#خاطراتشهدایی
کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی سوسنگرد نشسته بود. سه نفر به زحمت جا می شدند. نقشه پهن بود جلوش. هم گوشی بی سیم روی شانه اش به توپ خانه گرا می داد ، هم روی نقشه کار می کرد. به من سفارش کرد آب یخ به بسیجی ها برسانم.به یکی سفارش الوار می داد برای سقف سنگر ها. گاهی هم یک تکه نان خالی بر می داشت می خورد.
#شهید_حسن_باقری
@sardaraneashgh
(قابل ذکر می باشد که به علت حساسیت فعالیت های شهید بزرگوار و فرمانده آگاه سپاه اسلام غلامحسین افشردی و پنهان ماندن نام اصلی وی از دشمنان اسلام ، نام مستعار حسن باقری برای او انتخاب می شود.)
#وصیتنامه
‹‹ ….. فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان .
… ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است …
… در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند …
‹‹ … در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم …
… در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند …››
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، امام خمینی .
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان ( عج )
غلامحسین افشردی ساعت 12 شب
#شهیدحسنباقری🌹
@sardaraneashgh
🇮🇷 برای اولین بار
به مناسبت هفته کتاب:
رونمایی از کارت عضویت
⭐️ شهید ابراهیم هادی⭐️
در کتابخانه مسجد سلمان
او در نوجوانی و قبل از انقلاب، مرتب در مسجد سلمان تهران حضور داشت و به مطالعه کتاب بسیار اهمیت میداد.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
قسمتی از فیلم عروسی شهید #سیاهکالی
💍
اسم همسرشون رو توی گوشی شون ذخیره کردن ... همسر شما اسم شما رو توی گوشیش چی ذخیره کرده؟؟
.
.
#همسران_شهدا_از_همه_خلق_خدا_عاشق_ترند💘
#یادت_باشه #سبک_زندگی #عاشقانه_مذهبی
@sardaraneashgh
🍽 یانگوم سرآشپز😅
🔰 فردای روز #عقدمان حمید را برای شام🍲 دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها🥙 که زنگ خانه به صدا درآمد، #حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل #حمید خیلی زود به خانه ما بیاید🏘
🔰 از روزی که #محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد☺️ دوست داشت #خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید❌
🔰 بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به #آشپزخانه آمد و گفت: به به😋 ببین چه کرده سر آشپز! گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو #مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم🍳
🔰 روغن که حسابی داغ♨️ شد، شروع کردم به سرخ کردن #کوکوها، حمید گفت: اگر کمکی از دست من بر میاد بگو، گفتم: مرغ🍗 پاک کردن بلدی⁉️ بابا چنتا #مرغ گرفته، می خوام پاک کنم، کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم #یاد_بگیرم و کمک حالت باشم.
🔰خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل #عمه من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن👌 شما #پسرها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین😄 گفت: این طورها هم نیست #فرزانه_خانوم.
🔰 باز من پیش بقیه آقایون یه پا #سرآشپز حساب میشم😎 وقت هایی که میرم سنبل آباد، #من آشپزی🍜 می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن #یانگوم😅
📚 کتاب یادت باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#عشق زیباست اگر
#یار_خدایی_باشد💖
#سبک_زندگی شهدا
@sardaraneashgh
💫همیشه آقامهدی دیر به خانه میآمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهرهاش میبارید. به بچهها گفت خستهام و نمیتوانم با شما بازی کنم.
✨بچهها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچهها را نمیدیدم، ولی صدای بلند خندهشان را میشنیدم.
💫خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگیای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازیشان شده است. یعنی آخرین بازی بچهها با بابا مهدیشان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید.
