🍁🍁یڪی از برادرانم شهید شده بود. مزارش اهواز بود.
برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم، رفتیم سمت اسلام آباد.
نزدیکی های غروب رسیدیم به لشڪر. باران تندی هم می آمد.
رفتم دم چادر فرماندهی، اجازه بگیرم برویم تو
آقا مهدی توی چادرش بود . بهش ڪه گفتم؛ گفت: « قدمتون روی چشم. فقط باید بیاین توی همین چادر، جای دیگه ای نداریم.»
صبح ڪه داشتیم راه میفتادیم، مادرم بهم گفت: «آقا مهدی رو پیداش ڪن ازش تشڪر ڪنم.»
توی لشڪر این ور و اون ور میرفتم تا آقا مهدی رو پیدا ڪنم.
یڪی بهم گفت: « آقا مهدی اصلا حالش خوب نیست؛خوابیده»
گفتم: «چرا؟»
گفت:«دیشب توی چادر جا نبود . تا بخواد یه جای دیگه پیدا ڪنه، زیر بارون موند، سرماخورد.»
سردار عاشورایی ،
#مهندس_شهید_مهدی_باڪری ، فرمانده لشگر 31 عاشورا
#خاطرات_ناب
🍁🍁🍂💫🍂🍁🍁🍂💫🍂🍁🍁
🌹خاطرات طنز شهدا🌹
😂رُب گوجه😂
🌸داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.
دوربینو برداشتم رفتم سراغش.
بهش گفتم :
تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت:
من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!
بهش گفتم :
بابا این چه جمله ایه!
قراره از تلویزیون پخش بشه ها...
یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه اصفهانیش گفت :
اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!🌸
#خاطرات_طنز_شهدا
#طنز
@shahidhojatrahimi
✾ ✾ ✾ ══════💝══
#سه_شنبه_های_مهدوی
سہ شنبہ شدُ و پَرزدم سوی تو
شدَم سائل ديدن روی ِتو
بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان
شدم جان نثار امام زمان عج
دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم.
رفاقت با شما را
با دنیایے عوض نمےکنم...
رفیقتان مےشوم
تا شبیہ تان شوم
شبیہ تان ڪہ شدم
"شهیــد" مے شوم...
ان شاءالله
#اللهم_ارزقنا_الشهاده ♥️
🍃🌹🍃🌹
💌
دِلـَم شِکسته،دلـم را نمی خـری آقا!؟
مرا به صحن بهشتـت نِمی بَری آقا!؟
اگ چه غرقِ گناهـَم ولی خبـر دارم
تـو آبـِـروی کسـی را نمی بـَـری آقا
#دلتنگ_مشهدالرضا♥️
4_5960923099380581309.mp3
5.15M
#حامد_زمانی
میشه شاهی کنی
منو راهی کنی...🙂