•°~🌻
هرراھبجزراهتوڪجخواهدشد
بےلطفتوآسمانفلجخواهدشد
مامنتظراناگربخواهیمهمہ
امسالهمانسالفرجخواهدشد...ツ🍃•°
#الݪهمعجللولیڪالفرج..✨
تابستان از راه رسیده بود، گرمای هوا بیداد میکرد، یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند، ماه رمضان بود، مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت،بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و به ناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند، دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود، همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند، همه او را از ته دل قبول داشتند، تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد، آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
🌷 شهید مجتبی ذوالفقارنسب🌷
📚 گزیدهای از کتاب «شیر زیتان»