eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃 رسیدن بالا سرش، خون زیادے ازش رفته بود... یڪے گفت: آقا سید زنده‌اے ؟ جواب داد: نه هنوز...! ؟ 🙂💔
دلم‌شش‌‌پاره‌مۍشود‌انگار درهـواۍشـش‌گـوشـه‌ات ... ♥️
☆`[ رفاقت دو طرفست✌ ☆~مثلا چیکار کردی برای رفیق شهیدت که اونم برات کاری کنه؟~
تنهـا معمـای بـزرگ زنـدگی ام ڪہ هنـوز حـل نشـده ایـن اسـت ڪہ چـه شـد اینطـور دلباختـه ات شـدم؟❣ آن هـم ڪسی مثـل مـن... ڪہ از دیـار عاشقـان رد هـم نمیـشد.❤️ #عـزیز_بـرادرم🍃 #مـردان‌بی‌ادعـا❤️ #شهید_محسن_حججی🕊 🌹|~ @shahidhojajjy
پیاده محض تسلاییِ قَلبِ خواهَرتان وظیفه بود بیایَم✨🖤 ببخشید :)💔🥀 🍃☂
تو مسیر ، سختی میکشی ، گرما ، مشکلات بهداشتی ، تاول و ... اما تا چشمت میوفته به ضریح اقا ، همه ی اون سختیا ، برات شیرینیش اونقدر زیاد میشه ، که دیگه نمیتونی نری ...
رمان بچه مثبت👇🌺
رمان بچه مثبت پارت_بیست_و_هفت . ریحان ولی من از اون زرنگ تر گفتم : منتظر شکست باش.... متین بدون اینکه نگام کنه گفت : هرچی باشه من نیستم . صدای داد و بیداد همه رفت بالا که چرا و اینا؟ متین هم با وقار گفت : خواهرام خواهش میکنم..... همه ساکت شده بودن . و من در تعجب که این پسر چی هست که حاضر نیست با یه دختر مسابقه بده. بعدم با پسرا رفتن که متین تنها فقط برای پسرا مسابقه بده .🥀 . متین راهش و کج کردو داشت میرفت که حس شیطنتم گل کرد و یه گوله برف درست کردم و زدم به سر متین . متین یه لحظه ایستاده و بعد برگشت منم دستم و بالا بردم به نشانه ی اینکه من بودم..... بدون اینکه تلافی کنه برگشت و به راهش ادامه داد . پوف عصبانی کشیدم و رفتم دنبالش . مثلا اومده بودم اینجا که شرط و نبازم ولی این بچه مثبتمون یه کوچولو هم تغییر نکرد . . ریحان: داداش. اقا متین .... برادر ایستاد ولی هنوز به کفشاش نگاه کرد . —ریحانه؟ ادامه دارد✍ با کاهش نویسنده: گمنام . الف ستاری @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت پارت _ ۲۸ . به سمت صدا برگشتم . ارشام بود . وای خدا به دادم برس . بی اختیار گفتم : خدایا نه.... متین سر به زیر برگشت و گفت اتفاقی افتاده؟ با نزدیک شدن ارشام که نگاه مشکوکش و بین من و متین می چرخوند زبونم بند اومده بود . حتی نتونستم جواب متین و بدم. ارشام: به به ریحانه خانوم. پارسال دوست امسال آشنا . ریحان: یعنی میخوای بگی به طور تصادفی اومدی اینجا و مامانم بهت خبر نداده؟!... ارشام: افرین . از کجا فهمیدی عمویی؟ ریحان: واقعا که خیلی ... متین : خیلی چی؟ برگشتم سمت متین که متفکرانه به ارسام نگاه میکرد ... گفتم : عه عه اها هیچی . اقا متین ایشون ارشام دوست خانوادگی مون هستن و سمت ارشام گفتم : ایشونم اقا متین همکلاسی ام هستن. متین انگار داشت از تعجب از دیت میرفت . که چرا من با ارشام سنگین رفتار مردم بعد با متین راحت حرف زدم. متین: اروم گفتم: از آشناییتون خوشبختم . ریحان: ارشتم نگاه مغروری به متین انداخت و روبه من گفت: خیلی جالبه؟ _ چی جالبه اینکه با اینجور تبپ هاهم دوست میشی. قبل از اینکه بخواهم حرفی بزنم متین گفت : عرض کردن . ما فقط همکلاسی هستیم . با اجازه ای گفت و رفت . ای خدا .... ریحان: برگشتم طرف ارشام و گفتم: . ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری . گمنام کمی کاهش . @shahidhojajjy