7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ
الا که مقصد پرواز دل بود حرمت
فدای تو، سر و جانم کم منو کرمت
🎙با اجرای شاعر آقای یاسر رحمانی
@shahidhemmat99
💠 امام خمینی(رحمةاللهعلیه):
«تربیت اولاد را پیش شما کوچک کردند. تربیت اولاد بالاترین چیزی است که در همهی جوامع از همهی شغلها بالاتر است.
هیچ شغلی به شرافت مادری نیست و اینها منحط (پست) کردند این را.
این خیانت بزرگی است که به ما کردند و به ملت ما کردند.
مادرها را منصرف کردند از بچهداری...
بچهداری را یک چیز منحطی حساب کردند؛ در صورتی که از دامن همین مادرها مالک اشتر پیدا میشود، از دامن همین مادرها حسین بن علی پیدا میشود...»
📚 صحیفه امام خمینی؛ ج۷، ص۴۴۷
#موعظه_خوبان
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
@shahidhemmat99
1_776845310.mp3
3.29M
💠آماده باش
🔹ای کسی که مشغول شدی و غافل شدی از مرگ؛ مرگ ناگهان میرسد‼️
🔹جوانان باید دنبال این مباحث باشند که فرصتها را از دست ندن
[ حجت الاسلام عالی ]
🎤 #استاد_عالی✅
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
✅کانال استاد عالی
@shahidhemmat99
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خدا من رو برای چی آفریده؟
➖میخواست آزارم بده!؟
➖ یا اینکه لذت ببرم؟
🔴 #استاد_پناهیان
@shahidhemmat99
😔 #حسرت_یعنی
✅ حسرت یعنی تو 24 ساعتِ شبانه روز که 1440 دقیقه است، دو رکعت نماز دو دقیقه ای با حضور قلب و فارغ از فکر دنیا نتونم بخونم!
✅ حسرت یعنی روزها پشت هم بگذرند و هر روز افتخار شرفیاب شدن به حضور پدر و مادر و بوسیدن دست و پاشون و انجام کارها و خواسته هاشون نصیبم نشه!
✅ حسرت یعنی این همه فرصت کار خیر در اطرافم وجود داره ولی عمر گرانمایه بگذره و فقط توی اخبار و سایت ها دنبال بالا رفتن ارزش ثروت و دارایی ام باشم که تو یه لحظه همش رو باید بذارم و برم و دیگه دستم بهشون نمی رسه که نمی رسه که نمی رسه!
@shahidhemmat99
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
آپارتمان ما بیست واحد دارد
با چهل و پنج نوع نگرش و مرام
حضور ما در کنار هم به نوعی اعجاز طبیعت است و نشانه تمدن بشری برای یکجا نشینی
البته خیلی هم باهم مشکلی نداریم
خصوصاً در طول روز که همه در یک سوراخی
به دنبال لقمهای نان هستیم
اما شبها که هر کس ساز خودش را میزند
از ساختمان صدای گوش خراش سمفونی
ناموزونی به گوش میرسد
طبقه اولیها عاشق داریوشاند
و طبقه پنجمی عاشق حاج منصور ارضی
بعضی هفتهای یکبار مشاوره میروند
و بعضی دو هفته یکبار توی کوچه معرکه دعوا میگیرند در واقع یک کپسول فشرده از اجتماعیم در ابعاد پنج طبقه
وقتی که ساختمان به مشکل برمیخورد
و این مجموعه متناقض باید با هم مشورت
و تصمیمگیری کنند شرایط بدتر میشود
همین چند روز پیش بالابر درب پارکینگ
خراب شد، چند روزی درب ساختمان مثل
کاروانسرای شاه عباسی باز بود و باد توی
ساختمان میپیچید
شنبه جلسه اضطراری ساختمان تشکیل شد
این بار مدیر ساختمان با خلاقیت بینظیرش
کنتور آب ورودی ساختمان را بست تا همه
واحدها یکی یکی به دنبال علت مشکل
