eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸زمانی که بعد از سه ماه حضور در منطقه به خانه آمد، او را نشناختم؛ به اندازه ی 50-60 سال پیر و شکسته شده بود. با گریه پرسیدم: چی شده که اینقدر پیر و شکسته شده ای؟ گفت: تازه متوجه شدم که بعد از عاشورا چه بر سر خانم حضرت زینب (س) آمده است. 🔹وقتی که حضرت زینب(س) به خانه اش بازگشت یک تار موی سیاه در سر ایشان نبود و همسرش نشناختش. 🔸دوری از عزیزان و دلتنگی یک طرف و دیدن پیکر دوستان شهیدم در مقابل چشمانم از طرف دیگر. وقتی می بینم بر سر مسمانان مظلوم چه بلاهایی می آورند و وقتی بعد از عملیات پیکر شهدایی را می بینم که تحت نظر من آموزش دیده اند و حالا… برایم سخت است! 🔹صحنه های کربلا را به وضوح در منطقه به چشم می توان دید، پس آدم می تواند در عرض یک روز پیر شود. وقتی مادرم و برادرم هم حسین را دیدند گفتند: ایشان دیگر نمی ماند؛ او دیگر متعلق به این دنیا نیست. 🔸ده روز اینجا بود که مدام درگیر کار و جلسه بود. بعد از ده روز دوباره تصمیم به رفتن گرفت. وقتی که می خواست برود به من گفت: خواب دیدم شهید می شوم، اگر شما راضی نشوید من قدم از قدم بر نمی دارم؛ امکان دارد جنازه ها برنگردند، سرها را ببرند و… داشت مرا آماده ی شهادتش می کرد. 🔹گفتم: من ناراضی نیستم اما شما نباید فکر شهادت را بکنی. بعد از آن به خانه ی مادرش رفتیم. حسین دست و پای مادرش را بوسید و گفت: مادر شما از من راضی باشید، قرار است من دوباره به سوریه بروم. مادرش گفت: نه! سه ماه رفتی اگر وظیفه و تکلیف هم بود دیگر ادا کردی. مملکت این همه جوان دارد. چرا شما دوباره بروی؟ 🔸حسین گفت: باشد نمی روم اما خودتان جواب حضرت زهرا(س) را بدهید. بگویید علی اکبر برای امام حسین(ع) عزیز نبود، اما بچه ی من برایم خیلی عزیز است و نمی توانم بفرستمش. فردا صبح که می خواستیم برگردیم، مادرشان گفتند: من راضی هستم، برو به سلامت. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۵۷/۶/۱۶ قروه ، کردستان شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۷ حلب ، سوریه @sardaraneashgh
از شهدا بیاموزیم: «شهید آیت الله محمدباقر صدر همسرش رو صدا می‌کرد: غالیتی الحبیبه یعنی "محبوب گرانبها"» کتابِ @sardaraneashgh
شهید جمهور
🔻انتشار برای نخستین بار؛ روایت محافظت از شخصی که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت می‌کرد 🔹محمد طه امیری، فعال رسانه‌ای و عکاس جبهه مقاومت، با انتشار عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت: در بوکمال کار گره خورده بود، همه چیز به هم دیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیروهایی که نمی‌توانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشده‌ای همه چیز بهم بریزد. 🔹️ چند متر عقب‌تر از خط اما هلیکوپتری بر خلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده می‌شود و به پرواز در می‌آید. 🔹️ کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین می‌نشیند. کمک خلبان بیرون می‌پرد، در هلیکوپتر را باز می‌کند و بعد از آن حاجی پیاده می‌شود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیروهای اصلی به آن نرسیده‌اند قدم می‌گذارد. 🔹️ چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده می‌شوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحه‌ای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند. 🔹️ حاجی بیسیم می‌زند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیروها بیایند. 🔹️ این گوشه‌ای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت می‌کند. 🔹️ برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادی‌طارمی» ایستاده وسط شهید «رضاخرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروز‌مظفری‌نیا». 