eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کـربـلا را بـا خودت تـا شهـرری آورده‌ای 🌹وَه چه نـزدیک است بـا مـا کـربـلا، عبدالعظیم 🌺 چهارم ربیع الثانی سالروز میلادش مبارکباد @sardaraneashgh
خیره بر چشمانت می‌شوم. گویا حدیثی را بر من روایت می‌کنند. همان حدیثی که گرچه بر زبان نمی‌آوری، اما بی رمقی‌شان آن را فریاد می‌زند. نگاه سرخت، از آن همه شب نخوابی ها، از آن بکاء سوزناک نیمه شب ها حکایت می‌کند. نگاهی که با تمام خستگی اش، قله ی دل هارا تک به تک پیموده و تمام مردم این شهر را آوازه خوان حدیث عشق خود می‌کند. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عملیات انقدر سخت و سنگین بودڪه بعداز گشت هفت شب در جزیره مجنون، وقتے به گفتم:ڪه این هفت شب چگونه گذشت؟ پاسخ داد؛ نگوهفت شب،بگوهفت هزارسال وضعیت وحشتناڪی بودتعداد انگشت شمارے باقے مانده بودند به اضافهـ یڪ تیربارودو اسلحه.. به اقامهدے گفتم چهـ بایدڪرد؟ باخونسردے گفت: صدمترتاانجام تڪلیف باقے ماندهـ. ماتڪلیف خود را انجام مے دهیم؛ ادامه راهـ بآ آنان ڪه باقے مآنده اند.. 🌹شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا را بردی همراهت به نابودی 😭 حٰاج‌قٰاسِم‌سُلِیمٰانی°♡ @sardaraneashgh
صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عنایت شهید مادر، نام دخترِ تازه متولد شده را گذاشته بود "دیانا"، پدرش اما راضی نبود و اسامی مذهبی را بیشتر می‌پسندید ولی همسرش قبول نمی‌کرد. پدر دست به دامن شهید تورجی زاده شد. همان شب، مادر در عالم رویا حضرت زهرا(س) را به خواب می‌بیند که خطاب به مادر می‌فرمایند : "شما ما را دوست دارید؟" مادر جواب می‌دهد : "همه زندگی ما با محبت به شما خانواده بنا شده..". حضرت می‌پرسند:"این دختر شماست؟ " در عالم رویا شهید تورجی و همسرش را در کنار دخترش می‌بیند. حضرت مجدد می‌پرسند: " اسم فرزندت چیست؟" بی اختیار در خواب می‌گوید" " بعد از این خواب، نام فرزندش را به نام "فاطمه" تغییر می‌دهد. 📚برگرفته از کتاب "یازهرا(س)". خوش‌به‌حال تو که زهرایی‌ترین شهید، نام گرفتی❤️ @sardaraneashgh
شهید جمهور
🌹 پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم، آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام مهمانخانه برویم؟!» گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.» رفتیم. وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.» بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند. بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقا مهدی همین طوری روی سجاده نماز نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است! شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند مردم چه بچه بازیهایی در می آورند! خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و «الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند. شهید مهدی زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین. شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!» غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن. از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: بچه ها طوری رانندگی کنید که بتوانم ازاینجا تا اهواز را بخوابم @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ جان💞 🌼حال من بی تو خراب است کجایی آقا 🍃نقش من بی تو برآب است کجایی آقا 🌻عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو 🍃زندگی بی تو سراب است کجایی آقا 🌷چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی 🍃یک نظر بر تو صواب است کجایی آقا 🤲 ❤️ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدالکریم خوی حسین و وجه حسن داشت، زین سبب مشهور خاص وعام به عبدالعظیم شد حضرت عبدالعظیم حسنی مبارک❤️ @sardaraneashgh
‏حدیث قدسی داریم که هرگاه فردی از اولیای الهی خونش به ناحق ریخته شود زمین آرامش ندارد تا تاوان خونش داده شود ... @sardaraneashgh
💌 آیت‌الله مجتهدی تهرانی (ره) : «بهترین وسیله رسیدن به خدا اهل بیت هستند» به حضرت مادر امام زمان شوید، ایشان چون مادر ولی وقت ما هستند به فرزندشان می‌فرمایند که پسرم، این شخص به من متوسل شده را فرما. @sardaraneashgh
۱:۲۰🥀 در روز ظهورش چه شگفت‌ست مراسم، چون همره مهدی‌ست ابومهدی و قاسم! @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یٰا اَیَّـتُهَا النَّفسُ المُـطمَئِنَّـة ارْجِعي اِلي رَبِّـکِ راضِیـةً مَّرضیَّةً🕊 دشمنت کشت؛ ولی نور تو خاموش نشد! آری؛ آن جلوه که فانی نشود، نورِ خداست!✨ 🎞 سخنان استاد با عنوانِ "باید زنده شویم؛ مثل " @sardaraneashgh
