اهالی شهر دزفول هر زمان میخواهند فردی را مثال بزنند که به خوش انصافی معروف است، نام عبدالحسین کیانی را بر زبان میآوردند. عبدالحسین قصاب فردی است که مغازهاش روبروی ساختمان شهربانی سابق دزفول بود. در وصف او می گویند هر زمان که از او می پرسیدند عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.
کسانی که این قصاب جوانمرد را می شناسند میگویند که اگر مشتری مبلغ کمی گوشت می خواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. وقتی که می شناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد دو برابر پولش، گوشت می داد. پول نقد یا گوسفند به افرادی امانت میداد و سفارش میکرد هر زمان که مشکلشان حل شد، آن پول را پس دهند. عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض میداد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر می گرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
دوست و همرزم عبدالحسین تعریف میکرد که روزی مرد میانسالی به قصابی میآید. گوشتها را نگاه میکند و میرود. عبدالحسین به شاگردش میگوید که به دنبال آن مرد برو و بگو که صاحب این مغازه گوشت را به صورت نسیه هم میدهد. آن مرد برمیگردد و گوشت را نسیه میخرد.
عبدالحسین کیانی یا همان جوانمرد قصاب قصه ما در سال ۱۳۱۸ دیده به جهان گشود. قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیدا شکنجه شد. بعد از انقلاب در بسیج ثبت نام کرد. او صبحها در مغازه کار میکرد و شبها در مسجد یا خیابان به همراه دو پسرش نگهبانی میداد.
دوازده گلوله
از آن موقعی که امام خمینی سفارش کرد بروید به جبهه تا جوانها خسته نشوند گفت که من هم باید برای عملیاتهای اصلی بروم و بعد از آن دیگر به جبهههای پدافندی بسنده نکرد. او با داشتن هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت.
عملیات فتحالمبین یکی از عملیاتهای مهم و غرورآفرین رزمندگان ایرانی در دوران دفاع مقدس است که در نهایت و با وجود کمبود ادوات و تجهیزات در مقابل متجاوزان با پیروزی قاطع نیروهای ایرانی و عقبنشینی رژیم بعث از سرزمینهای اشغالشده به پایان رسید.
این عملیات در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه ۲ فروردین ۱۳۶۱ در جبهه جنوبی، در منطقه غرب شهرهای شوش و دهلران در استان خوزستان انجام شد. طرحریزی عملیات فتحالمبین از اواسط آبان ۱۳۶۰ آغاز شده بود. بسیاری بر این باورند که این عملیات نقطه عطف جنگ تحمیلی ارتش بعث علیه ایران است که در نهایت منجر به بیرون راندن نیروهای عراقی از بخش بزرگی از خاک خوزستان شد.
عبدالحسین کیانی یا همان جوانمرد قصاب قصه ما در عملیات فتحالمبین پس اصابت دوازده گلوله شهید و سپس به حمزه سیدالشهدای دزفول معروف شد.
عبدالحسین انقدر محبوبیت داشت که بعد از شهادتش، چند نفر از قصابیهای دزفول فامیلیشان را تغییر دادند و کیانی کردند. آنها سر در مغازههایشان نوشتهاند «قصابی کیانی»
@sardaraneashgh
✨این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، پل گذر است، نه ماندن...
و تمامی ما دیر یا زود باید برویم،
اما چه بهتر که زیبا برویم.
✨در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نه می دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم....
🔖فرازهایی از وصیت نامه شهید امیر لطفی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@sardaraneashgh
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وصف یاران | شهید زنگیآبادی، شهیدی که حاج قاسم او را یک لشکر میدانست
📍وصف یاران؛ روایتهای شهید حاج قاسم سلیمانی یاران شهیدش
@sardaraneashgh
#پای_درس_شهید 💝
برادرم ... !
تمـام عالـم هم
اگر برایت زلـیخا شد
تو بندگـی ڪـن
و بہ حـرمت نـگاه خدایت
#بگـذار_و_بگـذر ...
اینگونه ڪه باشی
شهیــدت میڪننــد ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#راهکار_شهادت
@sardaraneashgh
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نسخه سلوک علامه طباطبایی
@sardaraneashgh
#روایتگری
روی ارتفاعات کهنهریگ در سومار بودیم...
دشمن پاتک کرده بود. خمپاره ای در کنار یک رزمندهی ۱۷،۱۶ ساله به زمین خورد و سرش را از بدنش جدا کرد. سر به زمین افتاد و از شیب ارتفاع کهنهریگِ سومار همین طور پایین رفت. رزمندهی میانسالی سراسيمه دنبال سر دوید تا اینکه آن را از روی سیم خاردارها برداشت و اورد گذاشت روی پیکر و خودش را هم انداخت روی بدن شهید. هر چه رزمنده میانسال را صدا زدم: "بلند شو بریم الان وقت این کارها نیست"، توجهی نکرد. رفتم زدم پشت کمرش، سرش را برگرداند، دیدم به پهنای صورت اشک میریزد و آرام آرام گریه میکند. بهش گفتم بلند شو بریم. با هقهق به زبان آذری گفت: "آقا يعقوب! میخوای پدر رو از پسر جدا کنی؟" خجالت کشیدم و بی اختیار گفتم: "السلام علیک یا اباعبدالله آقا جان! چه کشیدی آن لحظهای که به بالين علىاكبر رسیدی." از خجالت سرم را پایین انداختم، دیدم این جوان پوتین به پا ندارد. یک کفی کفش به کف پایش گذاشته و دور آن را با بند پوتین بسته و همینطور آمده عملیات...
این خاطره را آقای يعقوب صمدلویی، فرمانده گردان شهید مدنی لشگرعاشورا، از عمليات مسلم بن عقیل، در محل عملیات برایم تعریف کرد. میگفت قبل از عملیات، بین نیروهای گردان، پوتین و کتانی توزیع شد، به برخی پوتین رسید و به برخی کتانی و به برخی هیچ کدام نرسید و این این شهید از همانها بود.
@sardaraneashgh
#خاطره
✍دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند.آن وقت ها هم که مثل حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.وسوسه های اشرار خامشان می کرد ودر قبال می شدند کارچاق کن آن ها.
حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری می شود جلوی در دام افتادن جوان های عشایر را بگیرد. خیلی از این جوان ها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمی شد ازبیکاری می رفتند سمت اشرار. قرار شد فراری ها بیایند ولباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.تازه ،حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند. این شرایط به نفعشان بود.کنار زن وزندگی شان خدمت میکردند، درآمد داشتند وبعد هم کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند،بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرو دار دست وپا کنند. خیلی از همین سرباز های عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدند.
📚راوی:سرهنگ خلیلی،فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی
@sardaraneashgh
🔰 به مزاح گفتم پشت میز نشین شدی
🔹 خاطرهی سردار اسدی از میزنشینی شهید سلیمانی
💠 سخنان سردار محمدجعفر اسدی، از همرزمان دفاع مقدس شهید سلیمانی و فرماندهان محور مقاومت در قسمت سوم برنامه #روایت_حبیب
@sardaraneashgh
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️رهبر معظم انقلاب: اینکه میگفتند یک عده در جبهه نوربالا میزنند راست بود، خودم دیده بودم چهره نورانی کسانی را که فردایش شهید میشدند
@sardaraneashgh
✍شهید سلیمانی:
ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
@sardaraneashgh