#شهيد دفاع مقدس محمد قپانی
🍃🌷🍃
درسال1347 درمحله نارمک درخانواده اي متدين ديده به جهان گشود.
در #سيزده سالگي به عضويت #بسيج (مسجد حضرت ابوالفضل🌷) افسريه در آمد.
🍃🌷🍃
هميشه خانواده ودوستان خود را به پيروی از سخنان امام خميني (ره) سفارش می کرد و واقعا از صميم قلب عاشق امام بود .
🍃🌷🍃
از روز عضو شدن در بسيج در پي رفتن به #جبهه و #پيوستن به #سربازان اسلام بود ، اما به علت #کم بودن #سنش ، مسئولان بسيج اجازه رفتن به #جبهه را به وی نمی دادند .
🍃🌷🍃
ولي ايشان با دست کاری در #شناسنامه وکپی گرفتن از آن بالاخره خود را به #جبهه رساند و به #آرزوي خويش دست يافت .
🍃🌷🍃
بعد از #يک سال خدمت به گفته #همرزمانش به #پادگان 21 حمزه اعزام گرديد وبه عضويت #سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آمد .
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🍃شبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔
🦋🦋🦋
#شناسنامه ۱
من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم مادرش منو توی مسجد موقع پذیرایی دید و با مادرم صحبت کرد اومدن خواستگاری بخاطر اینکه شوهرم تازه رفته بود سرکار و وضع مالیش خوب نبود مراسمات رو به سادگی برگزار کردیم مادرم همش میگفت مهم اینه شوهرت اهله و حلال خور اصلا غصه تجملات رو نخوریا حماقته
همون شب اول عروسی شوهرم گفت تا خونه نخریدیم و زندگیمون خوب نشده بچه دار نشیم منم گفتم باشه از روی ظاهرش که میدیدمش میگفتم خدایا چه فرشته ای نصیبم شده و شکرت میکنم که شوهرم خیلی خوبه خیلی بهش اعتماد داشتم و واقعا قبولش داشتم اگر میگفت ماست سیاهه میگفتم سیاهه
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#شناسنامه ۲
ده سال از زندگیمون گذشت هم خونه خریدیم هم ماشین هم به واسطه شغلی که شوهرم داشت دستمون حسابی باز شده بود گاهی اوقات میدیدم که وقتی میخواد بره شرکت حسابی سرحاله و خوشتیپ میکنه اما خودمو راضی میکردم که باید اراسته باشه وگرنه بیرونش میکنن شوهرم وقتی از سرکار میومد وقتی برای من نداشت و همش میگفت خسته م منم میگفتم خب سرکاره میره و زحمت میکشه سعی میکردم بیشتر محبت کنم اما به چشمش نمیومد حس میکردم خیلی براش مهم نیست بود و نبودم اما باز خودمو دلداری میدادم که احمد ذهنش درگیر کاره تا بتونیم بچه دار بشیم چند وقتی گذشت که بهم گفت تو شرکت ترفیع گرفته و حسابی خوشحال بود بهم میگفت حقوقم بیشتر میشه و موقعیتم تو شرکت خیلی بهتر میشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شناسنامه ۳
با خوشحالیش منم خوشحال بودم میدونستم زیر دستش ی خانم هم کار میکنه اما میگفتم محاله احمد من کار اشتباهی بکنه اون بهم وفاداره احمد دیگه بیشتر وقتش رو توی شرکت میگذروند و کم میومد خونه وقتی هم میومد فوری میخوابید و خستگی رو بهونه میکرد خیلی اذیت میشدم بهم فشار میومد ولی چی میگفتم؟ تمام این تلاشها بخاطر زندگی من بود ی بار گفتم احمد چند ساله مسافرت نرفتیم اولش گفت میریم و غصه نخور ی دفعه قاطی کرد ظرف شکوند که زن های مردم با شوهرشون میسازن زن من اینجوری میکنه هیچی بهش نگفتم یک هفته باهاش قهر کردم و دیدم انگار براش مهم نیست دوباره رفتم پیشش و باهاش اشتی کردم که حداقل یکم بهم اهمیت بده، ی روز از سرکار اومد و گفت که میخواد سفر کاری بره مشهد هر چی اصرار کردم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شناسنامه ۴
که منم بیام گفت نه جای تو نیست من دارم میرم دنبال کارهای شرکت تو میخوای بیای چیکار؟ اخر انقدر اصرار کردم که گفت وقتی برگردم با هم میریم قرار شد وقتی رسید هتل بهم زنگ بزنه دو روز گذشت وخبری نشد ی روز که دیگه مطمئن شدم منو یادش رفته گوشی خونه زنگ خورد گفت از طرف بیمارستان تماس میگیریم شما چه نسبتی با صاحب گوشی دارید گفتم همسرشم گفت ایشون با ی خانم توی ماشینش تصادف کرده دنیا دور سرم چرخید خودمو رسوندم اونجا و با پلیس صحبت کردم بهم گفت که هر دو فوت شدن و شناسنامه و صیغه نامه رو داد دستم خیلی سخت بود که شوهرم بهم خیانت کرده و به اسم مسافرت شرکت اومده با ی زن دیگه شمال با اینکه میدونست من چقدر عاشق مسافرتم اما صدام درنیومد نخواستم مردم بگن شوهرش سرش زن اورد و حتما این خوب نبوده
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شناسنامه ۵
مدارک رو توی کیفم گذاشتم و خداروشکر کردم که کسی و دنبال خودم نیاوردم بیمارستان، که سر از رازم در بیارن جنازه رو اوردم شهرمون و مراسم خوبی براش گرفتم با اینکه گریه هام برای دل شکسته خودم بود نه شوهرم ولی تلاش کردم که همه چیز خوب برگزار بشه و شد خبر ندارم جنازه اون زن چی شد برامم مهم نیست که چه اتفاقی افتاد چون شناسنامه ش دست منه اقوامش به سختی میتونن جنازه رو ببرن ولی هیچ وقت نه سر قبر شوهرم رفتم نه براش فاتحه فرستادم به نیت پدر بزرگ مادربزرگم خیرات میدم ولی نمیگم نیتم چیه مردم فکر میکنن برای شوهرم هست خداروشکر که مرد، الهی هر مردی خیانت میکنه به عاقبت شوهرم دچار بشه
#پایان.
#کپی_حرام