قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 جانم فدای نام تو یا صاحب الزمان قربان آن مقام تو یا صاحب الزمان جان میدهیم به خاطر یک لحظه
قرار بر این بود که همه باهم شرکت کنیم تا 313/000/000 تا صلوات را به امام زمان هدیه بکنیم . و اما جمع صلوات هایی که فرستاده شده.(🥀6000 صلوات🥀)
#تلنگر
از شخصی پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟ 👣
گفت : یک قدم
گفتند : چطور ؟
گفت : مثل شهیدان یک پایتان را که روی نفس شیطانی بگذارید پای دیگرتان در بهشت است .
@shahidhojajjy
#دل_بده ❤️
« با هم خیلی رفیق بودیم
تو عملیات والفجر۸ شهید شد
یہ شب بہ خوابم اومد و دوتا توصیہ ڪرد :
۱. گناه نڪنید
۲. اگر گناه ڪردید ،
سریع توبہ ڪنید .»
#شهید_مصطفی_شعبانی
@shahidhojajjy
#حرف_حساب
✔️شهادٺخواسٺنےاسٺ
❗️بچھهاامروزبخواهید
بچھهاحاجسعیدراسٺمیگھ؛
مانخواسٺیمشهیدنشدیم!
❓بچھهاٺابندنافوقیچےنڪنے!
بچھهاتاٺعلقٺمومنشھ!
وصلانجامنمیشھ...
⭕️ بچھهاشهادٺخواسٺینه،دادنے نیسٺها...
✔️بخواے!
✔️راسٺبگے!
✔️راسٺبخواے!
♥️میرے...
♥️عالےمیرے،عالےمیرے...
🌹ٺوشیرازٺوهیئٺرهپویانهمباشے میرے...
🌸ٺوٺهرون،ٺوشمالٺهرونمباشے، صیادباشے؛میرے...
🌺ٺووسطبازاربیعوچراغباشے،
شهیدلاجوردے٬ میرے
🌼وسطاینرملهاےفڪھبعداز جنگ؛سیدشهیداناهلقلم،میرے...
🌷احمدےروشنهمبشےمیرے...
✔️مهماینھ...
#حاجحسینیڪٺا
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_چهل
.
ریحان:
بهروز و نازنین و یلدا و شقایق به طرفم اومدند و بعد سلام و احوالپرسی رفتیم کنار بقیه دخترا نشستیم.
ریحان:
داشتیم از هر دری باه بچه ها حرف میزدیم که دختر پشت سرم با صدای بلندی گفت:
وای پری پسر را ببین.
بی اختیار نگاهم رفت سمت در . نه ....
یا خداااا
متینه....
ریحان:
اوه
شقایق هم از دیدنش جیغ خفه ای کشید.
افکار ریحان:
یه کت و شلوار مشکی با پیرهن ساده سفید همراه پدر مائده به سالن وارد شدن. سریع به خودم اومدم. و به شقایق و یلدا هم تشر زدم و اما وقتی دیدم همه دارن ازش تعریف میکنن با حرص گفتم:
بیا اینم از بچه مثبتمون. شنا بلد بوده زیر آبی رفته.
شقایق:
چی میگی تو. با این تیپم میتونه سر اعتقاداتش بمونه .
یلدا:
راست میگه . مگه مومنی به ظاهره اصل باطن آدمه . من که منافاتی بینش نمیبینم.
ریحان:
چی میگید؟ منافات از این بیشتر؟
یلدا هم که انگار وکیل وصی متین بود دوباره گفت:
هیچ جای قرآن ننوشته اگه ریش نداشته باشی یا کت و شلوار بپوشی مسلمون نیستی. بعدم ملاک اینکه مرتب و آراستس.
افکار ریحان:
دردم این چیزا نبود . احساس کسی را داشتم که به گنجی رسیده اما بقیه سعی در تصرف اون گنج را دارن . بعدم میدونم متین هیچ کاری را بدون دلیل نمیکنه.
شقایق:
ریحانه تورو خدا اخمات و باز بکن. بیچاره چیکارتو داره.
افکلر ریحان:
پسر های خاندان ملکی انگار لز وضع ناراضی بودن که شروع به غر غر کردن.
_یعنی باید تا وقت شام مثل چوب بشینیم.
_راست میگه . یه آهنگی چیزی.
_بیا خود کوروش اومد.
.......
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
....
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_چهل_یک
.
ریحان:
کوروش همراه مائده و متین به سمت جوونا رفتن. با دیدن متین دوباره برای چندمین بار تپش قلب گرفتم. متین مثل همیشه سر به زیر و با وقار رفتار میکرد.
سلام بلندی کرد و با پسرا دست داد و کوروش اون را پسر عموی مائده معرفی کرد و متین روی اولین صندلی خالی کنار بهروز نشست.
ریحان:
مائده اومد کنارم نشست و دستمو گرفت:
مائده:
وای ریحانه چقدر یخی.
مائده:
به خاطر اصرار خاله قبول کردم ولی عجب غلطی کردم.
افکار ریحان:
میدونستم خیلی معذبه برای همین گفتم:
دوساعته دیگه تمومه.
_کوروش یه آهنگی بزار حال بکنیم.
کوروش:
سیاوش نمیتونی دو دقیقه ساکت باشی.
_حوصلمون سر رفت بابا دلقک .
کوروش تقریبا داد زد.
(سیاوش.)
یکم سالن آروم شد.
مائده سریع گفت:
آقا کوروش لطفا.
کوروشم یکم آروم شد.
_ببینید . دختر خاله ی کوروش. مهمونیای ما اینطوری نیست. بهتر از اینا باید برگزار بشه.
مائده:
هرکاری میخواید بکنید . مراعات مارا نکنید. الانم همون کارا رو بکنین.
_بچه ها برید وسط من الان موزیک را روشن میکنم.
طولی نکشید که صدای موزیک پخش شد.
مائده با سر پایین به زمین نگاه میمرد و متینم اخم کرده بود.
.......
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
@shahidhojajjy