✍روایتی از همسر
#شهید_مهدی_نعیمانی🌹
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
ماجرای خواب روز عاشورا !.:
درست دم اذان صبح عاشورای ۱۳۹۲ (۴روز قبل از شهادت) بود که محمدحسن از خواب بیدار شد . 💤
در اون لحضه که بچهها بیدار بودند و شب عاشورا رو احیا گرفته بودند ، ناگهان متوجه بیدار شدن رسول شدند . 🛏
بدون مقدمه رو به من کرد و گفت:
《حمید اقا یا من شهید میشوم یا تو!》
من که متوجه منظورش نشده بودم ماجرا را از او سوال کردم ⁉️
رسول به خوابی که دقایقی قبل از بیدار شدن دیده بود اشاره کرد و گفت:[خواب دیدم که من و حمید به سمت یک باغستانی در حرکتیم که به دوراهی رسیدیم ، به حمید گفتم بیا باهم از یک سمت برویم اما حمید قبول نکردو گفت که هرکدام از یک راه برویم ! و سر انجام هم این اتفاق افتاد و هرکدام به سمتی رفتیم و من از خواب پریدم . حالا فکر میکنم یا من شهید میشوم یا حمید !.] 🛣🌿
من که این ماجرا را شنیدم خطاب به او گفتم : تعبیر خوابت این است که راهمان بزودی از هم جدا خواهد شد چرا که من باید به ایران برگردم و تو انشاءلله برای خدمت بیشتر در منطقه خواهی ماند !. 🇮🇷|🇸🇾
بله ؛ این چنین هم شد و من به ایران برگشتم و رسول ماندنی نشد ! خوشا بحالش !...💔🕊
#شهید_رسول_خلیلی 🍃
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
✅روایتی از نحوه شهادت یکی از شهدای مدافع حرم که در جوار حرم حضرت زینب (س) به فیض عظیم شهادت نائل آمد ...
🌙شب سوم محرم از عملیات و کار برگشتیم خیلی خسته بودیم و میخواستیم استراحت کنیم محمدحسین گفت بریم حرم زیارت ... همه خسته بودن جز یکی از بچه کسی همراهش نشد دوتایی رفتند درب حرم بسته و داعش نزدیک حرم شده بود با اینکه شب سوم محرم بود به دلیل نا امنی هنوز پرچم بالای گنبد رو برای ماه محرم تعویض نکرده بودند
محمدحسین و همراهش با اصرار وارد صحن حرم میشن و میبینن خادم مشغول آماده سازی پرچم که در تاریکی شب پرچم رو تعویض کنن محمدحسین اصرار میکنه اجازه بدین من پرچم رو تعویض کنن که با اصرار زیاد اجازه میدن وقتی میره بالا و پرچم رو عوض میکنه احترام نظامی به خانم حضرت زینب میذاره و بعد میاد پایین
💠وقتی رفتیم اونجا با موشک ۱۰۷ مقرر تکفیری ها رو زدیم
محمدحسین دومی رو که خواست بزنه تک تیرانداز از پهلو و بازو مجروحش کرد
رفتیم داخل دیدیم مجروح شده و منتقلش کردیم بیمارستان تا لحظه ای که ببرنش اتاق عمل ذکر میگفت
یک عمل چند ساعته سنگین داشت تیر از پهلوی چپش وارد و از پهلوی راست خارج شد کلیه چپش تخلیه شد و کلیه راست به دستگاه دیالیز وصل بود بعد از عمل یک ساعت به هوش اومد و بعد رفت کما
۱۵ روز کما بود و هفت روز بعد عاشورا شهید شد ..
💐شادی روح پر فتوح شهید صلوات
🕊28 آبان ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم "محمد حسین مرادی" گرامی باد
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظه شهادت سرتیپ دوم پاسدار #شهید_علیرضا_نظری در #بوکمال سوریه
۹۶/۸/۲۸ یک روز قبل از آزادسازی بوکمال
#لبیک_یا_مهدی_گویان...
@sardaraneashgh
🌼ارتباط آقا با حاج قاسم چطور بود؟
✍عاشقانه! بارها دیدم که حضرت آقا، حاج قاسم را طور دیگری تحویل میگیرد. حتی در جلسهای که یکسری میهمانان خارجی را با حاج قاسم خدمت حضرت آقا بردیم، در حیاط منزل آقا منتظر بودیم که ایشان وارد شدند حاج قاسم را در آغوش گرفتند و بعد از کلی تحویلگرفتنِ حاج قاسم آمدند سراغ مابقی مهمانان. این رفتار آقا یکی دوبار نبود. تجلی این ارتباط را در نماز بر پیکر حاج قاسم بهخوبی میتوان دید.
📚خاطره حجتالاسلام علی شیرازی
@sardaraneashgh
📎#دستمال_سرخها
‼️اصغر فرمانده اين گردان پنجاه نفري بود. همه اعضاي اين گروه، دستمال سرخي به گردن شان مي بستند. تيپ هاي داش مسلک و لوطي داشتند؛ بي ترمز و فدايي امام خميني. حرف شان اين بود که دستمال گردن شان بايد با خون شان رنگين شود و شهادت بايد آخر کارشان باشد.
‼️وقتي توي مصاحبه اي درباره گروه دستمال سرخ ها از او پرسيدند، جواب داد: «علت اين دستمال هاي سرخي که ما به گردن مي بنديم، بيش تر آن رسالت خونيني است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت.
