وقتی به آقا روح الله اصرار میکردم که چرا توی شهر خودمون کار نمیکنی!! این طوری کمتر به ماموریت میری و رفت و آمد هم برات راحتره❗️
میگفت: خانم، من برای پشت میز نشستن وارد #سپاه نشدم☝️ نباید به سپاه به عنوان یک شغل نگاه کرد، بلکه وظیفه و تکلیفی روی دوش ماست، سپاه یعنی ↩ آماده باش برای #سربازی_امام_زمان (عج)✨
نقل قول از همسر شهید
روح الله صحرایی 🌹
@shahidhojatrahimi
خجالت میکشم 😔
اسمم را گذاشته ام: #مـــــنتظر
اما زمـانی که دفتر #انتظارم را ورق
میزنی📖 می بینی؛ فضای مجازی را بیشتر از #امامم میشناسم😔
حتی گاهی صبح آفتاب نزده🌥
آنها را چِک میکنم ...
اما #عهــدم را نــــه❗️
در قنوت نمازهایمان
برای مهدےفاطمه
دعا کنیم 🤲
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
@shahidhojatrahimi
تا روز محشر پرچمت بالاست عباس
مدیون کام خشک تو دریاست عباس
گرچه به ظاهر مادرت امّ البنین است.
اما به باطن مادرت زهراست عباس
پشت و پناه اهل بیتی یا اباالفضل
دلگرم نامت زینب کبراست عباس
#میلاد_حضرت_عباس_ع_مبارک
@shahidhojatrahimi
⚠️ این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم ؛
▪️شـــــنیدم
▪️گفتنـــــد
▪️میـــگویند
خدای متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید:
🌹وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً🌹
🍃🌸سوره اسراء آیه (36)
« چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب ،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد».
#امام_زمان
@shahidhojatrahimi
#یاباباݪحوائج♥️
اےعالم و آدم همه قربان تو #عباس
اےفوق شهیداݩ،شرف و شأن تو #عباس
پیوسته دلم یاد تو و یاد #حسیݩ است
میلاد توهمچوݩشب میلاد #حسیݩ است
#اسعداللهایامڪم✨🎊
@shahidhojatrahimi
•═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═
روزت مبارک
ای علمدار قیام
حضرت مهدی(عج)
روزت مبارک ای
عزیزترین جانباز وطن
سایه ات مستدام باد رهبرم❤️
روز_جانباز_مبارک
@shahidhojatrahimi
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📽بهترین اجرای #عصر_جدید !
👈ایول به شرف این #نقاش ؛ با خودمون میگفتیم که چرا کسی تو این برنامه حرفی از #سردار_دلها #حاج_قاسم_سلیمانی نزده که این جوون با این کار زیباش مارو به یاد حاجی انداخت...
🆔 @shahidhojatrahimi
🍂💫🍂💫🍂
«...فرزندم هرچقدر میتوانی درس بخوان، درس بخوان، درس بخوان. خوب فکر کن، به مردم کمک کن، کمک کن. خوب قضاوت کن، همیشه از خدا کمک بخواه، حتماً نماز بخون، راه خدا را هرگز فراموش نکن...
شهید عباس بابایي
@shahidhojatrahimi
کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود...
#شهید_عباس_بابایی
@shahidhojatrahimi
❤️ | گاهی وقت هاکه
بغض دلتنگی بر دلت سنگینی
می کند و دل محرمی را نمی یابی
شاید اگرچشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی
از خاکریزهای شرهانی یا شلمچه
بیتوته کنی کمی
آرام شوی ...
#دلتنگی
#شلمچه
@Shahidhojatrahimi
🌷🌷🌷
روی مین رفتن، بهانه بود ...
جنگ ما،
جنگِ پا روی مَن گذاشتن ها بود ...
@shahidhojatrahimi
پس از اعلام نتایج #انتخابات مشهد و رأی بالای ایشان✅ به محض دیدار دراولین برخورد، بی اختیار به او #تبریك گفتند
كه چهره اش درهم رفت😣 و گفت: #مسئولیت كه تبریك ندارد❌
#شهید_دیالمه
@shahidhojatrahimi
مجازا و حقیقا..
فراموش نکنیم
این دنیا مجهز به
دوربینمداربسته
است..!
#عالممحضرخداست
#حواستهست..
@shahidhojatrahimi
#ٺلنگر
#میبینے؟
#هنوزباوجودگناهایےڪهڪردے
#صداٺمیڪنهبندهےمن
"قُلْيَاعِبَادِيَالَّذِينَأَسْرَفُواعَلَىٰأَنْفُسِهِمْ
لَاتَقْنَطُوامِنْرَحْمَةِاللَّهِ "
«بگواےبندگانِمنڪهبرخويشٺنزيادهروے
رواداشٺهايدازرحمتخدانوميدنشويد»
| سورهمبارڪهیزمر
·
@shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه جانبازی شهید مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س) جاوید الاثر، شهید علی عابدینی
🌷ارسالی از طرف پدر گرامی شهید
#روز_جانباز
@Shahidhojatrahimi
✍دلنوشته یک جوان عراقی...
