دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند.
و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها مےڪنیم و دست بر سینہ،
#شهدا🌷زیارت "شــهــــــداء"🌷 میخوانیم.
🌱 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ
اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌷
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفــرج
#اللهم_ارزقنـا_شهـادت_فی_سبیلڪ
-------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹 بِسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹
دنبال #شهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه(س) #گمنام میخرد...😔👇
هروقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعے بگیریم، او با ما همراه نمیشد ،گاهے اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش مےکردیم و مےآمد و توے جمع میایستاد، امّا به محض آنکه مےخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتے دارن از عملیاتها فیلم مےگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستے؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام، کارے نمیڪنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّہ تکّہ بشه و هیچّے ازش باقے نَمونه که کسے بشناسدش.»
و عاقبت محمدرضا در جزیزه مجنون بہ آرزوی قلبےاش رسید و بے نشان ، جاودانه شد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده_گردان_مالک_اشتر
#لشکر۲۷محمدرسول_الله
#گمنامی_عجب_صفایی_داره
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سلام سردار دلها
زمان ب وقت دلتنگی🥀
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍یکی از دلنوشتههای حاج قاسم
.رویم نمیشود در تشییع آنها (شهدا) شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آنها لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. این درد همه وجودم را فراگرفته...
#شهید_سلیمانی
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#خاطره
🌼خاطره ایی از آخرین پرواز حاج قاسم از زبان فرزند سردار شهید حسین پورجعفری
✍ساعت ده شب اومدند فرودگاه ، شلوغ بود ، باجمعيت سوارهواپيما شدند. دوست بابا ميگفت اولين بار بابات من را بغل كرد وگفت منو ببخش وحلالم كن اين مدت اذيتت كردم ، با هم خداحافظي كردن. داخل پرواز حاجي به بابا گفت من ميخواهم استراحت كنم و به مهماندار بگو هيچي واسه من نيارن
كسي كه تا فرودگاه بغداد همراهيشون میكرد، طبق گفته خودش بابا تا اونجا بيدار بود و با هم صحبت ميكردند (بيداربود اگرحاجي كاري داشت انجام بده)موقعي كه هواپيما ميشينه ، بابا به كسي كه همراهشون بود دو تاانگشتر ميده و ميگه حاجي داده ، يكي واسه خودت و ديگري واسه خانمت ، ما را هم حلال كن ،
ازهواپيما كه پياده شدن سريع سوار ماشين ميشن وبه سمت قتلگاه.. شايد وقتي كه به مقصد ميرسيدند ، بابا استراحت ميكرد. ولي بابا ..خوابيد .براي هميشه خوابيد .....
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹 چمران عزیز... / 31 خرداد ماه، سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، معاون نخستوزیر دولت موقت، وزیر دفاع، نماینده مجلس اول، نماینده امام در شورای عالی دفاع و فرمانده ستاد جنگهای نامنظم است.
♦️آقا مصطفی چمران در 31 خرداد 1360 در مسیر دهلاویه به سوسنگرد در حالیکه از مناطق عملیاتی بازدید میکرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
🔴حضرت امام خمینی در پیامی فرمودند: «... چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروههای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم کرد. او در حیات با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی ، و این هنر مردان خداست. و در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر....»
📚صحیفه امام، ج 14، ص: 479
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹بخشی از وصیت نامه زیبای شهید چمران
♦️«…به خاطر عشق است كه فداكاری میكنم.به خاطر عشق است كه به دنیا، با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم.
به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم.
به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم.
عشق، هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
♦️عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم.
♦️لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند …اینها همه و همه از تجلیات عشق است.»
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🇮🇷°•| #طنز_الجبهه |•°🇮🇷
۸ سال در زندان بعثیها اسیر بوده.تعریف میکنه:
روزی که نظافت🚿 آسایشگاه 🛏 نوبتش بوده
تلویزیون📺 رو از پایهاش پایین میآره و با شیلنگ🚿 حسابی شستوشو میده، با دستمال تمیز میکنه و سرجاش میزاره.😁😂
بعثیها با پخش برنامههای مبتذل و ضدایرانی، اعصاب همه رو خرد کرده 😡 و جنگ روانی😤 به راه انداخته بودند و نادر منتظر چنین روزی بود تا ضَرب شَستی 🤛 به بعثیها نشان بده.
موقع نمایش فیلم 🎞 بود، سرباز👮♂ آسایشگاه 🛏 آمد بی خبر از همهجا 😁😁
دوشاخه 🔌 رو به پریز برق⚡️ زد و دکمههای تلویزیون📺 رو فشار داد.🤨
تلویزیون 📺 با صدای وحشتناکی منفجر💥 شد و دود سفیدی 💨 توی آسایشگاه 🛏 پیچید.🤪😁
سرباز عراقی👮♂😡 : چه کسی داخل تلویزیون آب ریخته؟
نادر🙍♂😐: خیلی کثیف بود منم آنرا شُستم.
سرباز عراقی👮♂😡: چرا؟ مگر نمیدانی تلویزیونو نباید بشوری!؟
نادر🙍♂🤔: نه! ما تو روستایمان از اینا نداریم.ما تو خانهمون همه چیز رو با آب🚿 میشوریم.
سربازه👮♂ باور میکنه و میره.🤪🤪
بعد از چند روز که افسر 👨✈️ زندان از ماجرا باخبر میشه، سرباز 👮♂ رو تنبیه 👊 میکنه و دستور میده، نادر🙍♂ رو در گونی میاندازن و با چوب و کابل تا میخوره،میزنند.🤫🤭
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بدون تعارف با سردار حاج علی فضلی
🔺شهید زنده ای که در تمامی عملیاتهای دوران دفاع مقدس حضور داشت
#پیشنهاد_دانلود 👌
دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه
سوال کردم :
مادر...آش چی می پزی؟
گفت:
آش پشت پا ...
گفتم :
کسی قصد سفر داره؟
گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔
گفتم:
چرا تو؟
گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره...
امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ...
خودم شروع ميکنم:
السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً"
ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم
اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین.
به اندازه ارادتت ارسال کن
اصلا هم خبر خوش و اینا قرار نیس بهت برسه
👈هر کس یشتر ارادت ب امام حسین (ع) داره بیشتر به دوستانش بفرسته
من به تمام دوستانم میفرستم
[آقام چقدر غریبه😔😔🖤🖤🖤]
{جان آقام، سَنَ قربان آقام😔🖤}
📸 رونمایی از یادمان شهدای مقاومت در فرودگاه بینالمللی بغداد
🔹️ دفتر اطلاع رسانی الحشد الشعبی عراق کرد که به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهدای مقاومت که به مناسبت تأسیس الحشد الشعبی برگزار شد، علاوه بر نصب بلیبوردی تحت عنوان «زیبایی پیروزی» در محل شهادت شهدای حمله تروریستی آمریکا، در ورودی فرودگاه بینالمللی بغداد، از تصاویر شهیدان حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس (نقاشی دیواری) رونمایی شد.
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
توی کوچه پیرمردی رو دیدم که روی
زمین سرد خوابیده بود...
سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛
اون شب رختخواب آزارم
می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد...
رختخوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم. می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم. اون شب، سرما توی بدنم نفوذ کرد
و مریض شدم ...
اما روحم شفا پیدا کرد
چه مریضی لذت بخشی ...
۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
🌷 شهید مصطفی چمران:
🔹️ آنان که به من بدی کردند، مراهشیارکردند؛
🔹️ آنان که به من بی اعتنایی کردند،به من صبر وتحمل آموختند؛
🔹️ آنان که به من خوبی کردند،به من مهر و وفا ودوستی آموختند؛
🔰 پس خدایا؛ به همه آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند؛ خیر و نیکی دنیاو آخرت عطا بفرما.
🌷 ۳۱ خرداد؛ سی و نهمین سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
💠کسانی که فکر می کنند، باید گوشه ای بخوابند تا امام زمان (ارواحنافداه) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند.❌
👈مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریع تر در روح و قلب خود ایجاد نمایند تا باعث تسریع در ظهور حضرت شوند.
#شهید_چمران
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🔻واکنش دبیر ستاد امر به معروف به قطعنامه امروز ضد ایرانی
#برجام
#دولت_ویرانی
👓 مذاکره رو حال کردید؟!
هم هسته ای رو دادیم رفت
هم تحریم ها صد برابر شد
هم دلار شد ۲۰تومن
هم امروز قطعنامه هم علیهمون صادر شد...
🔹 عوضش به کری و وندی شرمن فرش و پسته دادیم😊
#برجام
#دولت_ویرانی
📌 شبکه نفوذ بیکار ننشسته است...
🔴 جسد غلامرضا منصوری، قاضی متهم به فساد مالی روز جمعه در حالی بیرون هتل محل اقامت وی پیدا شد که شواهد نشان می دهد او را از پنجره محل اقامت خود به پایین پرت کرده اند!!!
🔸غلامرضا منصوری به دریافت ۵۰۰ هزار یورو رشوه متهم است و پس از تشکیل دادگاه اکبر طبری، معاون اجرایی سابق قوه قضائیه، به خارج از کشور فرار کرد
❌ نکته مهم اینجاست زمانی که ایران با همکاری اینترپل او را پیدا میکند و قرار بوده به ایران برگرداننده شود او کشته می شود حال سوال اساسی تر اینجاست که در پرونده اکبر طبری نام چه کسانی می درخشد که نباید از زبان غلامرضا منصوری شنیده میشده ؟؟؟ که شبکه آنها لو برود و سیستم نفوذ تصمیم به حذف او گرفته است ؟؟؟
#قاضی_منصوری
💠 روایت کریمی قدوسی از کارشکنی ۱۰ ساله علی لاریجانی در ماجرای اخذ مالیات از خانه های خالی خالی
✍ علی لاریجانی ۱۰ سال از برنامه های نمایندگان برای بازار های مختلف از جمله مسکن جلوگیری میکرد
🔹 آیا معطل کردن کشور و به عقب راندن آن محاکمه ندارد؟
🔸 تا کی قرار است مسئولین پس از مسئولیتشان از یک مصونیت نانوشته برخوردار باشند؟
🔹آیا زمان آن نرسیده است لابیگرها و بیچاره کنندگان ملت محاکمه شوند؟
#باند_لاریجانی
🔴 ۱۲۰ نفر تو یه مراسم عروسی به کرونا مبتلا شدن هیچکس ککش نگزید.
👈 حالا شما فرض کن این ۱۲۰ نفر تو یه هیئت این اتفاق براشون میوفتاد. تمامی رسانه های داخلی و خارجی تا حکم بمببارون اون حسینیه رو نمیگرفتن بیخیال نمیشدن!
#کرونا
#رسانه_های_کثیف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی رهبر انقلاب این روزها رو پیشبینی کرده بودند.
🔻نباید به اروپاییها اعتماد کنیم، وعدههای آنها پوچ است، چون با ما دشمنی علنی دارند.
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آور
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد