eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت‌الله‌بہجت‌میفـرمـآدڪه: ھرکجا ڪم‌آوردی حوصلہـ نداشتی پـول نداشتی ڪار نداشتی باطریـت تمـوم شد تسبیحتـو بردار و ۱۰۰ بار بگـو: 🌿استغفرالله‌ربـی‌واتوب‌الیه ° آروم‌میشـی : ) @shahidhojajjy
📢 برنامه سخنرانی علیرضا به مناسبت امام صادق(ع) 🔻سه شنبه ۲۷خرداد، بعد از نماز عشاء 🕌 میدان فلسطین، مسجد امام صادق(ع) - هیئت مکتب الصادق(ع) 🔻چهارشنبه ۲۸خرداد، ۷:۳۰ صبح 🕌 بلوار ارتش، شهرک ابوذر، حسینیه قمر بنی‌هاشم - هیات محبان قمر بنی هاشم(ع) - 🔻چهارشنبه ۲۸خرداد، بعد از نماز ظهر 🕌 شهر ری، خیابان شهید غیوری، حسینیه پیروان شهدای کربلا - هیئت پیروان شهدای کربلا شهرری 👈🏼 تلاش می‌شود جلسات به صورت زنده از آپارات و اینستاگرام پخش شود. 📎 aparat.com/panahian_ir/live 📎 instagram.com/Panahian.ir_live
•|♥|• 🌸ـبانۅ ←♥️[‹چادُر بہ سر بڱـیر ۅ🍃 بہ خود بِبالـ“ ˝ڪ ـهِیچ «پادۺاهے بہ بلندۍِ تو تاجِ سرۍ♥ ندیدھ است😍☺️ 🍃🌸 @shahidhojajjy
•°یہ کم بخندیم!😁😂 🌷 !🙄😁 فاو بودیم..! گفتم: احمد!گلوله ڪه خورد کنارت، چے شد؟🤔 گفت: یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم🔥 و بعد دیگه چیزے نفهمیدم🤷‍♂ گفتم : خب!🤨 گفت:نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو بازکردم👀 ؛ چشمام تار تار میدید. فقط دیدم چند تا حورے دور وبرم قدم میزنند.🚶‍♀ یادم اومد که جبهه بوده ام وحالا شهید شده ام .خوشحال شدم.😁 میخواستم به حورے ها بگم بیایید کنارم؛ اما صدام در نمی اومد.🤐 تو دلم گفتم : خب، الحمدلله که ماهم شهید شدیم و یه دسته حورے نصیبمون شد.😌 میخواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم👁 ؛ اما نمیشد😕 داشتم به شهید شدنم فکر میکردم که یکے از حورے ها اومد بالا سرم. خوشحال شدم.🤩 گفتم: حالا دستشو میگیرم ومیگم حورے عزیزم! چرا یه خبرے از ما نمیگیرے؟! خداے ناکرده ماهم شهید شدیم!.😬 بعد گفتم :نه! اول میپرسم :تو بهشت که نباید بدنِ آدم درد کنه وبسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدر درد میکنه؟!🤨 داشتم فکر میکردم که یه دفعه چیزِ تیزے رو فرو کرد تو شکمم.😳 صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد.😫 چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره🤭 خنده ام گرفت.😆 گفت: چرا میخندے؟!🧐 دوباره خندیدم وگفتم:چیزے نیست و بعد کمے نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حورے نیست با این قیافش؟!.😅😂🤣 نویسنده و راوی:محسن صالحے حاجے آبادے 🌱 @shahidhojajjy 💠🌸💠🌸
•|💫💕|• 💚 یڪی‌ازذڪرهایۍڪه مُدآم زیر لب زمزمہ می‌ڪرد این بود: [اَللّهُمَّ‌ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌أبداً] خدایآحتے‌بہ‌اندازه‌ۍچشم‌برهم زدنے‌مرابہ حآل‌خودم وامگذار ! 🍃شھیدمھدی‌زین‌الدین ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌✿『 @shahidhojajjy 』✿