🔹️ اما ای کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از سی متر عقب‌تر برایتان توصیف کنم. 🔹️ حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند. 🔹️ قانون سی متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل سی متر عقب‌تر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظ‌های عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از سی متر عقب‌تر هدایت می‌کردند. 🔹️ یک بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمی‌خواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانه‌ها آتش کردند، رفتند دم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمی‌خواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید. 🔹️ آن شب بچه‌ها بار دیگر مجوز حضورشان را این بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطه‌شان با حاجی یک جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آن‌ها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیزها را برایشان تضمین کند. 🔹️ شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید. 🔹️ آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا می‌کند، رهایش نمی‌کند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آن‌ها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند. 🔹️ وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا می‌رفت نمی‌توانستم جواب خونش را بدهم». 🔹️ تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور می‌کنم. یادم می‌آید یک بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم میدهم فقط بگذارید بمانند، من بدون اینها نمیتوانم زندگی کنم! 🔹️ هادی و شهروز هیچ‌گاه قرار فاصله‌ی سی متر را نشکستند البته به جز یک بار فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داد بود در نزدیک‌ترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار تیم محافظت از عاقبت بچه‌ها بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب می‌دانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آن‌ها... @sardaraneashgh
سردار به یک اشاره برمى‌گردد با پیکر پاره‌پاره برمى‌گردد با منتقم خون شهیدان، آرى تا کرب‌وبلا دوباره برمى‌گردد @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه کارت برای امام حسین(علیه السلام) و حضرت آقا بود، نسبت به حرف مردم بیخیال باش و محکم به کارت ادامه بده و نزار حرف ها تو کارت تأثیر بزاره که ناامید بشی... 🌷 ❤️ 📱 🍃شهادت : 16 آبان @sardaraneashgh
"رفاقت تا بهشت" رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه شهید علی بعد از رفتنش آقا نوید را فراموش کرد و نه آقا نوید. هرکاری از دستش برمیامد برای رفیق شهیدش میکرد. از سر زدن به خانواده اش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل شهید. به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهادت ( )، حال و هوای آقا نوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که علی راه را به من نشان داد. از کرامات شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی مان زیاد برایم می گفت. یکبار که دوستانش مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته :"علی جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهام، خیلی دلم روضه میخواد..." و خیلی ناگهانی همون روز از طرف مادرِ شهید، دعوت به روضه در منزل علی آقا می شوند و میگفت چقدر روضه اون شب چسبید. یکبار که یکی از اقوام نزدیک به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر سخته آدم با مرگِ عادی بره، یعنی ما قراره چطور بریم! یکی از عکسهای داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: "ان شاﺀالله اینطوری" عکس رو که دیدم گفتم خوشبحال شما که رزمنده اید و میتونید شهادت زیبا از خدا بخاید و... گفت: "شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت..." در عمق رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادتِ شهید علی خلیلی، آقا نوید خواب زیبایی را می بیند که شهید به او می گوید: امشب توانستیم اذن شهادتت را بگیریم... آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند آری شود، که گوشه ی چشمی بما کنند... پ.