eitaa logo
شهید جمهور
173 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
! 🌷سالگرد ازدواج‌مان بود، فکر نمی‌کردم که یادش باشد. داشت توی زیرزمین خانه کار می‌کرد. مغرب شد، با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و شیرینی برگشت. گفتم: تو این‌طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟ 🌷....گفت: آره مگه چه اشکالی داره؟ سالگرد ازدواجمون نباید گل و شیرینی می‌گرفتم؟ گفتم: یه‌وقتایی که اگه خط اتو لباست می‌شکست حاضر نبودی بری بیرون! گفت : آره! اما اگه می‌خواستم لباس عوض کنم، شیرینی‌فروشی  تعطیل می‌شد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمد مرتضی نژاد @khaimahShuhada
خواب شهید سعیدعلیزاده رو میبینند، از شهید می پرسند توی بهشت داری حال می کنی ديگه؟؟؟؟؟ شهید در جواب ميگن: " بهشت چيه، ما پیش امام حسینیم " معشوقه به سامان شد ..... @khaimahShuhada
*آرزوے شهادت*🕊️ *شهید ایوب رحیم پور*🌹 تاریخ تولد: ۱۴ / ۶ / ۱۳۶۰ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: خوزستان، امیدیه محل شهادت: سوریه *🌹راوی← از نسل دهه شصتی بود،🌙 آمده بود تا باد بهاری شده و خنکایش بر دل امامِ زمانش بنشیند.🍃ایوب مدافعی بود که عباس‌وار، غیرتش را به تصویر کشاند.💫لباس رزم بر تن کرد و بند پوتین هایش را همچون ایمانش محکم کرد.🍃ایوب در جنگ تحمیلی نبود اما خدا سرنوشت او را در حلب رقم زده بود؛💫سرنوشتی که محمدپارسا و نیایش خردسال نیز مانع آن نشدند🥀و پدرشان با مُهر مدافع حرم راهی سوریه شد.🕊️نماز شبش ترک نمیشد،📿 کارهای مستحبی و دعاهای سحرگاهی‌اش هم ختم به آرزوی شهادت بود.🌙 همسرش از او سراغ وصیت نامه گرفته بود اما در پاسخ تنها گفت: "نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل می‌شود.📿 فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه‌ات را کامل بدهم"🥀بعد هم عکس حضرت‌آقا و سیدحسن نصرالله را برداشته و راهی شده است.🕊️فرق است بین کسی که به دنبال شهادت است و کسی که شهادت به دنبال اوست، 🌙شهادت هم پا به پای ایوب رفت؛✨از تپه ها و سنگریزه های سوریه گذر کرد، در حرم کنار او توسل جست.💫 درنهایت با اصابت ترکش💥 به سر و قلبش🥀او را در آغوش کشید💫 و تا ابد جاودانه و سربلند شد.*🕊️🕋 *شهید ایوب رحیم پور* *شادی روحش صلوات*🌹 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گروه سرودی که همه اعضایش شده‌اند 💐فیلم آخرین اجرایشان است که همه‌ی نه نفرشان به همراه که مربی‌شان بود بعد از پایان اجرا در مینی بوسی در شهر هدف موشک هواپیمای صدام قرار گرفتند و بچه های این گروه سرود همه شهیدند.
