eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
94 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
"" 🌷 همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس! . خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️ . ✨ به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم ✨ 🕊 💐 ‍ شبتون شهدایی🌺🌹🌹 🦋🦋🦋
🌹❤️ +میخــوام وصيّـت كنم!!!😌 دسـت هـام رو گـذاشتم روےگوشهايم. گفتم: _نمیخــوام بشنوم. آمد جلو ، گفت: +بـیا امروز یـہ قولے به مݧ بده. صورتم رو برگردوندم. گفتم: _ول کـن مصطفے. بـہ من از این حرف هـا نزن. مـن قـول بـده نیستم . حال این کارهــــا رو هم نــــدارم. قسـم داد. گریه کرد.😭 گفـت: +اگہ شهیــ🕊ـدشدم، جنازه ام رو جلوے در گلستاݧ شهداے اصفهان دفݧ کنید. دلم میخواد پـــدر و مـــادرها که میاݧ زیارت بچه هاشوݧ ، پاشــون رو بذارن روی قبــر من... شایـد خدا از سر تقصیرات من هم بگذره...😔💚 🌷 🌹🌴 . 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌹🌹🌹 زُل زدم توی چشماشــــــ گفتم: آقا معلم!🤔 برا همسرتون درسے ، پیشنهادے ، بحثے نداری؟🙅🏻 گفتــ: حالا دیگه خونه هم شده مدرسه!😣 گفتم : استاد استاده ، چه توی خانه و چه توی مدرسه!😉 گفتــ: هر وقت خواستی توے زندگیتــ نذر کنے ، نذر کن ده شب نماز شبـــ بخونی!😇 یکی دیگه هم اینڪه سحرخیز باش... بچه ها رو هم از همین الان عادت بده به سحرخیزی و نماز شبـــ... . -آی شهدا شرمنده ایم 🦋🦋🦋
🌹 سـر سـفـره عـقـد 💍 ، نشـستـہ بودیـم کنـار هـم؛ بوےعطرش☺️ همہ اتـاق را پـر کـرده بود!💫 بـلــہ را کـہ گفتـم،😇 سـرش را آورد زیـر گـوشم، خیلــے آرام و آهستہ گفت: تو همـوݧ کسـے هستـے کہ مےخـواستم😉😍 نـگـاهـش کـردم و از تـہ دل خـنـدیـدم😅💕 دستـم را گـذاشـتم روے حلقہ💍 ازدواج‌ماݧ، چـشـم دوخـتـم بہ قرآݧ سـفـره عـقـد ☺️و از خـدا طلـب خوشبختـے😊 کـردم...🙏🏻💚 🌺
🍃🍃🍃 ‌ صبـح زود حمیـد مے خواست بره بیرون، برایـش تخم مرغ آب پز کرده بودم وقتے رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایسـاده بود همین کہ تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش هـم عصبانے بودم که اومـده بود تو آشپزخانہ هـم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه حمید سریـع خودشـو رسـوند تو آشپزخانہ و بـا خونسردے بهـم گفت : آروم باش،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم این قـدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات ‍ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
🍃🍃🍃 ‌ صبـح زود حمیـد مے خواست بره بیرون، برایـش تخم مرغ آب پز کرده بودم وقتے رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایسـاده بود همین کہ تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش هـم عصبانے بودم که اومـده بود تو آشپزخانہ هـم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه حمید سریـع خودشـو رسـوند تو آشپزخانہ و بـا خونسردے بهـم گفت : آروم باش،تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم این قـدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات ‍ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋🦋🦋
_🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگہ ‌یہ وقت ‌مهمون داشتیم‌👨‍👩‍👧‍👦 ونزدیڪ ترین مغازه بہ ‌خونہ بستہ بود جاے دیگہ نمےرفت براے‌ خرید مےگفت این بنده‌ خدا بہ ‌گردنِ‌ما حق‌ داره حق همسایہ‌ رو باید بجا ‌بیاریم و از ایشون وسیلہ بخریم‌.. چون ‌نزدیڪ‌ منزل‌ ما هستن بعد از شهادتش ‌هروقت ‌بخوام ‌براے نذرے چیزے بخرم ‌نگاه ‌میکنم‌ و نزدیک‌ترین مغازه ‌رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب ‌میکنم ‌کہ حقِ ‌همسایگـیِ همسرمو بہ‌ جا بیارم..🥰🥀 ♥️🕊 شــانــ_بــاصــلــوات الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ
_🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگہ ‌یہ وقت ‌مهمون داشتیم‌👨‍👩‍👧‍👦 ونزدیڪ ترین مغازه بہ ‌خونہ بستہ بود جاے دیگہ نمےرفت براے‌ خرید مےگفت این بنده‌ خدا بہ ‌گردنِ‌ما حق‌ داره حق همسایہ‌ رو باید بجا ‌بیاریم و از ایشون وسیلہ بخریم‌.. چون ‌نزدیڪ‌ منزل‌ ما هستن بعد از شهادتش ‌هروقت ‌بخوام ‌براے نذرے چیزے بخرم ‌نگاه ‌میکنم‌ و نزدیک‌ترین مغازه ‌رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب ‌میکنم ‌کہ حقِ ‌همسایگـیِ همسرمو بہ‌ جا بیارم..🥰🥀 ♥️🕊 شــانــ_بــاصــلــوات الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
_🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگہ ‌یہ وقت ‌مهمون داشتیم‌👨‍👩‍👧‍👦 ونزدیڪ ترین مغازه بہ ‌خونہ بستہ بود جاے دیگہ نمےرفت براے‌ خرید مےگفت این بنده‌ خدا بہ ‌گردنِ‌ما حق‌ داره حق همسایہ‌ رو باید بجا ‌بیاریم و از ایشون وسیلہ بخریم‌.. چون ‌نزدیڪ‌ منزل‌ ما هستن بعد از شهادتش ‌هروقت ‌بخوام ‌براے نذرے چیزے بخرم ‌نگاه ‌میکنم‌ و نزدیک‌ترین مغازه ‌رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب ‌میکنم ‌کہ حقِ ‌همسایگـیِ همسرمو بہ‌ جا بیارم..🥰🥀 ♥️🕊 شــانــ_بــاصــلــوات الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🙃🍃 ¹²سـال از زندگے ما گذشت ولے آنقدر مشغلہ شـاد و زیبا داشتیم کہ متوجہِ گذر آن زمان نبودیم☺️ خانہ ما طورے بود کہ بہ جرأت مے‌توانم بگویم شاید ²روزِ آن هم با هم مساوے نبود حتے آنقدر پر از شادی و نشاط بود که انگار قرار نبود هیچ‌گاه غـم در آن جا داشتہ باشد🧡 همسر 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ °🕊♥️° همیشه باهاش شـوخے میکردم ومیگفتم: اگه شربت شهادت آوردن نخـوریا🙄بریز دور😅😬 یادمه یه باربهم گفت: اینجـا شربت شهادت پیدانمیشه چیکارکنم؟😕 بهش گفتـم: کارے نداره که🙂 خودت درست کن بده بقیه هم بخورند!خندیدوگفت: این طورے خودم شهیدنمیشم که☹️ بقیه شهید میشن😐 شربت شهادت یه جورایی رمز بیـݧ من وآقاابوالفضل بود. یه بـار دیدم تو تلگرام یه پیام از یه مخاطب اومد که مـن نمیشناختم🤔 متنش این بود: ! هستـــم😊 اگه کارے داشتے به این خط پیام بده. هنـوز هم شربـت نخـوردم😅☹️. ✌️💚 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ °🕊♥️° همیشه باهاش شـوخے میکردم ومیگفتم: اگه شربت شهادت آوردن نخـوریا🙄بریز دور😅😬 یادمه یه باربهم گفت: اینجـا شربت شهادت پیدانمیشه چیکارکنم؟😕 بهش گفتـم: کارے نداره که🙂 خودت درست کن بده بقیه هم بخورند!خندیدوگفت: این طورے خودم شهیدنمیشم که☹️ بقیه شهید میشن😐 شربت شهادت یه جورایی رمز بیـݧ من وآقاابوالفضل بود. یه بـار دیدم تو تلگرام یه پیام از یه مخاطب اومد که مـن نمیشناختم🤔 متنش این بود: ! هستـــم😊 اگه کارے داشتے به این خط پیام بده. هنـوز هم شربـت نخـوردم😅☹️. ✌️💚 🦋🦋🦋
‍ ‍💕 ‌از اول نامزدیمون با خودم کنار اومده بودم که من، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت یه روزے از دستش میدم اونم با شهـادت... وقتی كه گفت میخواد بره انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده... اونقد ناراحت بودم... نمیتونستم گریه کنم... چون میترسیدم اگه گریه ڪنم، بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم يه سمت ايمانم بود و يه سمت احساسم ... احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره ولی ایمانم اجازه نمیداد... یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت چطور میتونم تو چشمایِ امیرالمؤمنین (ع) نگاه کنم و... انتظار شفاعت داشته باشم در حالیکه هیچ‌کاری تو این دنیا نکردم اشکامو که دید: دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت: "دلمو لرزونـدی ولـی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـااا" راحت ڪلمه‌ی ...