آخرین عکس یادگاری .... حدود ۱۰۰روز پس از خلق این عکس یادگاری شهید همت فرمانده‌لشکر۲۷حضرت‌رسولﷺ در عملیات خیبر بال در بال ملائک گشود ، و دکتر سیدعبدالحمید قاضی میرسعید دوسال بعد در عملیات والفجر۸ آسمانی شد. ۱۳۶۲ @sardaraneashgh
: : پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر ارواحنافداه - مهدی موعود عزیز - یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است. ۷۸/۹/۳ @sardaraneashgh
‼️شب آخری که آقا مهدی پیش ما بود و روز بعدش به سوریه رفت، ابوالفضل را روی پایش گذاشت تا بخواباند. تا صبح این بچه روی پای بابایش بود و غر می‌زد و گریه می‌کرد. مهدی با یک حوصله خاصی ناز این بچه را می‌کشید و تا صبح او را روی پایش نگه داشت و گریه کرد. گفت این بار که به سوریه بروم معلوم نیست برگشتی درکار باشد. رفت و 27 آبان ماه به شهادت رسید. ‼️روزهای آخر متوجه شدم آقا مهدی ترکش خورده و از ترس اینکه مسئولانش او را برگردانند چیزی بروز نداده است. در یکی از آخرین تماس‌هایمان پرسیدم دلت برای ابوالفضل تنگ شده است؟ قاطعانه گفت نه. کمی بعد خودش گفت فیلم خنده‌هایش را بفرست تا ببینم. فرستادم و گفت دیگر نمی‌خواهم به صدای خنده‌اش گوش بدهم مبادا دلم بلرزد. دلش قرص ماند و تا آخرش هم مردانه ایستاد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @sardaraneashgh
💫همیشه آقامهدی دیر به خانه می‌آمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهره‌اش می‌بارید. به بچه‌ها گفت خسته‌ام و نمی‌توانم با شما بازی کنم. ✨بچه‌ها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچه‌ها را نمی‌دیدم، ولی صدای بلند خنده‌شان را می‌شنیدم. 💫خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگی‌ای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازی‌شان شده است. یعنی آخرین بازی بچه‌ها با بابا مهدی‌شان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید. ✍روایتی از همسر 🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد!😞 🌸حمیدی همرزم شهید علی میوه‌چین، نقل می‌کند: یک روز سعید قنبری را دیدم که لباس تر و تمیزی پوشیده است، گفتم: سعید کجا می‌روی؟ گفت: کارما همه جا شده شناسایی، برای شناسایی می‌روم به گشت شناسایی!😎 بعد از چند وقت او را دیدم و گفتم: از گشت شناسایی چه خبر؟ 🤔گفت: الحمدالله گشت شناسایی تمام شد، حالا گشت رزمی شروع شده است و مادرم را برای گشت رزمی فرستاده‌ام تا موافقت خانواده عروس را بگیرند.😅  بعدازظهر همان روز دوباره سعید را دیدم و گفتم: اوضاع چطوره، مادرت موفق بود یا نه؟ گفت: آره موفق بود. بعد از آن روز ظاهرا رفته بودند و صحبت‌هایشان را کرده و طرف را هم عقد کرده بودند، بعد از یک مدت به او گفتم: سعید آقا انشاء‌الله عروسی کی باید بیاییم؟ 😍گفت: فعلا وقت عملیات است، باید حتما در این عملیات شرکت کنم. به همراه دوست قدیمی‌اش علی میوه‌چین برای عملیات حرکت کردند. در بین راه خمپاره‌ای به ماشین آنها اصابت کرده و سعید درجا شهید🌹 می‌شود ولی علی میوه‌چین به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند. از آنجایی که تمام لباس‌های علی را از تنش در آورده بودند و هیچ مدرکی برای شناسایی به همراه نداشته، امکان شناسایی و یا گرفتن خبر از او نبود.😢 حدود یک ماه همه جا را گشتم، اما هر جا که ما و خانواده‌اش می‌رفتیم و هیچ اثری از او پیدا نمی‌شد.😭 یک شب دلم خیلی گرفته بود، سر صحبت را با خدا باز کردم و گفتم: آخه، خدا، یعنی می‌شود ما یک جورایی بفهمیم که علی کجاست؟😔 در همان حال خوابم برد، درعالم خواب وارد سپاه شدم و رفتم طبقه بالا، دیدم سعید قنبری آنجا ایستاده به او نزدیک شدم و گفتم: سعید تو سالم هستی؟😮 گفت: آره من سالم و سرحال هستم. باورم نمی‌شد، دستم را روی سر و صورتش کشیدم، بغلش کردم و بوسیدمش و بعد گفتم: راستی سعید از علی چه خبر؟ گفت: علی هم خوب است و پیش ماست.🙂 وقتی از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد، قطعا او هم شهید شده است.😭 بعد از این قضیه، یک روز پدر علی در یکی از بیمارستان‌ها عکس شهدایی را که جنازه‌شان شناسایی نشده است را می‌بیند و جنازه یکی از آنها به نظرش می‌آید که پسرش باشد، از مسئولان بیمارستان سوال می‌کند که جسد این شهدا کجاست؟ می‌گویند: آنها را کفن کرده و در تابوت‌ها گذاشته‌اند تا ببرند در قسمت شهدای گمنام به خاک بسپارند.🌹 پدر علی می‌گوید: یکی از این شهدا پسر من است. آنها هم می‌گویند: دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد و تمام تابوت‌ها بسته‌بندی شده و عازم محل برای دفن هستند.🕊 🥀پدر علی با کلی خواهش و التماس آنها را مجبور می‌کند تا تابوت‌ها را باز کنند که پیکر مطهر فرزندش علی میوه‌چین شناسایی کند، همینطور هم شد و پیکرش در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده می‌شود. @sardaraneashgh