وقتی دست شهید قاسم سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد.😞
کجایی علمدار بی دست😔
@shahidhojatrahimi
⚘﷽⚘
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🌷| @shahidhojatrahimi
✨ #فرازے_از_وصیت_نامہ
شـــهادت خــوب است
امــا تقــــوے بهــتـــر،
تقوایے ڪہ در قلب است و
در رفتار بروز پیدا میڪند.
✨ #شهید_روح_اللہ_قربانی
✨ #شهیدانه
@Shahidhojatrahimi
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
🆔 @shahidhojatrahimi
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
(قسمت سی و سوم:انتخاب)
بچه ها حواسشون به ما بود...با دیدن این صحنه دویدن جلو...صورتش رو چرخوند طرفشون...
_برید بیرون قاطی نشید..
یه کم به هم نگاه کردن...
_مگه نمیگم از مسجد برید بیرون...
دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون...
زل زد توی چشم هام...
_تو میفهمی شعور داری،فکر میکنی...درست یا غلط تصمیم میگیری...اختیار داری الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی...ولی اون گاو نه...هر چقدر هم مفید باشه با غریزه زندگی میکنه...بدون عقل...بدون اختیار...اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن،فکر میکنی کی بهتر و مفید تره تو یا گاو...؟
هم میفهمیدم چی میگه هم نمی فهمیدم...
_من نمیدونم چی بهت گذشته یا چه سرنوشتی داشتی...اما میدونم ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم...ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتار هامون غلط میشه...و گند میزنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست...مکث عمیقی کرد...حالا انتخاب تو چیه؟...
یقه اش رو ول کردم...
خم شد،کت کتانم رو از روی زمین برداشت ،داد دستم و گفت...به سلامت...
من از در رفتم بیرون و بچه ها با حالت نگران و مضطرب دویدن داخل...
برگشتم خونه...خیلی بهم ریخته و کلافه بودم..ولو شدم روی تخت...تمام روز همون طور داشتم به حرف هاش فکر میکردم...به اینکه اگر مادرم،انتخال دیگه ای داشت...اگر من،از پرورشگاه فرار نکرده بودم..اگر وارد باند قاچاق نشده بودم...اگر...اگر...تمام روز به انتخاب هام فکر کردم...و اینکه اون وقت میتونستم سرنوشت دیگه ای داشته باشم؟...چه سرنوشتی؟...
همون طور که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان نگاه کردم...
تو واقعا زنده ای؟...پس چرا هیچ وقت کاری برای من نکردی....چرا هیچ وقت کمکم نکردی...جایی قرار دارم که هیچ حرفی رو باور نمیکنم...اگر واقعا زنده ای ،خودت رو به من نشون بده...اگر با چشم هام ببینمت...قسم میخورم بهت ایمان میارم...
✍به قلم:شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی🥀
@shahidhojatrahimi
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
(قسمت سی و چهارم:خدا نیامد)
اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه...نه تنها اون شب،بلکه فردا،پس فردا و...
مسجد هم نرفتم ارتباط رو با همه قطع کردم...
یک هفته...۱۰روز...و یک ماه گذشت...اما خبری از خدا نشد...هر بار که از خونه بیرون میرفتم میا برمیگشتم ،منتظر نشونه ای از خدا بودم...برای خودم هم عجیب بود،واقعا منتظر دیدنش بودم...
اون شب برگشتم خونه...چشمم به ام پی تری پلیر افتاد..تمام مدت این ماه روی دراور بود...چند لحظه بهش نگاه کردم...نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟...حرف های یک خدای مرده...
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله...
نهار نخورده بودم...برای همین خودم رو به خوردن همبرگر دعوت کردم...بعد هم رفتم بار...اعصابم خورد بود...حس میکردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده...انکار یکی بهم خیانت کرده...بی حوصله،تنها و عصبی بودم..تمام حالت های قدیمیم داشت برمیگشت سراغم...انگار رفته بودم سر نقطه اول...
دو سالی میشد که به هیچی لب نزده بودم...چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه میرفتم...بی دلیل میخندیدم و عربده می کشیدم...دیگه چیزی رو به خاطر ندارم...
اولین صحنه بعد از بهوش اومدنم توی بیمارستان بود...سرم داشت میترکید و تمام بدنم درد میکرد...کوچکترین شعاع نور ،چشم هام رو آزار میداد ،سر که چرخوندم از پنجره اتاق بیمارستان ،یه افسر پلیس رو توی راهرو دیدم...اومدم به خودم تکانی بدم که...دستم به تخت دستبند زده شده بود...
اوه نه استنلی...این امکان نداره...دوباره...
بی رمق افتادم روی تخت...نمیتونستم چیزی رو که می دیدم رو باور کنم...
✍به قلم:شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی🥀
@shahidhojatrahimi