#ارث ۱
چند سالی میشد که ازدواج کرده بودم شوهرم مرد تلاشگری بود ولی چون گرونی بود به جایی نمیرسیدیم هر چی میدویید بازم درجا میزد پدرش فوت شده بود و ارثیه ای که گذاشته بود زیر دست مادرشوهرم بود اونم نمیذاشت بچه هاش نزدیک ارثیه بشن با اینکه خبر داشت همه مشکل مالی دارن و مستاجرن اما میگفت تا من زنده م میگید ارث؟ با همین ترفند دهن بچه هاش رو بسته بود و نمیذاشت کسی حرفی از ارث بزنه انگار با اون پول قدرت میگرفت ی روز شوهرم حالش بد شد و بردیمش بیمارستان دستور بستری دادن چون کسیو نداشتیم پیشش وایسه مجبور شدم خودم وایسم مارو فرشتادن ی اتاقی که همه همراهاشون خانم بود ی خانمی اونجا بود از پسرش نگهداری میکرد
#ارث ۲
از لباسهاش مشخص بود که اوضاع مالیشدن خوبه همش میوه و اب میوه های گرون میداد پسرش، پسرش شاید بیست و دو یا بیست و سه سالش بود ولی کلی دستگاه بهش وصل بود ی روز پرسیدم مشکلش چیه عمیق نگاهم کرد و گفت شش تا پسر داشتم دوتاشون هجده ساله فوت شدن و اینم مشکل قلبی داره دکترا جوابش کردن ولی باز ما اوردیمش اینجا شاید فرجی بشه خیلی دلم براش سوخت شروع کرد به تعریف که یکیشون شب خوابیده صبح بیدار نشده و یکی از پسراشم از روی پنج تا پله پریده و چیزیش نشده ولی دکتر گفته تو مغزش ی چیزی جابجا شده و فوت کرده تعریف میکرد و دل من ریش میشد خیلی دلم براش سوخت با اشک تعریف میکرد میگفت این پسرم خوب بشه هیچی از خدا نمیخوام ازش پرسیدم بچه های دیگه ت چطورن؟ گفت هیچ کدوم خوب نیستن یکیشون انقدر مشکل داره نمیدونه چیکار کنه
#ارث ۳
گفت خانم به لباسهای من نگاه نکن که وضع مالیم خوبه و طلا دارم دلم خونه کاش لباسام پاره بود دلم خوش بود گفت پسر برادرم رفت امریکا اونجا فروشگاه زد کارشم گرفت و عالی بود همش بیست و پنج سالش بود یهو بیخود و بی جهت گم شد هر چی رفتیم دنبالش و گشتیم هیچی مشخص نشد اخر پلیس امریکا بهمون گفت به احتمال زیاد کشتنش، دنیا دور سرمون چرخید شاید باورت نشه ما همه بچه های زیاد زیاد داریم ولی تقریبا سالی ی دونه یا دوسال ی بار یکیشون میمیره دلم سوخت دردی که داشت خیلی عمیق بود درد من فقط ارث شوهرم بود اما این زن دردش واقعا درد بی درمون بود دلم میخواست کاری براش بکنم اما از دستم برنمیومد رو بهش گفتم بقیه اقوامتون هم اینجوری هستن؟ سری تکون داد و گفت اره خواهرا و برادرام همه اینجوری هستن
#ارث ۴
شروع کرد به تعریف که زمان شاه باباشون تو دستگاه پهلوی صاحب منسب بوده میگفت حقوقش بالا بود هر چی میخواستیم داشتیم خونه و زمین هم زیاد داشتیم و بابام از مال دنیا بی نیاز بود رابطه ش با مادرمم خوب بود ولی همین بی نیازی بابام از مال دنیا مارو بیچاره کرد تو ارتش کار میکرد و خیلی بهش میرسیدن ما نمیدونستیم دقیق چیکار میکنه خودشم حرفی نمیزد و همیشه در سکوت خیره به ی جایی بود تا اینکه ی روز توی ی مهمونی ی نفر به مامانم میگه که بابام شغلش تو ارتش چی بوده مامانم تا چند روز از اتاقش بیرون نیومد و نمیخواست کسی و ببینه بابامم میگفت من هر کاری کردم برای تو و بچه ها هست بازم به ما نگفتن تا اینکه بابام داشت فوت میشد خودش گفت بابا جان من تو ارتش مسئول تیر خلاصی بودم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#ارث ۵
همون موقع بود که فهمیدیم و بعدم مرد الانم دارم به شما میگم چطوریه که اموال ما ارث میرسه به بچه هامون بازتاب کارهای بد و خوب ما هم بهشون ارث میرسه اگر بابای من ی ادم خوب بود ما انقدر جوون مرگ نداشتیم ولی اخه مسئول تیر خلاصی ی ادم کشه اونم با اون جنایات شاه که ادم هر چی بگه کم گفته خانم من داستانم رو گفتمبرات که درس بگیری و بدی نکنی حداقل بخاطر بچه هات، اوضاع منو ببین من و خواهرا و برادرام تقاص شغل بابامون رو پس میدیم، اون زن راست میگفت تقاص پس میدادن وقتی شغل پدرش رو فهمیدم دیگه دلم براشون نسوخت فقط براشون دعا کردم شوهرم که مرخص شد مادرشوهرم فوت شد و تونستیم ارث رو تقسیم کنیم شکر خدا زندگی خوبی دارم ولی حرف اون زن اویزه گوشم شده بدی نکن بخاطر بچه هات
#پایان
#کپی_حرام❌❌