‼️احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داشتيم؛ لذا به خاطر اين که هميشه به ما يادآوري شود که چنين رسالت خونيني را به دوش داريم، دستمال هاي سرخ مان هميشه به گردن مان بود و اکثر بچه هايي که اين دستمال هاي سرخ را به گردن شان مي بستند، يا شهيد شده اند يا اين که زخمي و معلول. و اين واقعاً مايه افتخار است که برادران مان به اين حد از رشد و بلوغ ديني و مکتبي رسيده باشند که امتداد راه هابيل هاي تاريخ را به گُرده گرفته باشند و سرخي خون شان را به عنوان سمبل (دستمال سرخ) به گردن ببندند.»
#شهید_اصغر_وصالی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
#زندگینامه
🔰در بیمارستان حضرت زینب(س) به دنیا آمد. لحظه تولد محمد به خاطر سن کم من، مسئله مرگ و زندگی ام مطرح شد. اسم محمد را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم اما من خواب دیدم که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت؛ بچه ای را به من داد و گفت:
🔰«این بچه پسر است. اسمش را محمد بگذار. ما این بچه را برای مدتی به تو می دهیم و دوباره از تو می گیریم. این بچه مال ماست». در آن زمان فکر کردم که بالاخره هر انسانی روزی دنیا می آید و روزی می میرد. بعد از شهادتش متوجه شدم که قبل از تولد، سرنوشتش رقم خورده.
🔰محمدم همیشه در ایام فاطمیه لباس مشکی میپوشید و صبح از خانه بیرون می رفت؛ نمی دانم کجا میرفت... خودش هم چیزی تعریف نمی کرد؛ شب می آمد، نماز و قرآن و دعایش را می خواند و میخوابید. دوستانش تعریف می کردند که وقتی روضه حضرت رقیه (س) و حضرت زهرا(س) خوانده می شد، محمد خیلی گریه می کرد.
🔰حتی وقتی در حرم حضرت زینب (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. در منطقه به بچه ها گفته بود: می شود شبیه حضرت زهرا (س) و مثل خوابی که دیده ام، به سبب جراحت در ناحیه پهلو به شهادت برسم؟»
🔰و سرانجام محمدم در حالی که بر لب ذکر یازهرا را تکرار میکرد و از ناحیه پهلو و کتف تیر خورده بود با لب تشنه به شهادت رسید.
🔸منبع درآمد محمد کار داربست بود. در تابستان و زمستان با مشقت فراوان این کار را انجام میداد. هر وقت برای کار میرفت، من نگران بودم که از بالای داربست سقوط کند و او را از دست بدهم. او را به خدا میسپردم و آیت الکرسی میخواندم.
🔹من جرأت نمیکردم از برخی مشکلها جلوی محمد صحبت کنم چون منقلب میشد و تمام پولش را برای رفع آن مشکل میداد. مثلا اگر برای او تعریف میکردم که فلان فامیل که زن بیوهای است را در فلان جا دیدهام، تمام درآمدش را میداد که این پول را به او برسانید. بعد از شهادتش معلوم شد با سن کمی که داشته و با درآمدی که به سختی به دست میآورد و اجارهنشین بود، از خانوادههای بیبضاعت دستگیری میکرده است. حاضر بود از لذتهای دنیایی بگذرد اما پولش را به یک نیازمند دهد؛ از این کار بیشتر لذت میبرد.
🔸محمد رشته «هاپکیدو» و دفاع شخصی را آموزش دیده و در حد مربیگری مدرک گرفته بود. انسان توداری بود. خیلی در مورد کارها و فعالیتهایش توضیح نمیداد. بعد از شهادتش ما به مسئولیتها و کارهایش پی بردیم. مثلا فهمیدیم مسئول تجهیز سلاح بوده است.
🔹وقتی برای استخدام سپاه اقدام کرد، مدارکش را برای یکی از آشنایان آورد. آنجا من برخی مدارک محمد را دیدم که در چه رزمایشهایی شرکت کرده و چه فعالیتهایی را انجام داده است. بچهی سرسخت، شجاع و نترسی بود. همرزمانش میگفتند در سوریه هنگام پاکسازی خانهها، وقتی برخی نیروها میترسیدند که جلو بیایند، محمد جلو میرفته.
🔸میگفت: «اگر سرنوشت من اینگونه رقم خورده باشد، که اینجا بمیرم این اتفاق میافتد و اگر تقدیر من این نباشد، نمیمیرم. چرا بیهوده بترسم.»
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_محمد_سخندان🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: گاهی ما در میدان جنگیم، چه جنگ نرم چه جنگ سرد، درست است که ما در میدان میجنگیم، اما باید حواسمان هم یه دیدبان دکل بالای میدان نبرد باشد و چشممان به دهان او باشد؛ چرا که او میدان و زمین دشمن را میبیند و میشناسد.
@sardaraneashgh
🔴انگشتری که سردار سلیمانی به خاطر شجاعت شهید جیلان به او هدیه کرد
علیرضا از ابتدا نیروی سپاه قدس نبود بلکه به عنوان بسیجی و به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام می شود و آنقدر سلحشوری از خود نشان می دهد که وقتی گزارش شجاعت و سلحشوری او به سردار قاسم سلیمانی می رسد مشتاق دیدار او می شود و وی را احضار می کند و در همان جلسه وقتی سردار سلیمانی از نزدیک این فرمانده خط شکن را می بیند انگشتر متبرک مقام معظم رهبری را به او هدیه می کند؛ انگشتری که لحظه شهادت در دست علی رضا بود.
در همین جلسه سردار سلیمانی با تقدیر از رشادت های علی رضا، دستور جذب او را در سپاه قدس صادر می کند.
@sardaraneashgh
💥فرمانده لشگر بی ریا:👇
🌹وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادرها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست.
او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود.
گفت: الان کی سرپسته؟
گفتم: مگه نرفتی؟
نه، می بینی که!
پاشدم و سرجایم نشستم.
خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم.
و با دست اشاره کردم به گوشه چادر.
ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟
شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی... قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین...ماند تا پستش تمام شود...
@sardaraneashgh
#حضرتجان:
هرکس بیشتر کار کرد
#حاج_قاسم میشـود!
•
حاجقاسـم
خودش حاجقاسـم شده!
•
یعنی هرکس رفت وارد میـدان شد؛
میـاندار شد
کار بیشتـر کرد،
میشـود حاجقاسـم..💔🍃
@sardaraneashgh
مقام معظم رهبری:
حقیقتا شهدای فتنه، افضل شهدای انقلاب اسلامی هستند.
شهید #مرتضی_ابراهیمی
@sardaraneashgh
🌷ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌷
اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو
این قضیه برای اسفند سال ۹۲
این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...
صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین علیه السلام آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| صدای شهید مهدی موحدنیا بر سر پیکر پاک یکی از شهدای مدافع حرم (شهید صفر سیفی) که به او میگوید:
خوش بحالت...خوش بحالت...❤️
روز پنجشنبه ویاد شهدا
هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
🌷ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌷
اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو
این قضیه برای اسفند سال ۹۲
این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...
صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین علیه السلام آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
#به_سبک_شهدا
✅ شهید حمید سیاهکالی مرادی
🔻سوار تاکسی شدیم. راننده ترانه ای با صدای خواننده خانم گذاشته بود!
🔹حمید با #خنده و #خوشرویی به راننده گفت: مَشتی! صدای خانوم رو لطف می کنی ببندی؟
اگه داری صدای مردونه بذار.
🔸راننده از #طرز_بیان حمید کلی خندید و همان موقع ترانه را قطع کرد.
🔹حمید گفت: اشکالی نداره، یه چیزی بذار که خانم نباشه.
🔸گفت: نه حاج آقا، همون یک کلمه من رو #مُجاب کرد، صحبت می کنیم و
می خندیم.
این طوری راه کوتاه می شه. 😊
📚برگرفته از کتاب «یادت باشد»
#امر_به_معروف_به_روش_صحیح
@sardaraneashgh
🍃💐🌿🌺🍃🌻
🌻🌿🌺🍃
🌿💐
🌺
🍃
#داستان
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
برف شدیدی می بارید سوز سرما هم آدم رو کلافه میکرد؛
توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم
یادم رفت سوئیج رو بردارم یهو درهای ماشین قفل شد؛
به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟
گفت اونم توی ماشینه
نمیدونستیم چیکار کنیم توی اون سرما
کسی هم نبود ازش کمک بگیریم
هر کاری کردم درب ماشین باز نشد
شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم
یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود
به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم .
به شهید ابراهیم هادی گفتم: شما بلدی چیکار کنی خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم .
همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم
اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین
تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد .
خانومم گفت: چطور بازش کردی؟
گفتم با دسته کلید منزل
خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟
شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده
با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره .
اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده .
شهدا زنده اند .....
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@sardaraneashgh