فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅─═💕 #صبح_بخیر💕═─┅
سایهبان اتحاد در مسیر پیاده رویی #اربعین
واقعیتی که دشمنان از آن هراس دارند...
#الحسین_یجمعنا
♨️•➣ @shahidhojajjy•|
#مـنـتـظــرانـــہ✨
🔹گفتم: یا صاحب الزمان بیا..
🔸گفت: مگر منتظری؟؟
🔹گفتم: بله آقا منتظرم!!
🔸گفت: چه انتظاری نه ڪوششی نه تلاشی، فقط میگویی آقا بیا؟!
🔹گفتم: مگر بد است آقا؟؟
🔸گفت: به جدم_حسین هم گفتن بیا، اما وقتی آمدن ڪشتنش!!!
🔹گفتم: پس چه ڪنیم؟؟
🔸گفت: مرا بشناسید!!!
🔹گفتم: مگر نمیشناسیم؟؟
🔸گفت: اگر میشناختید ڪه این طور گناه نمیڪردید!!
🔹گفتم: آقا تو ما را میبخشی؟؟
🔸گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم!!
🔹گفتم: آقا چه ڪنیم به تو برسیم؟؟
🔸گفت: ترڪ_محرمات،
انجام_واجبات،
همین ڪافیست ...
🌹✨اللّهم عجل لولیک الفرج✨🌹
@shahidhojajjy
♡برای ظهور کار کنیم ♡
▪~\~\~\~▪
خوب گوش کن!
صدای قدم ها؛
صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛
کسی می گوید بیا!
چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی.
چون تو خوب این صدا را می شناسی.
صدای حسین را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا…
▪~\~\~\~▪
#اربعین
#جاموندم
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🥀@shahidhojajjy🥀
🙃💔
به یاد کربلا دلها غمین است....~
دلا خون گریه کن چون اربعین است....~
.....💔
#اربعین
#حرف_دل
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🥀@shahidhojajjy🥀
یک خبر خیلی خوب . من دیشب نتونستم پارت بزارم بجاش ساعت ۱ دو پارت میزارم 🌹
رمان بچه مثبت
#پارت_سی_سه
.
از عصبانیت زبانم لکنت گرفته بود ٬ کی ؟ من.
.
ریحان:
هنوز کلمه ی دیگه ای از دهانم بیرون نیامده بود که صدای متین از روبه روم وادار به سکوتم کرد.
.
متین:
خانم احمدی میشه چند دقیقه وقتتون را بگیرم؟
ریحان:
نفس عصبی کشیدم تازه یادم اومد چی درباره ام گفت .
با ناراحتی نگاهم و از متین گرفتم و به بچه ها نگاه کردم همه از تعجب چند تا سکته ی خفیف زده بودن .
سریع به خودم اومدم و سمت متین با اخم گفتم:
_ببینید آقا . شما چمد دقیقه پیش حرفاتون را زدید . دیگه حرفی باقی نمانده!.....
متین در حالی که به کفشهایش نگاه میکرد با احترام بیشتری گفت:
_بیشتر از دودقیقه وقتتون را نمیگیرم .
ریحان:
ببینید اقا بحث یک دقیقه ، دو دقیقه نیست . اصلا من سر درد دارم و بزارید برای بعد.
متین:
پس من یه وقت دیگه مزاحمتون میشم . با اجازه.
ریحان:
دیگه حرفی نزدم . واقعا سرم درد میکرد .
پس سری برای خودم یک آژانس گرفتم .
ارشام:
خودم میبرمت ریحانه .
ریحان:
خیلی ممنون . خودم میتونم برم .و ترجیح میدم کمتر با پسر ها برخورد داشته باشم .
بهروز از بهت در اومد و گفت:
چیشده بود؟؟
ریحان:
چیز مهمی نیست .
ٱژانس رسیده بود . کوله ام و برداشتم و با بچه ها سریع خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم .
پیش به سوی خانه ...
ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_سی_چهار
.
ریحان:
گوشیم و خاموش کردم .
....
رسیدم خانه .
سوسن(خدمتکارشون) : خانوم ناهار خوردین؟
ریحان:
آره سوسن جان. الان سرم درد میکنه میرم بخوابم .
سوسن:
قرص براتون بیارم؟
ریحان:
مرسی . و رفتم داخل اتاق .
حال نداشتم لباس عوض کنم و باهمون پالتو و مقنعه خوابیدم روی تخت . وایی داشتم میپختم .
مجبوری بلند شدم تا لباسام و دربیارم . اتفاقی یاد حرف متین افتادم .
جلوی اینه رفتم و با دقت به ظاهرم نگاه کردم .
پالتوم تا بالای زانو هام بود ولی خدایی از پالتویی که فرناز پوشیده بود خیلی باحجاب تر بود.
یقه اسکی کرمی هم زیر پالتو پوشیده بودم . مقنعه ام که خیلی عقب بود . اهان شاید منظورش این بوده که .....
نمیدونم ای خدا
اصلا به جهنم . ولش کن .
شرجه زدم روی تخت و از هوش رفتم.
......
صبح شده بود . حاضر شدم .و رفتم سمت دانشگاه .
کلاس که تمام شد . میخواستم سریع برم خانه که یکی از پشت سر گفت:
_خانم احمدی . یه لحظه . اگه یادتون باشه من کارتون داشتم .
ریحان:
برگشتم و با دیدن متین زیر لب گفتم : تورا کجای دلم بزارم .
متین:
ببخشید میخواستم زودتر بیام ولی شما ظاهرا توی خودتون بودید گفتم مزاحمتون نشم .
ریحان:
کلا ماجرای متین و شرط بندی داشت یادم میرفت.
بااخم به متین گفتم :
من با شما حرفی ندارم .
متین:
من بابت اون حرفام ازتون معذرت می خواهم .
ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.@shahidhojajjy