•|♥️|• حسیـن (ع) در راه خدا فدا کرده بود همه دارایے اش را! اندازه معرفت حسیـن(ع) این بود! همہ را از خدا داشت...همہ را در راه خدا داد!❣ خدا به اندازه ے معرفت حسیـن (ع) نامش را بلند کرد! آب هم که مےنوشے یاد حسین(ع) مےکنے!🥀 قیام قائم(عج) بانام حسین(ع)، نامے میشود! از آدم تا آخر دنیا امتے هست که برای حسین(ع) آنگونه گریه میکند که برای داغ فرزند خودش! اسمےست که قفلهاے بسته را باز مےکند، ♥️ برگرفتــہ از کتاب 📚 بقلم نرجـس شکوریاݩ فـرد🖋 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ @shahidhojajjy ▪️🌿
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_44 ولي دکتر دايسون ديگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادي شده بود؛ حتی
♥️ به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم... - د کتر دايسون من در گذشته به عنوان يه پزشک ماهر و يک استاد و به عنوان يک شخصيت قابل احترام براي شما احترام قائل بودم، در حال حاضر هم عميقا و از صميم قلب، اين شخصيت و رفتار جديدتون رو تحسين مي کنم... نفسم بند اومد... - اما مشکل بزرگي وجود داره که به خاطر اون فقط مي تونم بگم متاسفم...🍂 چهره اش گرفته شد. سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد.😔 - اگر اين مشکل فقط مسلمان نبودن منه من تقريبا 7 ماهي هست که مسلمان شدم.🌱 اين رو هم بايد اضافه کنم تصميم من و اسلام آوردنم کوچک ترين ارتباطي با علاقه من به شما نداره، شما همچنان مثل گذشته آزاد هستيد، چه من رو انتخاب کنيد چه پاسخ تون مثل قبل، منفي باشه! من کاملا به تصميم شما احترام مي گذارم و حتي اگر خلاف احساس من، باشه هرگز باعث ناراحتي تون در زندگي و بيمارستان نميشم!🙂 با شنيدن اين جمالت شوک شديدتري بهم وارد شد... تپش قلبم رو توي شقيقه و دهنم حس مي کردم. مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم😓 هرگز فکرش رو هم نمي کردم يان دايسون يک روز مسلمان بشه... مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم،حقيقت اين بود که من هم توي اون مدت به دکتر دايسون علاقه مند شده بودم❣ اما فاصله ما فاصله زمين و آسمان بود و من در تصميمم مصمم.🥀 من هربار، خيلي محکم و جدي و بدون پشيماني روي احساسم پا گذاشته بودم؛ اما حالت... به زحمت ذهنم رو جمع کردم - بعد از حرف هايي که اون روز زديم... فکر مي کردم... ديگه صدام در نيومد - نمي تونم بگم حقيقتا چه روزها و لحظات سختي رو گذروندم. حرف هاي شما از يک طرف و علاقه من از طرف ديگه، داشت از درون، ذهن و روحم رو مي خورد. تمام عقل و افکارم رو بهم مي ريخت. گاهي به شدت از شما متنفر مي شدم و به خاطر علاقه اي که به شما پيدا کرده بودم خودم رو لعنت مي کردم؛ اما اراده خدا به سمت ديگه اي بود😇 . همون حرف ها و شخصيت شما و گاهي اين تنفر باعث شد نسبت به همه چيز کنجکاو بشم...🧐 اسلام❤️مبناي تفکر و ايدئولوژي هاي فکريش، شخصيتي که در عين تنفري که ازش پيدا کرده بودم نمي تونستم حتي يه لحظه بهش فکر نکنم. دستش رو آورد بالا، توي صورتش و مکث کرد...🤦🏻‍♂ ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7