❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
نام: محمد رضا تورجی زاده
تولد : ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳
فرزند: حسن
شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶
محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای ۱۰
شهید محمدرضا تورجی زاده در سال 1343 به دنیا آمد. در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود .
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
ترک مکروهات
به طور کلی، اولیاء حق ، از دقت در جزئیات و عمل به مستحبات و ترک مکروهات به جایی رسیده اند، چرا که در کلیات، عموم مردم نیز با آنها مشترک اند و اشتراک نظر و عمل دارند، با این حال، می بینیم که فرق و فاصله عموم با خواصی چون شیخ رجبعلی خیاط و عارف مجتهدی( شیخ جعفر آقا مجتهدی) ، از کجا تا به کجاست.
آنها کسانی بودند که از کلیات نظری و اعتقادی عبور کرده و در وادی عمل و دقت به جزئیات، جدی ترین مواظبت ها را اعمال نمودن
تا یک سال بعد باتوکل به خدا شروع به حفظ قران کردم و تا سن هفت سالگی ۱۷ جزءاز قران رو حفظ کردم همراه با تمرین قران به درس خوندنم پرداختم
سال سوم دبستان که رسیدم درس هاروجلوجلومیخوندم...
یک روزمعلم منودعواکردبهم گفت که بایدبه پدربگی بیادمدرسه بابام که اومدکلی دعواش کردن که چراجلوجلوبه بچت درسوآموزش میدی
بابام گفت من اموزش نمیدم
خودش به فضل قران، فراگرفتن درس براش خیلی اسونه و به راحتی درس هارو یادمیگیره.واسه همین بود که به بابام گفتن که من سال چهارم دبستان رو جهشی بدم
خداروشکرسربلندازاین امتحان دراومدم.ب سن نوجوانی ک رسیدم.بدلیل اینک پدرم روحانی بودودرخانواده مذهبی بزرگ شدم باچیزهایی ک مادرم ب من آموزش میدادخیلی ب اهل بیت😇علاقه مند شدم
✨الله اکبر۴
✨اشهدان لا اله الّا الله۲
✨اشهدان محمداً رسول الله۲
✨اشهدان علیاً ولی الله۲
✨حی علی الصلاة۲
✨حی علی الفلاح۲
✨حی علی خیر العمل۲
✨الله اکبر۲
✨لا اله الّا الله۲
التماس دعا
طی مدتی ک پدرم ب تبلیغ میرفتن باوجودسن کمم شاید15سالم بود؛درمحرم وصفرتوخونه مجلس اقاامام حسین ب پامیکردم ومجلس روبه خوبی طی این دوماه اگراقا پذیرفته باشن ب اتمام رسوندم
البته ریانشه😅مادروپدرم هم اطلاع نداشتن تا اینکه همسایمون ب مادرم زنگ زدوبهش گفت شمابه احمداجازه دادین این کاروکنه!مادرم گفت نه ولی ازاینکه من عاشق اهل بیت بودم خوشحال بود
دوسال طلبگی خوندم امابه دلایلی دیگ نتونستم ادامه بدم ولی درآن مدت حفظ قران روبه ۲۷جزءرسوندم.گفتم مدرک تحصیلیموبگیرم.طی این مدت اول برق ساختمان خوندم وبعدش رشته کامپیوتر😁
شدم مهندس کامپیوتر😎هفده هیجده ساله ک بودم جنگ هشت سال دفاع مقدس روکه توتلویزیون نشون میدادن ومیدیدم خیلی ناراحت میشدم که چراخدابه من توفیق ندادکه توجنگ هشت سال دفاع مقدس باشم
شدم مهندس کامپیوتر😎هفده هیجده ساله ک بودم جنگ هشت سال دفاع مقدس روکه توتلویزیون نشون میدادن ومیدیدم خیلی ناراحت میشدم که چراخدابه من توفیق ندادکه توجنگ هشت سال دفاع مقدس باشم
توهمون موقع ها هم بحث سوریه بود اینو فرصت مناسبی دیدم و دنبال راهی میگشتم برای رفتن به سوریه...
ولی خداشاهده که من قصدم جنگیدن نبود که در سنت ال محمد خون خونرونریزی جایز نبود
یا صاحب زمان:
مامان برام امضا کن😃
از طرف بسیجه😁
مادر هم که نمیدونستن؛
امضا کردن😅
منم خوشحال، به همراه دوستم راه افتادم😍
تو راه مادردوستم به مادرم زنگ میزنه📞 و داستان رو بهش میگه
خلاصه درسال ۹۳اول ماه رمضان اعزام شدم😇🌹
تواین راه،کم دردسرنکشیدم.
به سن ۲۰سالگی که رسیدم طی این مدت چندباراعزام شده بودم.تااینکه مادرم وبقیه همفکری کردند تا از رفتن من جلوگیری کنن
تصمیم گرفتن دامادم کنن😳
منم اول مخالف بودم برای اینکه نمیخواستم همسرم رواول زندگی اذیتش کنم ولی طی ماجراهایی که برای ازدواجم قبلاپیش اومده بود رضایت دادم.رفتیم خواستگاری دختر عموم وشرایطموگفتم🌹🌹
ایشونم🤗 قبول کردن.و به لطف خدا و اهل بیت در شهریورسال۹۴در حرم حضرت معصومه عقد کردیم😊
بعد ازدواجم سه بار اعزام شدم که مدت عقدمون 1⃣ماه و مدت عروسیمون 8⃣ ماه بود🌹🌹