eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاک پای نوکرای اباعبدلله الحسین(ع) توتیای چشم خدام آشپزخانه ی صلواتی بنت الحسین(ع) _شهرستان فردیس
آهنگران بس مشغول ڪارند ڪاری بہ جز ندارند 💔🏴
ارسالی از اعضای محترم. حسینی بودن به حسینی شدن است....😌☝️ @Shahidgomnam
آماده سازی غذای نذری شب اول محرم #گزارش_تصویری #آشپزخانه_صلواتی_بنت_الحسین-علیه‌السلام @shahidgomnam
🔻چندین نکته از 🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 برای ورود به محرم و عزاداری بر اباعبدالله🔻 🔸جوان ها مثل پیرمردها عزاداری نکنند!🔸 جوان‌ها توجه کنند که اظهار علاقۀ جوان به امام حسین علیه السلام شکلی دارد و اظهار علاقۀ پیرمرد نیز شکلی دیگر؛ همان‌طور که وقتی شخصی از دنیا می‌رود، بستگان او هر کدام به شکلی شیون می‌کنند. شما جوان‌ها بدانید که هنوز وقت آن نشده که آرام آرام اشک بریزید. کار شما فعلاً این نیست. @shahidgomnam
🔹آیت الله حائری شیرازی هنگامی که می خواهید در مراسم عزاداری شرکت کنید، وضو بگیرید و تمام لباس‌هایتان طاهر باشد و خیلی با توجه باشید. @Shahidgomnam
پای روضه های محرم قد کشیدند و آن ها چه‌ خوب شنیده بودند صدای ... هل من ناصر حسین را #یادش_بخیر_محرم_جبهه_ها #اصحاب_آخرالزمانی_سید_الشهدا @shahidgomnam
#گزارش‌تصویری 🔻پخت و پخش غذای نذری شب اول محرم🔻 @shahidgomnam
#گزارش‌تصویری 🌷آشپزخانه صلواتی بنت الحسین علیه السلام🌷 @shahidgomnam
#گزارش‌تصویر 🔹پخش غذای شب اول محرم🔹 @shahidgomnam
🚨 #خبر_فوری 🕊پیکر مطهر شهید " ابوالفضل کلهر" تفحص و شناسایی شد. 💐مادر و پدر شهید پس از ۳۶ سال امروز ساعت ۱۵ در معراج شهدا #همه_دعوتید 📍آدرس : ضلع جنوب پارک شهر _ انتهای خیابان بهشت _ کوچه معراج الشهدا @Shahidgomnam
آن روز از فڪر تو میان نمـاز ! بین آیـات سـوره ی توحــید ! . . لم یلــد را لم ولــم خوانـدم ! رڪعتش را درست یادم نیست ! #در_نمازم_خم_ابروی_تو_در_یاد_آمد❢ #نماز_عشق... #شهادت @shahidgomnam
آیت الله بهجت(ره): نماز شب، مفتاح توفيقات است [كليد موفقيتها است]. #درس_اخلاق @Shahidgomnam
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت قدم هایم را باسختی برمیداشتم ٬سخت بود نبود فاطمه٬رفته رفته این محبت الهی در وجودم وسیع تر میشد و قلبم را تسخیر میکرد؛ پشت شیشه فاطمه ام را میدیدم٬خنده هایش را به یاد آوردم ٬لبخندی کج و کوله گوشه لب هایم نقش بست.ارام نفس میکشید٬معصومانه چشم هایش را روی هم گذاشته بود٬او به خاطر من خودش را جلوی کامیون انداخته بود ٬چه زیبا شده بود با آن چادر رنگی اما وقت نشد به او بگویم...😞😢 صورتش خراشیده شده بود٬سرش را باند پیچی کرده بودند٬لوله ای در دهانش گذاشته بودند احساس میکنم اذیتش میکند... اه چقدر بیرحمند ٬دست هایم روی شیشه بود خودم را گناهکار میدانستم و به ماشینم لعنت میفرستادم٬ دو هفته گذشته بود و هنوز فاطمه ام چشم باز نکرده بود٬خانواده اش وقتی امدند به جای پرسیدن حال دخترشان مامور اورده بودند 😣و پدر فاطمه مرا به لگد بست ومن دم نزدم حتی از خود دفاع هم نکردم چون من مقصر بودم...😓😞 به ماشین که رسیدم لگدی محکم به اندامش انداختم درش را که باز کردم بوی فاطمه ام را میداد ٬بغضم سرباز کرد و سرم را روی فرمان گذاشتم نمیدانستم انقدر دوستش دارم٬اما هنوز به او نگفته بودم.. لعنت به من. گلی🌹 که برایش خریده بودم روی صندلی بود. اما چه فایده او نیست که با لمس دستانش بر روی گلبرگ ها به انها زیبایی ببخشد اون نیست که با ذوق دخترانه اش عطر گل را با ولع ببوید٬او نیست که با چشم هایی که حتی به وضوح نمیدانستم قهوه ایست یا عسلی قدر دان به من نگاه کند. دلم تنگ است٬دلم تنگ است برای بودنش ٬برای آن چشم های قهوه ای عسلی؛آری فاطمه جان کجایی که علی بدون تو نفس کم اورده.. به خانه میروم ٬همان پیراهن و شلوار انتخاب فاطمه را میپوشم ریش هایم بلندتر شده اما رمقی برای مرتب کردنشان ندارم ٬چه بهتر.. انگشتر عقیق که فاطمه ام برایم خریده بود به دست میکنم٬از عطری که او دوست داشت به ریش هایم کشیدم٬برای دیدنش اماده میشدم پس باید بهترین باشم٬پزشک معالج گفته بود که امروز میتوانیم ملاقاتش کنیم٬ هوا رو به سرما میرفت؛ سوار ماشین شدم و به سمت گل فروشی فرمان را کج کردم رفتم و برایش گل نرگس🌼 که عاشقش بود خریدم ٬به گل نرگس حسادت میکردم که فاطمه ام اینطور عاشقشان بود.راهم به سمت بیمارستان کشیده شد همه چی حاضر بود برای رؤیت ماهم.. -سلام زینب جان -سلام ٬ به به چه خوشتیپ کردی برادر -برای فاطمس.. زینب بغض گلویش را گرفت و چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد -گریه نکن خواهرم عه چرا اخه.من برم ببینمش با اجازه.. -داداش صب.. صدای پدر فاطمه راشنیدم که پشت سرم ایستاده بود٬عصبی نفس میکشید سلام مردم خواستم رد شوم که بازویم را محکم چشبید -کجا با این عجله؟😠 -میخوام فاطمه خانومو ببینم🙁😥 -د نه د نمیشه٬خیلی پررویی که فکر کردی اجازه میدم بهت.. -یعنی جی؟چرا اجازه نمیدید؟😟 -واسه این یک مشت حواله صورتم کرد اما اینبار تسلیم نمیشدم دلم ارام نداشت بازویم را محکم کشیدم وبه سمت اتاقش دویدم.... به پشت پنجره که رسیدم دایی فاطمه مرا محکم به دیوار کوبید لحظه ای نفسم رفت..دوباره به سمت اتاق دویدم در را باز کردم و فاطمه را صدا زدم با تمام وجودم از او میخواستم بلند شود ٬بلند شود و بگوید من حتی راضی نیستم خط کوچکی روی صورتت بیفتد بیدار شود و بگوید چقدر عاشقش هستم بگوید علی بی من میمرد بگویدددد. من را کشان کشان به بیرون میبردند و من دبوانه وار فاطمه را صدا میزدم که صدای دستگاه کنارش بلند شد پزشکان به سمت فاطمه دویدند دستان من رها شد اما اینبار حراست بیمارستان من را به بیرون کشیدند٬پشت شیشه میکوبیدم و ارام نداشتم.. به روی زمین افتادم و جدم را قسم دادم به بودن فاطمه به نفس کشیدنش ٬فاطمه زهرا را به حسینش قسم دادم به زینبش به حسنش .. درحالی که در راهرو سجده کرده بودم دستی روی شانه ام نشست سرم را که بلند کردم دکتر را دیدم که با لبخند مرا نگاه میکرد... 🌺🍃ادامه دارد.... 🌸نویسنده: نهال سلطانی🌸 @shahidgomnam
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت سرم را بالا اوردم دکتر مرادی را دیدم٬لبخندی به لب داشت سریع ایستادم و منتظر نگاهش کردم -شادوماد مژدگونی بده😊 -واقعااااا؟؟😳😊 -چی واقعا؟ -بهوش.. -ای کلک بدون شیرینی؟😁 قلبم💓 روی هزار رفت همانجا سجده کردم و خدارا هزاران بار شکر کردم . -کی میتونم ببینمش؟ -هول نکن شادوماد باید وایسی تا از ریکاوری دربیاد. -خدایا شکرررت٬ممنونم دکتر ممنونم -مبارکت باشه گل پسر😉 نگاهی قدردان به اقای مرادی انداختم و سریع به شیرینی فروشی کنار بیمارستان رفتم و کل بیمارستان را شیرینی دادم٬ مادرم نذر زبح گوسفندی برای حسینیه داشت و زینب هم خودش را در نمازخانه حبس کرده بود و نماز شکر میخواند ٬باباحسین هم نذری کرده بود که به کسی نگفت همه عاشقانه فاطمه را دوست داشتند ومن برایش دلم هرلحظه میرفت.به سمت اتاقش حرکت کردم خبری از خانواده اش نبود هنوز نرسیده بودند ٬در زدم و در را آرام باز کردم و در دستم گل نرگسی جاخوش کرده بود. در را که بازکردم فاطمه ام را روی تخت دیدم سرش را به سمتم ارام برگرداند چشم هایش سرد بود انقدر سرد که لحظه ای یخ زدم٬جلوتر رفتم لبخندی پهن زدم و سلام کردم٬دسته گل را مقابلش گرفتم حتی لبخند هم نزد٬تعجب کرده بودم نکند... -فاطمه خانوم؟