‼️بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند. ‼️مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود. 🌷 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کت و شلواری برای شهادت 🔹️ کت و شلوار دامادی‌اش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. ◇ به بچه‌های سپاه می‌گفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه‌ی من برای شماست.» 🔹کت و شلوار دامادی *محمد حسن*، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید. ◇ هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند، برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به *شهادت* می‌رسید! ◇ به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73 🔹️ *محمد حسن* در زمان حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس دوبار زخمى شد؛ بار اوّل ۱۵ روز در بيمارستان اهواز بسترى شد و بار دوّم در حمله رمضان از ناحيه ساق پا زخمى شد كه دو هفته در بيمارستان ذوب آهن اصفهان بسترى بود. ◇ *شهید فایده* با همان پاى زخمى براى حضور در عملیات والفجر با توجه به مخالفت سپاه بیرجند، آمد و با ثبت نام از مشهد عازم جبهه شد. ◇ *این شهید* بزرگوار معاون تيپ و مسئول طرح و برنامه عمليّات بود كه در قرارگاه استقرار داشت که در روز ۲۲ ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۲ بر اثر اصابت تركش به سر به درجه رفيع *شهادت* نايل آمد. @khaimahShuhada
💭این‌زمین‌مهریه‌حضرت‌زهراست❤️ ◽️توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم، ۱۵ نفری می‌شدیم تشنگی فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد وقتی بیدار شدیم، شهید فایده گفت: بچه‌ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم ◽️حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه‌ی شهیدی رو پر از آب کردند... سریع رفتم سراغ قمقمه‌ی یکی از بچه‌ها که شهید شده بود دست زدیم ، پر از آب خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند. ◽️همه‌ی بچه‌ها از اون آب سیراب شدند از اون آب شیرین و گوارا... از مهریه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها... 🎙راوی: غلامعلی ابراهیمی 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۸۴ 📸تصویر بالا تصویری واقعی از شهدای مظلوم و تشنه‌ی عملیات رمضان است...🌹 @khaimahShuhada
شهیدمدافع حـــــ🌸☘ـــــرم حجت اصغری ولادت۱۳۶۷/۱/۱ شهیدی که تاسوعای۹۴دودستانش و سرش راتقدیم به عقیل بنی هاشم کردند 🔷تأکید شهید به امر به معروف حجت جوان آرام، با ادب و بسیار خوبی بود و همه اهالی از او راضی هستند. به امر به معروف تأکید داشت و اگر ما اشتباهی داشتیم فوراً تذکر می‌داد. هدیه‌ای از سوی خداوند بود که روز تاسوعای امسال در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س)‌ به شهادت رسید. 🔷شهادت در روز تاسوعا 🔷چندی پیش به او پیشنهاد کردیم که ازدواج کند، حتی گویا او کسی را هم در نظر داشت اما تصمیم گرفت که به سوریه برود زیرا عقیده داشت روا نیست ما اینجا در آرامش باشیم و مسلمانان سوریه در عذاب باشند. مادرش را راضی کرد از من هم اجازه گرفت و رفت. یک شب قبل از شهادت از حرم حضرت زینب(س) با منزل تماس گرفته بود و فردای آن روز و در روز تاسوعا به شهادت رسید.💔 @khaimahShuhada
🔰دنــبال عباس بودم. (شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت. رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است! گفتم مهـندس این چه ڪاریه! گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم! محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان آمـده بود جبهــه. بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم! در وصیتـش نوشـته بود: خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل خجالت می کـشم.... فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی.. عباس بهجــت حقیقــی :کربلای ۵ @khaimahShuhada
عکس حجله‌ای سه نفره دی ماه ۱۳۶۵ بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم. از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره. امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد ۱۳۴۸ هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت! ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در شلمچه بردند دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان ۱۷ ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند. ستار امینی :شهادت: دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ ۲۹ ردیف ۲۳ شماره‌ ۵ محسن کردستانی شهادت: سه ‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ ۲۷ ردیف ۸۸ شماره‌ ت احمد بوجاریان :شهادت: چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۶۵ خاک‌سپاری: ۱۷ تیر ۱۳۷۵ مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ ۲۸ ردیف ۴۳ مکرر شماره‌ ۲۰ @khaimahShuhada
🌷شهیدمجتبی علمدار🌷 سید مجتبی خیلی حضرت زهرا (س)رو دوست داشت یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغشو دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده،دستش هم به پهلوش گذاشته و از درد دور خودش می پیچه بلند بلند هم داد می زد . آخ پهلوم...چند دقیقه بعد آروم شد گفتم چته مادر!چی شده؟ گفت مادر جان !از خدا خواستم دردی که حضرت زهرا(س)بین در و دیوار کشید رو بهم بچشونه الان بهم نشون داد خیلی درد داشت مادر ...خیلی... @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود. صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود. خیلی ناراحت بود. وسایلش را جمع کرد و رفت. تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود. 📚: بیا مشهد @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شنیدنی یک پدر شهید...😔 صحبت‌های دلنشین حجت‌الاسلام پناهیان @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷 🍂شهیدی که برات شهادتش را از امام حسین گرفت محمد ایزدی‌نیک قبل از شهادتش خواب دید که در صفی امام حسین (ع) را ملاقات کرد و او را در آغوش کشید و از حضرت خواست تا او را شفاعت کند فروردین سال ۱۳۴۶، مصادف با شب عید قربان، در تهران، خدا به خانواده❤ ایزدی‌نیک، پسری عطا کرد که نامش را محمد 💛گذاشتند و بعدها قربانی راه 💛👑امام حسین علیه‌السلام شد❤. محمد، سه خواهر بزرگتر از خودش داشت و فرزند آخر و تک پسر خانواده بود، از همان ابتدا تحت تربیت ویژه‌ مادر و پدری مذهبی، انقلابی و زحمتکش قرار گرفت و به گفته‌ مادرش، محمد از همان کودکی با همه‌ بچه‌های دور و برش فرق داشت. @khaimahShuhada
که خیلی ها نمی شناختندش ولی او از اولیاء الله بود… یک بار با احمد آقا و بچه های مسجد عین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم. در مسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم . ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت. راننده گفت : اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و …، یک ساعت وقت دارید. ماهم راه افتادیم به سمت مغازه ها یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد ! یکی از رفقایم را صدا کردم گفتم : به نظرت احمد آقا کجا می ره ؟! دنبالش راه افتادیم . آهسته شروع به تعقیب او کردیم ! آن زمان مثل حالا نبود . حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطراف او خیلی تاریک شده بود . ماهم به دنبالش بودیم . هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی آمد . یک دفعه احمد اقا برگشت و گفت ؟ چرا دنبال من می آیید!؟ جا خوردیم . گفتیم :شما پشت سرت رو می بینی؟چطور متوجه شدی؟ احمد آقا گفت : کار خوبی نکردید. برگردید. گفتیم : نمی شه ، ما با شما رفیقیم . هرجا بری ما هم میایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه ، یک وقت کسی ، حیوانی ، چیزی به شما حمله می کنه … گفت خواهش می کنم برگردید .ما هم گفتیم : نه، تا نگی کجا می ری ما بر نمی گردیم ! دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین . با خودم گفتم : حتما تو دلش داره مارو دعا می کنه ! بعد نگاهش را در آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت : طاقتش رو دارید؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم : طاقت چی رو ، مگه کجا می خوای بری؟! نفسی کشید و گفت : دارم می رم دست بوسی مولا. باور کنید تا این حرف را زد زانو های ما شل شد . ترسیده بودیم . من بدنم لرزید. احمد آقا این رو گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله . نمیدانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود . با ترس و لرز برگشتیم . ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود . با کسی حرف نزد و سرجایش نشست . از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه این ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. شادی روح عارف شهید احمدعلی نیری صلوات @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️شهر هزار سنگر یعنی چه؟ ✊۶ بهمن ماه سالروز حماسه مردم آمل در مبارزه با گروهک‌های ضدانقلاب (۱۳۶۰ ه.ش) حماسه ششم بهمن آمل را باید نقطه عطفی در تاریخ انقلاب نامید که طرح‌های کمونیستی پس از ناکام ماندن در تهران با مقاومت مردم آمل نیز ناکام ماند و به جرات می‌توان گفت باعث تقویت نهال نوپای انقلاب اسلامی ایران شد. در سحرگاه ششم بهمن سال ٦٠ عده‌ای منافق و مائوئیست از سمت جنگل در قسمت جنوب آمل قصد تصرف این شهر را داشتند که مردم آمل در کمتر از یک روز با مقاومت خود به این غائله پایان دادند. در آن واقعه ۴۱ تن شهید و بیش از ده‌ها نفر مجروح شدند و همه سال‌ها مردم و مسئولان این شهرستان این حماسه مهم در تاریخ انقلاب اسلامی را که در تقویم رسمی کشور نیز ثبت شده با برگزاری برنامه‌های مختلفی گرامی می‌دارند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khaimahShuhada