ن: ان شالله ما هم از این دوست و رفیق های بهشتی داشته باشیم که ما رو به خدا و اهل بیت و شهدا برسونند. @sardaraneashgh
🔖در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم میرزا محمود تقی پور آمده است: 🍃کاری زینبی(س) کنید و پیام رسان شهدا باشید. هیچ وقت به حال شهید غصه نخورید چرا که شهید به بهترین سرنوشت رسیده است. حتی به حال خانواده و ایتام شهید غصه نخورید چرا که شهید زنده است و در ثانی خداوند خیر الکفیل و خیر الولی است و خودش خوب بلد است خانواده و ایثام شهید را چطور مدیریت، حمایت و کفایت کند. حتی لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید چرا که خوشبختی و سعادت یک فرد ناراحتی ندارد. 🕊 @sardaraneashgh
‏رهبر انقلاب: این آقا هم بدنش خاک خواهد شد، خوراک مار و مور خواهد شد، جمهوری اسلامی همچنان خواهد ایستاد. ۹۷.۲.۱۹ ‎ @sardaraneashgh
دقّت امام خامنه ای در بیت‌المال❇️ ✍علامه جـوادے آملی نقل مےڪنند یک روز مهمان مقام معظم رهبـری بودم. فرزند ایشان آقا مصـطفے نیز نشسته بود ڪـه سفره پهن شد🌸 آیت‌الله خامنه‌اے به وی نگاهی کرد و فرمود: شما به منزل بـروید.✔️ من خدمت ایشـان عرض کردم: اجازه بفرماییـد آقازاده هم باشند. من از وی درخواستـ کرده‌ام که باهم باشیم‌. آقا فـرمودند: این غذا از بیـت‌المال است شما هم مهـمان بیت‌المال هستـید🌷 برای بچه‌ها جایـز نیست که بر سر این سفره بنشیننـد. ایشان به منزل بروند و از غـذاۍ خانه میل کنند👌🏼 من در آن لحظه فهمیـدم که خداوند چـرا این همه عزت به حضـرت آقا عطا فرموده اسـت😊 ❤️ @sardaraneashgh
✅ او به شهادت خود یقین داشت ... 🌸 زمانی که به زیارت کربلا و مکه رفتیم، خواستم لباس آخرت (کفن) بگیرم، او گفت: «من نیازی ندارم؛ شما اگر می‌خواهید برای خودتان تهیه کنید.» او به شهادت خود یقین داشت. 🌸 بارها می گفت: حالا فرصت جهاد پیش آماده است چرا از آن استفاده نکنیم! اگر در این مسیر به درجه شهادت برسیم چه بهتر ولی حتی اگر به درجه جانبازی هم نایل شویم باز هم در این فرصت جهادی که خدا به ما داده است پیروزیم و با رفتن خود به عنوان مدافع حرم حداقل توانسته ایم تکلیف خود را در این مسیر درست انجام دهیم. 🌸 نصف شبی همراه با حسینعلی گلزار شهدای رشت و بالای سر قبر شهید سید مسافر رفتیم. حسین از این شهید که همرزمش بود خیلی تعریف کرد و برگشت به من وصیت کرد: وقتی شهید شدم من را در همین جایی که ایستاده‌ام دفن کنید. اینجا جای من است! مطمئن باشید کنار شهید مسافر جای من است و خالی می‌ماند. 🌷 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 عمه ی سادات سلام علیک 💫 روح عبادات سلام علیک 🔹به مناسبت سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم @sardaraneashgh
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظه‌ی شهادت لحظه‌ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرین‌کلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بی‌کفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینه‌اش بود... 🦋خاطره‌ای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری ✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید @sardaraneashgh
آواز رحیل کاروان می آید خیزید ز جا که میهمان می آید ای مردم قم به ناقه اش گل بزنید معصومه ملیکه ی جهان می آید @sardaraneashgh