😊 -شما کی هستید؟جلو نیاید -فاطمه...😟 -جلو نیااااااا😨😭 -باشه اروم باش٬من علیم نمیشناسیم؟تروخدا نگو نمیشناسی که.. -نه نمیشناسممم ٬پرستااار بیا اینو بندازین بیروون فاطمه ام مرا نمیشناخت٬ دست هایش را جلوی چشمانش گرفته بود و جیغ میزد٬از من از علیش فرار میکرد انگار از من متنفر بود٬ خدایااا فاطمه ام را به من برگردان ٬پرستار مرا به بیرون هدایت کرد دستانم سرد شده بود سرم گیج میرفت ٬به دیوار تکیه زدم و زانوانم خم شد ٬نمیتوانستم٬نه تحملش را نداشتم این دیگر اخرین ضربه بود که مرا به راند اخر کشیده بود. فاطمه مادر و زینب راهم نشناخت ..‌. به سمت اتاق دکتر مرادی رفتم که همان حرف های همیشگی را زد و گفت مدتی کسی را نمیشناسد اما میتوان با نشانه های قبلی کم کم حافظه اش را برگرداند و اضافه کرد که بروم و خدا راشکر کنم که فاطمه ام فلج نشد و این خطر از او گذشت. نه میتوانستم به دیدن فاطمه بروم نه به خانه تصمیم گرفتم به شاه عبدالعظیم بروم تا کمی ارام شوم. در حیاطش قدم میزدم و لحظه ای تصویر فاطمه از جلوی چشمانم کنار نمیرفت.دلم برای دیدنش پر میکشید ٬نتوانستم یک دل سیر نگاهش کنم چون دست هایش را روی صورتش گذاشته بود و مرا... بغض گلویم را گرفت به ضریح رسیدم و به او چنگ زدم خدارا از تمام وجودم صدا زدم و کنار خدا اعتراف کردم بلند اعتراف کردم که خدایا من اری من دیگر دوستش نداشتم بلکه وجودم به وجودش وابسته شده بود٬خداراشکر کردم که فاطمه ام نفس میکشد و چشم های عسلی -قهوه ایش را بازکرده درست است من اورا نمیبینم ولی بودنش کافیست ٬کافیست که در زمینی که او راه میرور راه ،میروم٬ درهوای او نفس میکشم و خدایم خدای او هم آری آرام تر شدم و همه کارهارا به خدا واگذار کردم ... 🌺🍃ادامه دارد.... 🌸نویسنده: نهال سلطانی🌸 @Shahidgomnam
فقط دو بیت می گویم‌ و تمـــــــــــــــــام......😔✋ عباس از مقابلش امشب تکان نخورد طوری عنان گرفت که مرکب تکان نخورد... با احتیاط خواهر خود را سوار کرد طوری که آب در دل زینَب تکان نخورد... @shahidgomnam
#شب_دوم_محرم ورود #کاروان . خواهرم اینجا زمین کربلاست سرزمین غصه و درد و بلاست . این زمین بوی جدایی می دهد خاتمه بر آشنایی می دهد @Shahidgomnam
یا رقیـــــــــــــــــــ💔ـــــــــــــه😭✋ شب سوم‌ شب سختی‌ست خدا رحم کند! روضه امشب نَمی از روضه زهرا دارد... @shahidgomnam
. محمد تولایی طلبه 28 ساله ساکن #مشهد دارای 3 فرزند . شغل : طلبه جرم : طلبگی . در حال حاضر در حالت کما به خاطر ضربه ی کارد موتور سوار بالای قلب . دشمنان ما کاری با اختلاس ندارند کاری با رانت و پارتی بازی ندارند برایشان غیرت و وطن پرستی معنا ندارد با عمامه و آخوند مشکلی ندارند مشکل اصلی آنها دین است فقط و فقط با دین و باورهای ما مشکل دارند . پ‌ن:برای ایشان دعا کنید @shahidgomnam
از تَسَلای دل‌آشوبیِ زینب به دمشق گفته بودی که شبی باز توگردی رَهِ عشق گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا می‌بَری بر سر دوشَت تو مرا کرب و بلا.. #شهیدجوادمحمدی و دردانه اش #فاطمه #یارقیه @shahidgomnam
👆می دانی این چیست⁉⁉ 😢😔این خار مغیلان است من هم تا زمانی که این را ندیده بودم نمی دانستم روضه ی رقیه چیست. ◾هدیه به نازدانه آقا امام حسین علیه السلام حضرت رقیه سلام الله علیها سه صلوات @Shahidgomnam
دختــر اگر #یتیم شــود پیــــــر میشود از زندگی بدون #پــدر سیـر میشود به یاد همه رقیه‌های سرزمینم، نازدانه های #شهدا...🌺 @Shahidgomnam
#شهدای_گمنام_خوش_آمدید😭 @shahidgomnam
گزارش تصویری از غذای نذری دیشب @shahidgomnam
هم اکنون پخش غذای نذری اشپزخانه صلواتی بنت الحسین علیه السلام @shahidgomnam