فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹انگشتر خاصی که حاج قاسم همیشه دستش میکرد
♦️ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از سخنرانیهایش به انگشتر سبزرنگی همیشه به دست میکرد اشاره کرد و ماجرای آن را شرح داد، ماجرایی که مربوط میشد به انفجار تروریستی حرم رضوی
🔰#مستند
🔰#خادم_الرضا
@sardaraneashgh
مداحی آنلاین - لبخند حضرت زهرا(س) و علی(ع) در بهشت - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
800.7K
♨️لبخند حضرت زهرا(س) و امام علی(ع) در بهشت
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@sardaraneashgh
🔴🔴نعمت انقلاب ...
♦️مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند.
از روبرو دو سرباز آمریکایی و انگلیسی مست ! به طرف آنها می آمدند.سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون)پدر جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد.
دو سرباز آمریکایی و انگلیسی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند.
مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند.
🔴🔴 37 سال بعد
♦️ "شما وارد محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران شده اید. بدون مقاومت تسلیم شوید."این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگداران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد...
وقتی شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را بر صفحه رسانه ها حک کردند. و سرانجام، باعذرخواهی از ایران، آزاد شدند.
♦️ خدایا ما را قدردان انقلاب اسلامی قرار ده و نگذار با دیدن کاستی ها چشم مان را از خدمات انقلاب خوب مان ببندیم.
@sardaraneashgh
هدفگیری دشمن بهعنوان اولین دانشمند شهید ایران
همسرم یک عاشق واقعی بود. بسیار برای امام و خون شهدا ارزش قائل بود. گاهی از بعضی اتفاقها گله میکردم همیشه به من میگفت: «مواظب باش! برای این انقلاب خون ریخته شده، مبادا به بیراهه بروی.»
عاشق پیشرفت وطنش بود و از لحاظ علمی هم بسیار برجسته. خوب مسلما چنین آدمی خیلی کارها میتواند بکند.
مسعود برای ساخت شتابدهنده که به اردن سفر کرده بود، یکی از دانشمندان اسرائیلی با ایشان صحبت میکند و پیشنهادی به ایشان میدهد که شما و ما هرکدام یک قسمتی از ساخت شتابدهنده را برعهده بگیرد و هزینهاش را هم متقبل بشود. چون در خاورمیانه قرار بود در پروژه سزامی شریک باشند این دستگاه بیشتر به درد ایران و اسرائیل میخورد تا بقیه. ایشان هم موافقت کرده بودند.
البته ایشان از اینجا شناسایی نشده بود. به قول مسئولین دشمن یک پازل دارد. جاهای مختلف را تست میکند. مسعود زودتر از اینها شناسایی شده بود.
رمز برکت کارهایش
همسرم همیشه میگفت: «شما هر کاری را برای خدا انجام بدهی هم احساس بهتری داری هم موفقتری. برای خدا سلام کن برای خدا به گلها آب بده.» در همه چیز خدا را در نظر داشت.
به نظر من علت شهادتش هم همین خلوص نیتش بود. آدمی معمولی بود. مثل من و مثل شما، نمازش هم حتی گاهی دیر میشد.
اگر گاهی با اقوام کدورتی پیدا میکردم، مهمانی نمیرفتم. همسرم میگفت: «شما به خاطر آن آدم نیا، به خاطر خدا بیا. این جوری احساس بهتری خواهی داشت.»
شهادت دکتر
همسرم چند سال قبل از شهادتش به من شماره تماس یکی از دوستانش را داده بود و گفته بود که اگر برای من اتفاقی افتاد، حتی قبل از اینکه پلیس را مطلع کنی ایشان را در جریان بگذار.
من مسعود را تا دم راهرو بدرقه میکردم. ماشینش را از حیاط بیرون برد. برگشت داخل که ظرف غذایش را از من بگیرد. در ماشین و در حیاط باز بود. غذایش را گرفت و رفت، از گوشه در، نگاهی به من کرد و خداحافظی کرد. در حیاط را که بست بمب منفجر شد. من آن لحظه فکر کردم لابد زلزله آمده است. چون شیشههای پنجره روی سرم میریخت. دخترم گریه کنان از اتاقش بیرون آمد و گفت چه اتفاقی افتاده؟
من همینطور چشمم به در خشک شده بود. در هم به خاطر موج شدید انفجار از جا کنده شده بود. دیدم دود از ماشین بلند شد. فقط به دخترم گفتم: «بابات... .» اصلا فکر نمی کردم بمب باشد. سراسیمه دویدیم. دیدم لب ماشین نشسته. دو دستش روی رکاب ماشین بود و پیشانیش هم بین دو دستش در حالت سجده. از پشت کاملا سالم بود. چند بار صدایش کردم: مسعود، مسعود جان.
نردیکش رفتم، دیدم لباسش کاملا پاره شده است. سرش را در آغوش گرفتم تا به صورتش بزنم و به هوش بیاید، دیدم قسمتی از سرش کاملاً خالی شده است.
یعنی اصلاً هدفگیری روی مغزش بود. آنجا دیگر متوجه شدم که همه چیز تمام شده است.
@sardaraneashgh
✨شب خواستگاری از عزم آقا سعید برای رفتن به سوریه باخبر شدم و او شبِ فردای خواستگاری به سوریه اعزام شد.
✨هیچگاه از مسئولیت و جایگاه همسرم خبر نداشتم و پس از شهادت او فهمیدم که آنجا فرماندهی تعدادی از نیروها را بر عهده داشت. آقا سعید همیشه میگفت مسئول جارو زنی در محل خدمتم هستم.
✨سعید به من میگفت که از حضرت معصومه (س) خواستم برایم خواهری کند و یک دختر خوب پیش رویم بگزارد تا اینکه شما به من معرفی شدید.
