؟!
🔸گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامـه دادم: اینم به سـلامتی فرمـانده باحالـمان!
🔸مـسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پـیاده که شـد، دیدم خیلی تحـویلـش میگيرند!! پرسـيدم: مگه تو کے هستي؟! گفـت: همـون که به افتـخارش زدے دنـده چهار .....😄
#شـهـیدمـهدے_بـاکــرے❤️