eitaa logo
شهید محمد جاودانی«میثم» شهید عاشورایی
154 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
برای شهید شدن هنوز هم فرصت هست، دل را باید صاف کرد.... ارسال مطالب نظرات پیشنهادات به مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴پیام تشکر رهبر معظم انقلاب از پرسنل نفتکش‌های اعزامی به ونزوئلا 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با ارسال پیامی محبت آمیز از حرکت جهادی فرماندهان و کارکنان شناورهای نفتکش جمهوری اسلامی ایران که محموله فرآورده‌های نفتی را به کشور ونزوئلا منتقل کردند قدردانی نمودند. ✍️متن این پیام به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم به همه شما عزیزان، کاپیتان و کارکنان کشتی خداقوت می‌گویم. کار بزرگی کردید. حرکت شما حرکتی جهادی بود. کشور را سرافراز کردید. ان شاالله موفق باشید سیدعلی خامنه ای ۹۹/۳/۱۹ @shahidjavedani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این را بدانند همه!آمریکا رو به افول است قدرت نرمش فرسوده شده،قدرت سختش ضربه دیده،نیروی انسانییش به شدت افسرده شده... @shahidjavedani
#شریفترین_شغل_چیه_به_نظرتون؟ 🍃امام خمینی (ره) : شریفترین شغل در عالم ، بزرگ کردن یک بچه است ، و تحویل دادن یک انسان است به جامعه . @shahidjavedani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 صحبت‌های جنجالی مهران مدیری در مورد ابتذال! مهران مدیری در «دورهمی»: 🔹چرا هیچ ممنوعیتی در مورد ابتذال وجود ندارد؟ 🔹بالای ۸۰ درصد خوراکی که بازار موسیقی ارائه می‌شود را نگاه کنید، سینما و خیلی چیزهای دیگر را نگاه کنید! 🔹بازگذاشتن مسیر ابتذال چندان هم اتفاقی نیست و به تدریج بازار به دست مبتذل‌ها می‌افتد! @shahidjavedani
❓ 🍃شیخ رجبعلی خیاط : من هر وقت نماز می خواندم ، نمازهایی مثل نماز امام زمان یا...از خداوند حاجتی می خواستم ؛ یک روز گفتم بگذار یک بار برای خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم. 🍃همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند :چرا دیر آمدی؟؟؟ پرسیدم یعنی چه؟؟!!یعنی تو باید سی سال پیش به فکر این کار می افتادی، حالا که پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجت طلب نکنی!!! @shahidjavedani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: @shahidjavedani
دوشنبه شماره 26 هوالحق نام کتابی است که درباره ی شخصیت بانوی شهید است و خانم آن را بعد از ویرایش اساسی نوشته اند . زینب کمایی شخصیتی فوق العاده داشته و در نهایت هم به دست منافقین کوردل به شهادت می رسد . او یکی از افراد بسیار فعال در قبل از انقلاب بوده است و به دست منافقین ترور شده. نکتۀ جالت‌ترش که حتماً حیرت شما را هم مثل من برمی‌انگیزد، این است که خانواده و دوستان او هم بعد از شهادتش متوجه شده‌اند که زینب کمایی چه شخصیت مهم و اثرگذاری بوده! در این کتاب بعد از مقدمه و روایت‌هایی از مادر زینب، دو خواهرش و مدیر مدرسه‌اش اتفاقات مختلف را از زبان راویان مختلف می‌خوانید و با فضای آن زمان، با روحیات و افکار زینب آشنا می‌شوید.  پیشنهاد نویسنده : به همۀ کتاب‌خوان‌ها، به کسانی که دوست دارند از اتفاقات قبل از انقلاب و شکل‌گیری انقلاب بیشتر بدانند، به‌ویژه به دخترخانم‌های نوجوان پیشنهاد جدی می‌کنم که کتاب من میترا نیستم را حتماً بخرید و بخوانید. @shahidjavedani
صفحه پشت جلد کتاب من میترا نیستم برشی از لحظه‌ی مواجه شدن مادر زینب با پیکر بی جان او بای ذنب قتلت؟! @shahidjavedani