✨یک روز دیدم سعید خیلی حالش گرفته بود و روزنامه در دستش را به زمین کوبید و گفت، خودت روزنامه را بردار و ببین که دیدم عکس دختربچه سه یا چهارساله سوری بود که تکفیریها او را به میلههای فلزی پنجرهای با زنجیر بسته بودند، شهید رو به من گفت؛ بگوییم کوریم و اینها را نمیبینیم؟ آیا امروز مثل عاشورا نیست؟
✨در زمان اعزام آقا سعید، به یاد روزی افتادم که زنان کوفی مردانشان را از همراهی با حضرت، مسلم (ع) منصرف میکردند اما با اطمینان قلب، آقا سعید را راهی کردم، انگار حضرت مسلم (ع) به کمک من آمد.
✍راوی: همسر شهید
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_سعید_مسافر
#بهشت_نشین
@sardaraneashgh
💟 #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
ڪار همیشگے ش بود . . .🌸
هر وقت دلش تنگ مے شد دستمو مے گرفت و با هم مے رفتیم بهشت زهرا "سلام اللہ علیها " 😌💚
اول مے رفتیم قطعہ اموات و چند دقیقہ بین قبرها راہ مے رفتیم؛ بعد مے رفتیم سر مزار شهدا🌷🍃
مے گفت : " این جا رو نیگا ڪن ، اصلا احساس مے ڪنے ڪہ این شهدا مردہ ان ؟؟؟
این جا همون حسے رو دارے ڪہ تو قطعہ ے اموات دارے ؟ ❌
بالا سر مزار بعضے از شهدا مے ایستاد و سنشون رو حساب مے ڪرد
مے گفت : " اینایے ڪہ مے بینے ، همہ نوزدہ ، بیست سالہ بودنــ
ماها رسیدیم بہ سے سال خیلے دیر شدہ ؛ اصلا تو ڪتم نمے رہ ڪہ بخوان ما رو قطعہ مردہ ها دفن ڪنن 😟
از سوز صداش معلوم بود ڪہ مدت هاست حسرت شهادت رو بہ دل دارہ 💔🍃
🗣🌹همسر شهید مصطفے احمدے روشن 🌹
@sardaraneashgh
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 بدون نگرانی بلد نیستی زندگی کنی؟!
@sardaraneashgh
#قسمت_دوم
بلبل محله
🌸🍃فهیمه هفده ساله بود، سال چهارم دبیرستان، صبح ها به مدرسه می رفت و عصرها به مسجد.
خانم های محله را جمع می کرد و با مهربانی و کلام زیبایش آنها را راضی می کرد تا عزیزان شان را به جبهه بفرستند.
🌸🍃 به خاطر همین زبانش بود که زنان محل به فهیمه می گفتند « بلبل محله ».☺️
🌸🍃اهل عمل بود. چرخ خیاطی را بر می داشت و می رفت مسجد کنار بقیه خواهران خیاطی می کرد برای رزمنده های خط مقدّم. دو تا النگو داشت و یک انگشتر که هدیه کرد به جبهه.
🌸🍃در نامه ای به غلامرضا می نویسد:👇
👈«دستم را از زیر چادر بیرون آوردم و یک بار دیگر برای آخرین بار به آن نگاه کردم.👁از دستم بیرونش آوردم و گفتم میخواهم برای جبهه بدهم.”👌
🌸🍃برادری که در دکه ایستاده بود، گفت: چیه؟ طلاست؟ و بی اختیار نوار آهنگران را پشت بلندگوی دکه گذاشت. صدای آهنگران در میدان پیچید.
🌸🍃 اما من به خاطر میآوردم لحظات خوشی را که برای خریدنش صرف کرده بودیم. از این مغازه به آن مغازه.
🌸🍃 مغازهدار وقتی آن را آورد، گفت: عقیق این انگشتر یمنی است. تو خوشحال شدی و به عنوان تنها خرید ازدواج مان آن را خریدی. میخواستم به آن برادر بگویم: آری طلاست. تنها خرید ازدواج مان است. میخواستم بگویم که خیلی دوستش دارم. میخواستم بگویم که چند روزی در دستم کردم که خاطرهاش در ذهنم بماند…
🌸🍃برادر نوشت: انگشتر طلا با نگین دریافت گردید از دکه بیرون آمدم و پیش خود گفتم: یا زهرا (س) قبول کن»
@sardaraneashgh
31.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کشف پیکر مطهر ۸ شهید، ثمره تلاش گروههای تفحص شهدا در مناطق #شلمچه و #شرق_دجله از دیروز تا کنون
🕊7 شهید در منطقه شرق دجله
🕊۱ شهید در منطقه شلمچه
💐شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص ۸ شهید تازه تفحص شده صلوات
@sardaraneashgh
🔶 خاطره ای از نوجوانی شهید احمدی روشن
💠 هر سهشنبه صبح زیارت عاشورا داشتیم. بچهها محصل بودند و باید 7:45 به مدرسه میرسیدند و درس میخواندند. ساعت 7 میآمدند مسجد. دعا شروع میشد و تا ساعت 7:20 طول میکشید. 10 دقیقه هم صبحانه میخوردند. مصطفی داوطلبانه میرفت صف نانوایی که وقتی دعا تمام شد، بچهها نان تازه بخورند. پاتوق ما مسجد بود. هر وقت میخواستی مصطفی را پیدا کنی، وقت نماز باید میرفتی مسجد.
@sardaraneashgh
20.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻از خواب غفلت بیدار شوید/روایت نکنیم، روایت میکنند
🎥 بازسازی عملیات ترور شهید فخریزاده در یکی از شبکه های اسرائیل
@sardaraneashgh