🔻از همین #گریهها میترسند
🔹جوانهای ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! آنها از همین گریهها میترسند، برای اینکه گریهای است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود.
📅امام خمینی(ره) |۳۰ مهر ۱۳۵۸
@shahidhojajjy
🌹🌹🌹🌹
💠🔹آیت الله بهـــــجت (ره)
بـــزرگان وقتی میخواستتد مطلبی
و یا فـــیضی از خـــداوند بگیرند
از شب و #سحـــــر استفاده میکردند.
زیرا در سحـــر با خدا خلوت ڪردن
و با #خدا ارتباط پیدا ڪردن
اثــــر خاصی دارد.
📗 برگـــی از دفــتر آفــتاب ۱۴۲
@shahidhojajjy
#خاطـره.جبـهه.😆
#مـیروم.حلـیم.بخرم.😂
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.
درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!
@shahidhojajjy
#خاطره_از_شهدا
✍ماشين، جلوى سنگر فرمان دهى ايستاد. آقا مهدى در ماشين را باز كرد. ته ايفا يك افسر عراقى نشسته بود. پياده اش كردند. ترسيده بود. تا تكان مى خورديم، سرش را با دست هايش مى گرفت.
💢آقا مهدى باهاش دست داد و دستش را ول نكرد. پنج شش متر آن طرف تر. گفت برايش كمپوت ببريم. چهار زانو نشسته بودند روى زمين و عربى حرف مى زدند.
♻️تمام كه شد گفت «ببريد تحويلش بديد.»
بى چاره گيج شده بود. باورش نمى شد اين فرمانده لشكر باشد تا ايفا از مقر برود بيرون، يك سره به مهدى نگاه مى كرد.
#شهید_مهدی_زین_الدین
@shahidhojajjy
#شهید_سید_مرتضی_آوینی :
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد .
#شهیدرسولخلیلی
@shahidhojajjy
به آرزویش رسید؛ در راه خدا، پارهپاره شد...💔
«حاج قاسم، جانباز ۷۰ درصد بود و بهلحاظ قانونی، حق پرستاری به او تعلق میگرفت. اما وقتی کارت حق پرستاری برایش صادر شد، آن کارت را به همراه رمزش به من داد و گفت: "یک ریال از موجودی این کارت، حق من نیست❗️ ببرید بنیاد شهید، هرکس از خانواده شهدا آمد آنجا و معطل کرایه راه یا گرفتار پول دارو و درمان بود، از موجودی این کارت به او بدهید. " هنوز هم کارتش در دفتر بنیاد است...»😔
انگار چیزی در ذهن مدیر کل سابق بنیاد شهید استان کرمان جرقه زدهباشد، مکثی میکند و در ادامه میگوید: «سردار سلیمانی ارتباط عاطفی خاصی هم با جانبازان داشت. ۷ شهریور سال ۸۶ مصادف با روز نیمهشعبان، حاجقاسم 📝نامهای نوشتهبود برای جانباز آزاده، سردار حسین معروفی . در پایان آن نامه نوشتهبود: "برادر جان! مرا دعا کن، چون بهشدت محتاجم. دعا کن تا سال دیگر، در راه او پارهپاره شدهباشم.😭 " آرزوی حاج قاسم، ۱۲ سال بعد در دیماه سال ۹۸ برآورده شد.
@shahidhojajjy
💠 برشے از وصیــت نامــه
در روزگارانے دوســت داشـــتم دکتــر شـــوم ، مهندــس شوم پولدار شـــوم و آرزوها داشـــتم .....
اما عاشقے چون #حسيـــن (ع) را ديــدم و عــشق را فهميـــدم او سوزاند، مـــرا ســوزاندنے عجــيب و اکــنون فقـــط آرزو دارم #شهيـــد شــوم .
#سَبـکشـُهـَدا
#شهید_حسنعــلی_ثریاپـــور
#شهــدای_فارس_شیراز
@shahidhojajjy
@aba abdellah.attheme
161.6K
#تم ✨
#مذهبی 🌿
#امامـحسیݩ ♥️
@shahidhojajjy