زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلتیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلاً این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آهِ سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضۀ کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکیست
::
با خودم فکر میکنم حالا
کوچۀ ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...🖤
صلی الله علیک یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ 💔
@shahidjavadteymuri69
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قسام: دیر رسیدید ماموریت تمام شده بود
🔺گردانهای شهید عزالدین قسام با پخش ویدئویی از کشف تونل خود در نزدیک مرز با فلسطین اشغالی و نمایش خروج بخشی از مجاهدان حماس از این تونل و اجرای حمله هفتم اکتبر و به قتل رساندن نظامیان اسرائیلی تاکید کرد که «دیر رسیدید. ماموریت (از طریق این تونل) انجام شده بود.»
🔻وصلتم متأخرين..
הגעתם מאוחר
You arrived late
🔻المهمة أُنجزت..
המשימה הושגה
Mission had already been completed
@shahidjavadteymuri69
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی زیبای حماسی لبنانی فاطمیه
هَی فَاطِم اُمّ وعَنا لَم ولَن تُغضی
وشَبابُنَا مِن بَابِها نِحوِالوغی تَمضی
او فاطمه (سَلامُ الله عَلیهَا) است مادری که هرگز از ما چشم پوشی نخواهد کرد
و جوانهای ما از درب خانه او مهیای رزم میشوند
.
.
.
وَ نِداؤُنَا یَاقُدسُنا إنَّا عَلَی العَهدِ
حَتّی َنُصَلّی عِندَک بِامامةِ المَهدی
...ای قدس ما با عهدی که بستیم هستیم
تا اینکه به امامت امام مهدی (عَجَّل الله تَعَالی فَرجَهُ الشَریف) نزد تو نماز بخوانیم
#امام_زمان
#فاطمیه
#طوفان_الاقصی
@shahidjavadteymuri69
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 خود را برای ملاقات حضرت مهدی علیه السلام آماده کنید😍❤️
🔹 کسایی که الان از انقلاب میبرن مثل کسایی هستن که در یک روز گرم تابستان روزه گرفتن نزدیک افطار روزه رو باطل میکنند!
🔹 انقلابی که قطعا به مهدی میرسد
🔺 ما به قله نزدیکیم. #غربال نشوید
🔺کسی که قله را میبیند دیگه احساس خستگی نمیکند.
🔹 مینویسم که شب تار، سحر میگردد
🔸 یکنفر مانده از اینقوم که برمیگردد
❤️ #امام_زمان علیهالسلام: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷
#صدای_ظهور #امام_مهدی #آخرالزمان
#استاد_شجاعی
@shahidjavadteymuri69
🌹شهدا زنده اند ( کرامات شهدا بعد از شهادت)
شفای مادر
حدود بیست سال پیش در ایام محرم پایم ضربة شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، با بقیة دوستانم دیگ های مسجد را بشویم و کمکشان کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز همان طور بودم. از مسجد که به خانه رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلی دعا کردم. نزدیکی های صبح بود که گفتم مقداری بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم.
در خواب دیدم در مسجد (المهدی(عج)، بلوار امین قم) جمعیت زیادی نشسته اند و من هم با دو عصا زیر بغل بودم. یک دستة عزاداری در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید «سعید آل طه» داشت نوحه می خواند. با خود گفتم: اینکه شهید شده بود! پس اینجا چه کار می کند؟ ناگهان دیدم پسرم، (شهید محمّد معماریان) هم کنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفتم و در حال تماشای این ها بودم که دیدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شدی؟
آره، از وقتی که به اینجا آمدیم، کلّی بزرگ شدیم.
بعد رو به من کرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشکلی داری؟
چیزی نشده، پاهایم کمی درد می کرد، با عصا آمدم.
ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم.
بعد دست هایش را باز کرد و از سر تا مچ پاهایم کشید، آتل و باندها را باز کرد و شال سبز را به پایم بست و گفت: از استخوانت نیست؛ کمی به خاطر عضله ات است که آن هم خوب می شود.
از خواب بیدار شدم، دیدم باندها همه باز شده و شال سبزی هم به پاهایم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم! من که کف پاهایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم، داشتم بدون عصا راه می رفتم. پایین رفتم و شروع به کار کردم که پدر محمّد از خواب بیدار شد. وقتی من را در این حالت دید زد زیر گریه... .
بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان گفتند: او را نزد من بیاورید. پیش ایشان رفتم و شال را به ایشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) را می دهد. سپس به آقازاده شان گفتند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم مقایسه کنم.
وقتی تربت را کنار شال گذاشتند، گفتند که این تربت و شال از یک جا آمده است. فکر نکنید این یک تربت معمولی است! این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده است، مال قتلگاه است، دست به دست علما گشته تا اکنون به دست ما رسیده است. شما نیم سانت از این شال را به ما بدهید، من هم به جایش به شما از این تربت می دهم.
گفتم: بفرمایید آقا، تمام شال برای خودتان. ایشان گفتند: اگر قرار بود این شال به من برسد، خداوند شما را انتخاب نمی کرد. خداوند خانوادة شهدا را انتخاب کرد تا مقامشان را یادآور شود.
آن شال هنوز هم پربرکت و شفابخش است.
✅ اگر از این دست کرامات (بعداز شهادت شهدا ) سراغ دارید جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا به آیدی ارسال کنید.
#شهدا_زنده_اند
@shahidjavadteymuri69