دوستت دارم... ...عاشقتم ... رو بیان می‌‌ڪرد ... روزی که میخواست بره گفت: "من جلو دوستام، پشت تلفن نمیتونم بگم " دوستت دارم " میتونم بگم دلم برات تنگ شده... ولی نمیتونم بگم دوستت دارم... چیکار کنم...؟!" گفتم."تو بگو یادت باشه، من یادم میفته... از پله ها که میرفت پایین... بلند بلند داد میزد... یادت باشـه... یادت باشـه... منم میخندیدم و میگفتم: یادم هسسست... یادم هسسست... ✍ راوی : همسر شهید
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🥀 چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید..🛍 من دوتا شال خریدم... یکیش بود که چند بار هم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت: خانومی، اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄 حس خوبے به من میده😊 شما و وقتے این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚 گفتم:آره که میشه...😊 گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد وشد شال گردنش تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست یا دور گردنش مینداخت ... تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد برام آوردند 🌠 رفتند تا بمانند ، نماندند تا بمیرند ! 🌹🕊🍀🇮🇷 💐 روحشون شاد و یاد و نامشون همیشه گرامی و راهشون پر رهرو باد 💐 🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
⚘﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔸 روسری قرمز هنوز ازدواج نکرده بودیم تو یکی از سفراش همراش بودم تو ماشین یه هدیه بهم داد! اولین هدیه‌ ش به من بود ... خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم ، روسری بود ... یه روسری قرمز با گلای درشت !! جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت : "بچه‌ها دوست دارن با روسری ببیننت" می‌دونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی حجابه با خودت میاری...؟ خیلی سعی میکرد منو به بچه‌ها نزدیک کنه می گفت : " ایشون خیلی خوبن اینطور که شما فکر می‌کنید نیست! به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن... ان‌شاءالله خودمون یادش میدیم " نگفت این حجابش درست نیست...! نگفت مثه ما نیست…! نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این‌ رفتارش خیلی روم اثر گذاشت اون منو مثه یه بچه‌ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد ... نُه ماهِ زیبا با هم داشتیم ... ✍🏻 راوی: خانم غاده جابر (همسرشهید) #شهید_دکتر_مصطفی_چمران #عاشقانه_شهدا 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔸 روسری قرمز هنوز ازدواج نکرده بودیم تو یکی از سفراش همراش بودم تو ماشین یه هدیه بهم داد! اولین هدیه‌ ش به من بود ... خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم ، روسری بود ... یه روسری قرمز با گلای درشت !! جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت : "بچه‌ها دوست دارن با روسری ببیننت" می‌دونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی حجابه با خودت میاری...؟ خیلی سعی میکرد منو به بچه‌ها نزدیک کنه می گفت : " ایشون خیلی خوبن اینطور که شما فکر می‌کنید نیست! به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن... ان‌شاءالله خودمون یادش میدیم " نگفت این حجابش درست نیست...! نگفت مثه ما نیست…! نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این‌ رفتارش خیلی روم اثر گذاشت اون منو مثه یه بچه‌ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد ... نُه ماهِ زیبا با هم داشتیم ... ✍🏻 راوی: خانم غاده جابر (همسرشهید) 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