eitaa logo
✿︎Delshad/دلــــــشـــــاد✿︎
279 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
❁﷽❁ نام و نام خانوادگی : #محمد_رضا_حقیقی🥀 تاریخ تولد : 1344/9/14🌟 محل تولد : اهواز تاریخ شهادت: 1364/11/21☁ محل شهادت : ساحل فاو کپی؟حلالتون ناشناسمون🍃: https://harfeto.timefriend.net/17368908597162 شروعمون: 1401/10/14 ارتباط با ما : @delshad_4464
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است و ما نتونیم ۱۰ دقیقه قرآن بخونیم یعنی محرومیت... @shahidhagigi
حق الناس‌تنهاموضوعی‌است‌که‌درقیامت ، با‌شفاعت‌هم‌حل‌نمیشود! -مراقب‌باش‌رفیق @shahidhagigi
گفتم‌گناه‌نڪن گفت‌خدا‌خیلی‌بخشندس گفتم‌بانڪم‌خیلی‌پول‌داره ولی‌حساب‌ڪتاب‌داره... @shahidhagigi
-میگفت.. رَمَضانَ‌ازماده«رمض»‌به‌معناى‌ سوزاندن‌است. البتّه‌سوزاندنى‌که‌دودوخاکستربه‌همراه نداشته‌باشد. وجه‌تسمیه‌این‌ماه‌ازآن‌روست‌که‌درماه رمضان،گناهان‌انسان‌سوزانده‌میشود🌱 @shahidhagigi
یادمون‌باشھ‌☝🏻 شهدا‌قبل‌از‌اینڪھ‌جسمشون‌رو‌راهے میدون‌مین‌ڪنن نفسشون‌رو‌قربانے‌ڪردن :) الگو؎ما‌شهدا‌هستن‌مگہ‌نہ...!💔 @shahidhagigi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام کاظم علیه السلامــ🍃 🌙 دعا به هنگام افطار مستجاب می شود 🌙 @shahidhagigi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای اذان که در دانشگاه می‌پیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا می‌کرد. از جلوی در هر اتاقی که رد می‌شد و می‌دید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه می‌گفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم می‌دید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت می‌کرد و می‌گفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت می‌کرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش می‌رفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد. @shahidhagigi
🌷 فرمانده سپاه زیرکوه بود. ازدواج که کردیم، ازش خواستم همراهش بروم. رفتیم به یک ده سر مرز. زندگی‌مان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثیه و توی یک اتاق محقر و خشتی شروع کردیم. آنجا نه اب داشت، نه برق، نه درمانگاه، نه مدرسه و نه خیلی چیزهای دیگر‌. درعوض در تابستان گرمای شدید داشت و زمستان سرما. مدتی ‌تحمل کردم و ماندم. بعد از آن طاقتم طاق شد. گفتم‌: بریم یک جای بهتر. قبول نکرد‌. گفت: این ده هم جزء کشور ماست. مردم اینجا هم ایرانی هستن. 📚 همسر شهید محمد ناصر ناصری ⚘شادی روح شهدا صلوات ⚘ @shahidhagigi
یک روز خانواده مهدی، منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیارم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشان را خورده اند ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم. به نقل از همسر شهید 🌱 @shahidhagigi