eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
* 🌹مزار حاج قاسم سلیمانی به مناسبت ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(ع) سیاه‌پوش شد. @shahidhojajjy
#پوستر #حاج_قاسم | ما ملت امام حسینیم ◾️تشنه‌ی شهد شهادت در قیام ◾️در مریدان حسین است این مرام @shahidhojajjy
اولین محرم بدون عزیزان شهیدمان🍃 سپهبد شهید حاج #قاسم_سلیمانی به همراه سرهنگ پاسدار شهید #شهروز_مظفری_نیا سر تیم حفاظت ایشان در منطقه عملیاتی سوریه 🌸شادی روحشان صلوات🌸 @shahidhojajjy
﷽ "دیر یا زود فـرقی ندارد، لایق که باشی...💔 هـر زمان ڪہ باشد میشوند..." ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ ♥️ ـــــــــــــ•||🌿🕊||•ــــــــــــ @shahidhojajjy
🌷خصوصیات شهید: ویژگی بارز شوخ طبعی او بود؛ در تمام شادی می‌آورد و همه آن را دوست داشتند 👌 🌻تمام خاطرات ما از محمد حسن به و شادی است؛ حتی بچه های دوستان و همسایگان به او عمو خنده میگفتند. 🦋تمام عکسهایی که از او داریم با خنده است فقط چند عکس از او داریم که لبخند نزده وآن به خاطر این است که در مراسم عزای ابا عبدا... بوده 😔 🌷او وقتی از سر کار می آمد با وجود همه خستگی خود را متعلق به خانواده میدانست ودر هر ساعتی که بود بچه ها را به پارک داخل مجتمع میبرد یکی از همسایگانش میگفت هر وقت ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم میدیدیم شهید روی صندلی پارک نشسته و دخترانش در پارک بازی میکنند.♥️ 🥀محمد حسن ارادت ویژه‌ای به فاطمه معصومه (ع) داشت و ده سال خادم حرم آن حضرت بود با اینکه اصالتا یزدی بود ولی چون در قم زندگی میکرد خود را جیره خوار آن حضرت میدانست و وصیت کرده بود که در قم دفن شود.🕊 🌷 @shahidhojajjy
🖇 در محضر شهید 💎مادر شهید می گوید: فرزندم دوســت داشت شــهید شود، من هم دوست نداشتم او جور دیگری از دنیا برود. مــن و پســرم با هم دوســت بودیم. حرف می‌زدیــم و درد دل می‌کردیــم. 📸 آرزویش شــهادت بود. قبل از رفتنش به عکاسی رفت و عکس انداخت. سه قطعه عکس برایم گذاشت و گفت مادر این عکس‌ها را به پدر نشان نده. وقتی که شهید شدم می‌توانی نشان بدهی. ⏳ وی در باره واکنش خود نسبت به اعزام فرزندش به جبهه اظهار کرد: من راضی به رضایت فرزندم بودم و مانع نمی‌شدم. فقط به او گفتم که تو اگر شهید شوی، من پیکر تو را می‌خواهم. 🔮 اما محمد جواد گفت: مادر، پیکر مرا از خداوند نخواه. پرسیدم چرا پسرم؟ محمد جواد گفت: مادر شهیدی، پیکر پاک پسرش را می‌خواست. 📂 دو سال از بنیاد شهید درخواست می‌کرد تا پیکر پســرش را بیاورند. وقتی که پیکر شهید را آوردند، مادرش خواب دید که فرزندش ناراحت است و به او می‌گوید: 🔗 مادر تو مرا از امام حسینم جدا کردی. آقا به من فرمودند: برو مادرت تو را می‌خواهد. مادر، مرا از حســینم جدا نکن. بگذار کنار آقایم بمانم. #شهید_محمد_جواد_اصغری ‌‌@shahidhojajjy
برشی از وصیت نامه شهید به نام خدا "شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…..انشاالله وصیت می کنم که در مورد دیگران قضاوت نکنید، ما همه در حال امتحان هستیم. امیدواریم که موفق باشید و این بنده حقیر را هم حلال کنید. یاد شهدا با صلوات🌹 @shahidhojajjy
🔻از همین #گریه‌ها می‌ترسند 🔹جوانهای ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! آنها از همین گریه‌ها می‌ترسند، برای اینکه گریه‌ای است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود. 📅امام خمینی(ره) |۳۰ مهر ۱۳۵۸ @shahidhojajjy
🌹🌹🌹🌹 💠🔹آیت الله بهـــــجت (ره) بـــزرگان وقتی می‌خواستتد مطلبی و یا فـــیضی از خـــداوند بگیرند از شب و استفاده می‌کردند. زیرا در سحـــر با خدا خلوت ڪردن و با ارتباط پیدا ڪردن اثــــر خاصی دارد. 📗 برگـــی از دفــتر آفــتاب ۱۴۲ @shahidhojajjy
.جبـهه.😆 .حلـیم.بخرم.😂 آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم. درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند! @shahidhojajjy
#خاطره_از_شهدا ✍ماشين، جلوى سنگر فرمان دهى ايستاد. آقا مهدى در ماشين را باز كرد. ته ايفا يك افسر عراقى نشسته بود. پياده اش كردند. ترسيده بود. تا تكان مى خورديم، سرش را با دست هايش مى گرفت. 💢آقا مهدى باهاش دست داد و دستش را ول نكرد. پنج شش متر آن طرف تر. گفت برايش كمپوت ببريم. چهار زانو نشسته بودند روى زمين و عربى حرف مى زدند. ♻️تمام كه شد گفت «ببريد تحويلش بديد.» بى چاره گيج شده بود. باورش نمى شد اين فرمانده لشكر باشد تا ايفا از مقر برود بيرون، يك سره به مهدى نگاه مى كرد. #شهید_مهدی_زین_الدین @shahidhojajjy
 #شهید_سید_مرتضی_آوینی : هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . #شهیدرسول‌خلیلی @shahidhojajjy