•🌈🖇
اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على كائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِكَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساكین.
#دعآۍروزسیزدهممآهمبآرڪرمضآن ^^♥️✨
🕌🌙
4_5879476122718046115.mp3
4.5M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءسیزدهمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
گُفتم:
کلیدِ قُفݪ شَهادت شِڪسته است
یا اندَر این زَمانه دَر باغ بَسته است..؟!
خَندید و گُفت:
ساده نَباش ای قَفس پَرست
دَر بَسته نیست
باݪ و پَر ما شِڪسته است..🥀
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#بیوطورے🦋🌼
مَݩحُسِینےشُدهےدستِامــامِحَسَنمـ💛••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
روزهایݩنیسټڪہیڪوعدهغذاکمبشود
روزهآݩاسـٺڪـہایـمـاݩتومحڪـمبشـود
#حَرف
#تڪحرف🦋|💙
انقدر این ماه رمضـونا
اومده و رفته و گذشته ..!
مهم اینه ڪہ چطور مهمونی باشی..
نمڪ بخوری و نمڪدون نشڪنی..
#اینجوریاست..؛
•°
➣ツ°•| @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_12 قبل از اينکه حتي بتونيم با هم صحبت کنيم. شکنجه گرها اومدن تو... من
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_13
صداي زنگ در بلند شد... در رو که باز کردم... علي بود! علي 26 ساله من... مثل يه مرد
چهل ساله شده بود. چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبيده با موهايي که مي شد تارهاي سفيد رو بين شون ديد و پايي که مي لنگيد...😔زينب يک سال و نيمه بود که علي رو بردن و مريم هرگز پدرش رو نديده بود. حالازينبم داشت
وارد هفت سال مي شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مريم به شدت با
علي غريبي ميکرد. مي ترسيد به پدرش نزديک بشه و
پشت زينب قايم شده بود..😓
من اصلا توي حال و هواي خودم نبودم! نمي فهميدم بايد چه کار کنم. به زحمت
خودم رو کنتر ل مي کردم...
دست مريم و زينب رو گرفتم و آوردم جلو...
- بچه ها بيايد، يادتونه از بابا براتون تعريف مي کردم؟ ببينيد... بابا اومده... بابايي
برگشته خونه...😊
علي با چشم هاي سرخ، تا يه ساعت پيش حتي نميدونست بچه دوممون دختره،
خيلي آروم دستش رو آورد سمت مريم، مريم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توي دست علي کشيد.😣
چرخيدم سمت مريم...
- مريم مامان... بابايي اومده...
علي با سر بهم اشاره کرد ولش کنم. چشمها و لبهاش مي لرزيد! ديگه نميتونستم
اون صحنه رو ببينم...😢چشمهام آتش گرفته بود و قدرتي براي کنترل اشک هام نداشتم. 😭
صورتم رو چرخوندم و بلند شدم...
- ميرم برات شربت بيارم علي جان...
چند قدم دور نشده بودم که يهو بغض زينبم شکست و خودش رو پرت کرد توي بغل علي...
بغض علي هم شکست! محکم زينب رو بغل کرده بود و
بي امان گريه مي کرد.😭
من پاي در آشپزخونه، زينب توي بغل علي و مريم غريبي کنان شادترين لحظات اون
سال هام به سخت ترين شکل مي گذشت...
بدترين لحظه، زماني بود که صداي در دوباره بلند شد. پدرومادر علي، سريع خودشون
رو رسونده بودن. مادرش با اشتياق و شتاب، علي گويان...
روزهاي التهاب بود. ارتش از هم پاشيده بود، قرار بود امام برگرده. هنوز دولت جايگزين شاه، سر کار بود. خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ايران رفتن، اون يه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه براي اون معنايي نداشت؛ حتی نتونستم براي آخرين
بار خواهرم رو ببينم. علي با اون حالش بيشتر اوقات توي خيابون بود. تازه اون موقع بود که فهميدم کار با سلاح رو عالي بلده! توي مسجد به جوانها، کار با سلاح و گشت زني رو ياد مي داد.
پيش يه چريک لبناني توي کوه هاي اطراف تهران آموزش ديده
بود. اسلحه ميگرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توي
خيابون ها گشت ميزد...
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
اون روزه اے ڪہ باعث میشہ پرخاشگر و بےاعصاب بشیم رو بزاریم دم در گربہ ببره
.
.
.
{ #رمضان🌙.• }
#خوشاخلاقباشمومن 💗.•
◍⃟🌸 @shahidhojajjy