امیر ارتش اسلام، سرتیپ شهید فرمانده تیپ ۱ لشکر ۷۷ پیاده ثامن الائمه (علیه السلام) شهید محمدجعفر نصر اصفهانی در روز دهم شهریورماه 1339 در محله منارجنبان در اصفهان به دنیا آمد. در بهمن ماه 1357 و اوج گیری قیام‌های مردمی در دبیرستان تحصیل می‌نمود و در مبارزه علیه رژیم حاکم با فعالیت‌هایی از قبیل پخش اعلامیه های حضرت امام به همراه دوستانش شرکت می‌کرد. پس از اخذ دیپلم متوسطه در سال 1358 به خدمت سربازی اعزام و پس از طی دوره آموزشی اولیه در مرکز آموزشی بیرجند به گروه 44 اصفهان منتقل شد. با توجه به روحیه مذهبی و انقلابی که داشت در فعالیت‌های انجمن اسلامی مرکز آموزش توپخانه شرکت می کرد و در این فعالیت ها با امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی 🌷 آشنایی پیدا کرد. با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 در همان ماه‌های اول به اتفاق چند نفر دیگر داوطلبانه تقاضای اعزام به جبهه نمود و در روزهای اول حضور در منطقه عملیاتی سوسنگرد مجروح و به بیمارستان منتقل شد. در مهرماه سال 1360 با انتصاب شهید صیاد شیرازی به فرماندهی نزاجا، در دفتر ایشان خدمت خود را ادامه داد. در تاریخ 1360/11/15 خدمت وی به پایان رسید، اما همچنان داوطلبانه به خدمت خود در دفتر فرماندهی نزاجا ادامه داد. به توصیه شهید صیاد شیرازی و همکاران نزدیک ایشان، خدمت در ارتش را به عنوان شغل دائم خود انتخاب و در سال 1361 وارد دانشکده افسری شد. در زمان جنگ تحمیلی با اینکه مرکز توپخانه در اصفهان بود، اما وی دسته پیاده را برگزید و دوره مقدماتی را در لشکر 28 پیاده سنندج که در دو جبهه و از پرمخاطره‌ترین یگان‌ها بود را انتخاب کرد و به آن یگان منتقل شد و به عنوان فرمانده گروهان پیاده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت شد. در سال 1367 در یک عملیات رزمی در منطقه مریوان و پنجوین عراق به شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل شد و در همین زمان به واسطه تک شیمیایی دشمن بعثی، آلودگی شیمیایی نیز پیدا نمود. ایشان از سال 67 تا 73 در مشاغل زیر خدمت نمود: بازرسی لشکر 28 سنندج، دوره عالی پیاده در شیراز، فرمانده گروهان دانشجویان در دانشکده افسری، قرارگاه شمال غرب نزاجا، بازرسی نزاجا، معاون و فرمانده گردان تکاور تیپ 45 تکاور، سال 1373 فرمانده تیپ 1 لشکر 23، سال 1374 فرمانده تیپ 1 لشکر 77 پیاده ثامن الائمه (علیه السلام). سرانجام در سال 1375 حال عمومی وی به واسطه مجروحیت و آلودگی شیمیایی، مجدداً رو به وخامت گذاشت و در روز 19 آبان ماه سال 1375 روح ملکوتی‌اش به لقاءالله پیوست. خاطره‌ای از شهید خطبه عقد را که خواندند، برای اولین بار می‌خواست همسرش را از تهران به اصفهان ببرد. به جای بردن او به جاهای دیدنی، یک راست رفتند به گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش، و وقتی با اعتراض خواهرش روبه‌رو شد که «این کار تو بر روحیه‌اش اثر منفی دارد» گفت: «من از بردنش به گلزار شهدا هدفی داشتم. او همسر یک رزمنده است و باید بداند، راهی که من انتخاب کرده‌ام به کجا می‌رسد، راه من راه شهادت است. گلزار شهدا را به او نشان دادم که به او بگویم خود را برای چنین لحظه‌ای آماده کند، اگر مرا انتخاب کرده است، باید در این راه مرا یاری کند.» @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬برگزاری مراسم عقد پسر شهید مدافع حرم، شهید "" در جوار مزار پدر شهیدش @sardaraneashgh
از مدینھ تا قم آمدے ولے با احترام بگذریم از ماجراے زینب و بازار شام "السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌معصومه" #۲۳‌ربیع‌الاول سالروز ورود حضرت‌معصومه س به قم @sardaraneashgh
🔴کلام حضرت گویاست به بیان ما نیازی نیست. @sardaraneashgh