eitaa logo
💫شهیده💫
277 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
672 ویدیو
15 فایل
📸روايـــــتی از بـــانوان شهیـــده و جـامـانـدگــان شـــهادت #باحـضورپـرافـتخـارخـانوادہ‌مـعـززشـــــهدا @K_r_z8888 برای ارتباط ناشناس:https://daigo.ir/secret/1196216626
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿💞🌿 💞🌿 🌿 -من میرم توی آمبولانسا رو بگردم. آقای باصری هم به طرفی دیگر رفت. دوباره بین جمعیت تنها شدم و باز ذهن آشفته‌ام فرصت غلیان پیدا کرد. اولین بار که به حسینیه آمدم، دو سال پیش بود و راضی ۱۳ سال داشت. آن شب، شهر لباس مشکی به تن کرده بود و گوشه و کنارش را تکیه‌های زنجیرزنی نقش زده بودند. صورت آسمان داشت نیلی می‌شد که صدای اذان، هیاهوی شهر را کم کرد. در ایستگاه اتوبوس، منتظر نشسته بودم که چشمم به بنری که سر چهار را زده بودند، افتاد. «مراسم دهه اول محرم... خیابان شهید آقایی... حسینیه سیدالشهدا... کانون فرهنگی رهپویان وصال» حرف یکی از آشنایان در ذهنم جان گرفت: -یه حسینیه هست توی خیابون شهید آقای که شنبه شبا مراسم دارن. میگن خیلی جای خوبیه و اکثراً هم جوونا میرن. همینطور که نوشته‌های بنر را زیر لب می‌خواندم، تصمیم گرفتم یک سَری به حسینیه بزنم. سوار اتوبوس شدم و با دقت به بیرون زل زدم. از چند ایستگاه گذشتیم و همین که تابلوی خیابان شهید آقای وسط بلوار را دیدم، پیاده شدم. از مغازه‌ها پرس و جو کردم و بعد از ۱۰ دقیقه پیاده‌روی به وسط خیابان رسیدم. کوچه کوتاه و پهنی را که در نقره‌ای رنگ حسینیه ر آن خودنمایی می‌کرد، زیر پا گذاشتم. هرچه نزدیکتر می‌شدم، صدای مداحی بیشتر دلم را نوازش می‌داد. از در گذشتم و پا به راهروی طویل گذاشتم. دلم احساس قریب و آشنایی داشت. تا وسط راهرو، دستم را روی دیوار تابوکی راه بردند و مقابل اولین در ورودی بزرگ سبز رنگ ایستادم در را تکیه‌گاه دستم قرار دادم و در چارچوب، به نظاره ایستادم. ترنم نوای حسین... حسین... در وجودم رخنه کرد. داخل حسینیه، از خاموشی لامپ‌ها و چادرها تاریک بود و فقط با نور لامپ‌های کوچکی، رنگ قرمز به خود گرفته بود. دست به سینه گذاشتم. «السلام علیک یا اباعبدالله(علیه السلام)»