در حیاط ساختمان حاضر شوند
من و پسرِ جوان ساکن طبقه سوم
زودتر از موعد توی حیاط نشسته بودیم
امیر پیک موتوری است و بین هر چند تا
سرویس سری به مادر پیرش میزند
شلوار شش جیب میپوشد با تیشرتی شبیه دیکشنری آکسفورد، که مطمئنم یک کلمه
از نوشتههای رویش را نمیفهمد
پشت مو و فوکولاش به سبک خوانندههای
دهه شصت با هوندای گوجهایش هارمونی
خاصی دارد
دستانش نمایشگاهی از تمامی استعدادهای اِسی خالکوب است دل هیچ طرحی را نشکسته
امیر آقا مرا مهندس صدا میکند
شاید چون چند باری دیده که خروس خوان
با کت و شلوار اتو کشیده مثل پنگوئنهای
امپراطور سر کار میروم
کنارش روی موتور نشستم با سرعت نور
تخمه میخورد تا پیدا شدن همسایهها کلهام
را فرو کردم توی اینستاگرام و پیجها را
بالا و پائین کردم تا شاید متن یا عکسی
من را از این لحظات تلخ پیش رو نجات دهد
امیر پرسید: مهندس شما اینستا داری؟ بله
پست مُست چی میزاری؟ نوشته ادبی
توی ذهنم فکر کردم بنده خدا چه میفهمد
از ادبیات و پست و اصلاً اینستاگرام
شاید بزرگترین حرکت فرهنگیاش این بوده
که چند باری توی یک ساندویچی کنار
کتاب فروشی بندری با سس تند خورده
نوشتههات به درد ملت هم میخوره؟
آخه آقای خدا بیامرزم میگفت اگه کاری کنی
که به درد چند نفر بخوره خدا بجاش
چند تا درد رو ازت میگیره
آقام دکتر نبود اما درد خیلیها رو دوا کرد
ننم میگه منجیل که زلزله اومد یه هفته
بار میبرد اونجا میگه اثاث همسایهها رو
مفتکی با کامیونش اینور اونور میبرد
اولش درس خوندم تا مثل آقام مجبور نشم
پشت رل بشینم نشد، نتونستم
انگار خدا چند تا قطعه تو مغزم کم کار گذاشته نه مهندس شدم نه حتی تونستم مثل آقام کامیون بگیرم
دیروز که توی بارون یکی رو جنگی رسوندم
بیمارستان فهمیدم میشه با موتور هم
به درد مردم خورد طرف زنده موند
زنش گفت خدا تن سالم بهت بده
شب به ننم گفتم برام اسفند دود کرد
آقام میگفت آدمی که به درد مردم نخوره پروفسورم باشه مثل میخ کجه
که جاش ته ته جعبه ابزاره
بعد برگشت طرفم و گفت:
گفتی چی مینویسی مهندس؟
خیلی آرام گوشیم را ته جیبم دفن کردم
و خیلی عمیق به این فکر کردم که منِ به
اصطلاح مترجم در این اجتماع پنج طبقه
دوای چه دردی هستم؟
اصلاً تا حالا قلمم باری از دوش ذهنی برداشته؟
✧✾════✾✰✾════✾✧
@shahidhemmat99
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لبیک یامهدی:
﴾﷽﴿
#شب_زیارتی_اربابم♥️🤚
دوای دردِ مــــرا هیچکس نمیفهمد...
به جزکسی که شب جمعه کــربلا رفته...
#همه_با_نیت👇
اَلسَّـــلامُ عَلَـــى الْحُسَیْنِ
وَ عَلـى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلـــــى اَولادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#شفای_همه_بیماران_بحق_اباعبدالله🥀
@shahidhemmat99
اتفاقی جالب در تفحص یک شهید
می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
"شهید سید مرتضی دادگر". فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون"
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#با_بصیرت_ولایتمدار
🌺
@shahidhemmat99
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•