رمان بچه مثبت
#پارت_نود_شش
.
ریحان:
با مامان متین هم سلام و احوالپرسی کردم. و به متین فقط یک سلام دادم و متین هم آرم جواب داد. برای کمک به مائده به آشپزخانه رفتم.
ریحان:
بمیری مائده چرا نگفتی پسر عمت(متین) هم میاد؟؟؟
مائده:
خب . فکر نمی کردم برات مهم باشه.
ریحان:
مهم نیست ولی....
افکار ریحان:
نمیدونستم چی بگم پس دیگه حرفم و ادامه ندادم.
مائده:
ریحانه برو پیش بقیه تا ازت پزیرایی کنم.
ریحان:
نه همین جا راحتم.
مائده:
وای ریحانه خجالت میکشی؟
ریحان:
خیر.
مائده:
دروغگو جان. 😉
ریحان:
در حالی که سینی را از دست مائده می گرفتم گفتم:
من و خجالت ؟ اصلا مگه میشه؟
مائده:
آفرین دختر شجاع.
ریحان:
با سینی وارد پزیرایی شدم.
.....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری.
تایپ: گمنام.
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_نود_هفت
.
.ریحان:
پدر مائده با خنده گفت:
دخترم شما چرا؟ بفرمابشین . مائده باز تنبل بازی کرده؟؟
مائده:
نه بابا خود ریحانه دلش خواست سینی و بیاره.
ریحان:
پای مائده را آروم لگد کردم و گفتم:
خفه .
افکار ریحان:
وای خدا الان بقیه خصوصا متین با خودشون چی فکر میکنن؟ وای الان متین فکر میکنه از دیدنش ذوق مرگ شدم و دارم جلب توجه میکنم!.
سریع گفتم:
از بس مائده جان تعارف کرد اعصابم خورد شد. میخواستم بهش نشون بدم که من تعارفی نیستم. بعد سینه رو به دست مائده دادم و گفتم:
بیا بگیر . خوبی هم بهت نیومده.
مائده با خنده گفت:
وای ریحانه کاملا مشخصه به خونم تشنه ای.
ریحان:
دقیقا .
........
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
تایپ:گمنام
.
@shahidhojajjy
✨هر ڪہ شد عاشق حسین هرگز
حرفے از عشق دیگرے نزند❣
✨هر ڪہ شد گداے ڪوے حسین
در خانہ ے دگرے نزند❣
✨هرچہ دارم من از عنایٺ اوسٺ
دل بہ او بستہ ام، رها نڪند❣
@shahidhojajjy
💔
هیهات اگر در تاریخ بنویسند
دگر بار
کوفیانی پشت علیِ زمانه را خالی کردند
و او را در میدان زر و تزویر
تنها گذاشتند...
هیهات...
اگر این روزها حزب اللهی ها سکوت کرده اند، نه از سر رضایت است
که منتظر اشاره رهبریم...
وای بر نمایندگانی که به حمایت از مردم بر کرسی مجلس، تکیه کرده اند اما
از حق مردم دفاع نمیکنند...
#امام_خامنه_ای
#بسیج
#سرباز_سیدعلی
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#انتشارحتماباذکرلینک
💕 @dhahidhojajjy💕
# چ_مثل_چادر :
آن گاه ڪه پر چادرت را
محڪم میفشارۍ و از میدان مین گذر مۍڪنۍ!
خط شکستہ اۍ
و از صداۍ تیرهاۍ ڪور نمیترسۍ
# چ_مثݪ_چمراݧ !
آن گاه ڪه پاوه را با دست هاۍ خاݪۍ
نگہ داشت و توامروز استقامت را از او آموختۍڪه یڪ شهر هم نمیتواند از راه حق منصرف ات ڪند !
#چ_مثل_چفیه .
# چ_مثل_چفیه ..
آن گاه ڪه بسیجۍ
گوشیه چشم دختر ڪوچڪش را با پر چفیه اش پاڪ ڪرد و گفت:
دستور امام است! می شود زمین بماند!
و تو یاد گرفتی ڪه حرف امام زمین ماندنۍ نیست حتۍ اگر همہ مۍ گویند نمۍ شود!
و # چ_مثݪ_چشماݩے ڪه هر لحظه
تو را مۍ بیند ..
تو با آزادگۍ جهاد مۍڪنۍ نہ یواشڪۍ ...
آشڪارا در مقابݪ # چشمان_خدا !
چ مثل همہ #چراغ های_روشن این شهر ...
# چادر_آداب_دارد، آدابش را ڪه شناختۍ،وابستہ اش میشوی
# من_چادرم_را_دوست_دارم
# دختر_محجبه
# دخترچادری
# چادر_حجاب_برتر_✌
@shahidhojajjy
💔
مگر خودت نگفتی:
"وَ تِلـکَ الایـامُ نُـداولـها بـین النّـاس" ...
و ما این ایام را بین مردم میچرخانیم* ...
حالا نمیشود؛
این ایام را طوری بچرخانی!
کـه قسمت #شهادتش،
بشود روزی مـن؟!
#شھیدجوادمحمدی
*سوره آلعمران/١۴۰
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @shahidhojajjy💕
امروز چون مدرسه نرفتم براتون یه پارت تایپ میکنم و چند دقیقه دیگه میزارم
رمان بچه مثبت
#پارت_نود_هشت
.
ریحان:
کنار مامان متین نشستم مامانش آنقدر مهربون و خانم بود که تو دلم صد بار حسرت خوردم. کاش مادری مثل اون داشتم.
مادرش برام پرتقال پوست گرفت و بهم داد و بعد چنان با محبت بهم خیره شد که بی اختیار بغض کردم. انگار مائده از بغضن با خبر شد.
مائده با خنده:
وای ریحانه فردا خونهٔ متین اینا سمنو پزونه تو هم باید بیای.
ریحان:
اما آخه.....
متین:
مائده جان خانم احمدی(ریحان) اصلا تو این مراسما بهشون خوش نمیگذره پس اصرار نکن.😒😏
افکار ریحان:
من منظورم این نبود . متین چی فکر کرده بود. ای خدا مگه منم انسان نیستم پس چرا با من اینطوری رفتار میکنن. خدا اون از خانوادم اینم از متین. همه داغونم کنید.
مامان متین:
ریحانه جان شما بیا قول میدم خوش بگذره.حتما بیای خب.
ریحان:
چشم.
ریحان:
شام و در فضای دوستانه ای خوردیم . خیلی خوب بود خانواده خوبی بودن باهم مهربون بودن.
رفتیم با مائده آشپزخانه . متین هم داشت سفره و جمع میکرد.
ریحان:
وای مائده غذات خیلی خوب بود . فکر نمی کردم دخاری از نسل من هم اینطوری غذا درست کنه.
پوزخند صدا دار متین رفت دقیقا رو اعصابم. برگشتم و به متین گفتم:
مشکلیه؟
متین یکم خودش و جمع کرد و گفت:
نه . چطور مگه؟
ریحان:
هیچی همین جوری.
........
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام.
..
@shahidhojajjy
@shahidhojajjy