*ایام فاطمیه...*🕊️ *شهید علیرضا زیبرم*🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۴ / ۳ / ۱۳۶۷ محل تولد: تهران محل شهادت: شلمچه *🌹مادرش← زمان شهادتش که ما بی خبر بودیم🥀نامه‌ای برای علیرضا نوشته بودیم که برگشت خورد🥀آن زمان روی نامه‌ها یک مهر قرمز رنگ می‌زدند که نوشته شده بود «برگشت»‼️همان مهر قرمز رنگ روی نامه،ما را نگران و بی‌تاب کرد🥀با خودم گفتم قطعاً شهید شده که نامه دستش نرسیده است🥀ابتدا از وضعیتش بی‌خبر بودیم تا اینکه برادرش برای تحقیق به منطقه رفت💫 کمی بعد با خبر قطعی شهادتش به خانه بازگشت🕊️اما پیکر علیرضا جاویدالاثر ماند.»🥀 دوست داشت گمنام باشد🍃خودش ما را برای شهادت و گمنامی‌اش آماده کرده بود🥀صوت ضبط شده‌ای هم از ایشان داشتیم📼 که در آن صوت هم به این نکته اشاره کرده و گفته بود: دوست دارم مثل حضرت زهرا (س)‌گمنام باشم.»🥀اصلاً به این فکر نمی‌کردیم که روزی پیکرش بازگردد🕊️چون خودش اینطور دوست داشت🍃وقتی هم از ما خواسته شد آزمایش دی ان‌ای بدهیم، پیگیرش نشدیم🌙گفتیم خودش می‌خواهد گمنام بماند و اگه قرار باشه بیاد میاد،🍃اما هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کردم بین من و علیرضا فاصله‌ای ۳۰ ساله باشد🥀او بعد از ۳۰ سال و ۷ ماه🥀در ایام فاطمیه سال ۹۷🏴شناسایی و به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید علیرضا زیبرم* *شادی روحش صلوات*🌹 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر معظم انقلاب: اینکه می‌گفتند یک عده در جبهه نوربالا می‌زنند راست بود، خودم دیده بودم چهره نورانی کسانی را که فردایش شهید می‌شدند! شهدا را یاد کنیم با صلواتی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khaimahShuhada
.... 🌷شب جمعه بود که بچه‌ها به خط زدند و جمعه صبح در ماووت عراق بودند. حین پیشروی به جنازه‌ی قطعه قطعه‌ی چند تا از بچه‌ها رسیدیم. در جیب یکی از آن‌ها کاغذ یادداشتی خونین به چشم می‌خورد که در بالای آن نوشته بود: «این حرف‌ها را با خدا می‌زنم: خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا می‌شود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟ خدایا دیگر تا کی صبر کنم؟ امکانش هست که امشب مرا شهید کنی؟ امکان دارد فراق ما را از بین ببری؟ خدایا می‌شود امشب آخر زندگی من باشد و امشب دیگر بیایم پیش تو؟ 🌷....آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت، آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد، برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر، وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد، فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت، یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد به امید دیدار- ارادتمند «مهدی رضایی» 🌷دعای مهدی در آن شب مستجاب شد. او فاصله‌ی ماووت تا بهشت را در یک لحظه پیمود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی رضایی راوی: رزمنده دلاور مسعود تاج آبادی 📚 کتاب "تیپ ۸۳" ص ۱۰۷ @khaimahShuhada
🔴 سال تحویل دور هم بودیم. علی به همه عیدی داد غیر از من. گفت: «بیا بالا توی اتاق خودمون». یه قابلمه دستش گرفت و گفت: «من می‌زنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه‌ات رو پیدا کن». گذاشته بود توی جیب لباس فرمش. یه شیشه بود و یه . این قدر برام لذت بخش بود که تا حالا یادم مونده. نیمه پنهان ماه، جلد ۵،ص۳۲ @khaimahShuhada
قورباغه عملیات بدر: در منطقه هورالعظیم قرار بود عملیاتی انجام شود، اما مشکل بزرگ اینجا بود که منطقه هور کاملا آبی بود و پر از قورباغه. این حیوان در روز سروصدا می کند، اما در شب کاملا در حال سکوت است، اما به محض اینکه کوچکترین خطری را احساس کند شروع به سروصدا می کند. و این مشکل بزرگ عملیات در نیمه شب بود. چون با سروصدای آنها دشمن را هوشیار میکند. یکی از فرماندهان می گفت به حضرت زهرای مرضیه (ع) متوسل شدیم. عملیات شروع شد. اما دریغ از یک صدای قورباغه. وعملیات با پیروزی و موفقیت همراه بود. نوح و موسی را نه دریا یار شد/نه بر اعداشان به کین قهار شد؟ آتش ابراهیم را نی قلعه بود؟ /تا برآورد از دل نمرود دود؟ روایت از طرف یکی از فرماندهان جنگ @khaimahShuhada
«طریق پرواز» به سبک 🔹علی حیدری جوانی که دفترچه‌ای داشت که نامش را «طریق پرواز» گذاشته بود و اعمال روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و منفی مشخص می‌کرد و اینگونه به حسابرسی اعمالش می‌پرداخت و به خود تذکر می‌داد ... 🔹در بخشی از وصیت‌نامه‌اش آمده است: من خیلی کمتر عطر خریده‌ام زیرا هر وقت بوی عطـر می‌خواستم از ته دلم می‌‌گفتم "حسین‌ جان" آن وقت فضا معطر می‌شد. 🔹علی در سن ۱۹ سالگی در عملیات بدر به فیض شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد/ بخشی از کتاب «علی بی‌خیال» زندگی‌نامه و خاطرات این شهید عزیز @khaimahShuhada