﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
وقتی بہ این حجم از خون های
ریختہ شده نگاه میکنیم ، متوجہ
میشویم چیزی کہ باعث پیروزی
میشود ، خون های ماست...
#شهید_جهاد_مغنیه
#سخن_شهید✨
#شهیدانه
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#پروانہنیستماما
سالهاستدورخودم
ميچرخمومیسوزم
"رفتنت"
درمنشمعیروشن
کردهاستانگار!🤍
#شهیدانه
#خب دیگه با اِزِه از همه مشتیاا #زت همگی زیاد #یاحق بامراامااا
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
▪️شهید مسلم خیزاب:
بر روی سنگقبرم بنویسید که
«تشنه نابودی صهیونیستها بوده و هستم
و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیستهاست.»
#شهیدانه 🕊
#طوفان_الاقصی
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#پروانہنیستماما
سالهاستدورخودم
ميچرخمومیسوزم
"رفتنت"
درمنشمعیروشن
کردهاستانگار!🤍
#شهیدانه
#خب دیگه با اِزِه از همه مشتیاا #زت همگی زیاد #یاحق بامراامااا
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#شهیدانه🌷🍃
🌷#شهدا اصرار داشتند
هرچه زودتر در بهترین حالت
خدا را ملاقات ڪنند...
🌷دنیایی نبودند
اما ما تازه میخواهیم
سعۍڪنیم ڪه
گناه نڪنیم...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی🕊🌷
#روحش #شاد و #یادش #گرامی باد.
─┅═ঊঈ🕊🕊🕊ঊঈ═┅─
#بــرایشــادیروحــش
"#صلوات"
اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#جـٰانمیدهَـماَزحَسـرَتدیدـٰارچۅنصُبح،
بـٰاشَدڪِہچۅخـۅرشیددِرخشـٰانبِدرآیَـد♥️
#شهیدانه
#ساام علییک مشتیاا
#وقتتون شهدااایی!!
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#جـٰانمیدهَـماَزحَسـرَتدیدـٰارچۅنصُبح،
بـٰاشَدڪِہچۅخـۅرشیددِرخشـٰانبِدرآیَـد♥️
#شهیدانه
#ساام علییک مشتیاا
#وقتتون شهدااایی!!
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
🔻..گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹 گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
📚 علمــدار / گروه فرهنگی شهید هادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
.. رو به گــردان فریـاد زدم :
«برادرهـــا؛ کسی تخریـب بلد اسـت؟ می خواهیم این میدان مین را پاکسازی کند تا بتوانیم جلـو برویم.»
🔹 پیرمردی حدود ۶۰ ساله به نام علی بخـشی که از اهالی با صفـای خیابان مجیدیه تهران بود، پرسید: «حتماً باید تخریب بلد باشد، یا فقط باید میدان مین را پاکسازی کند؟»
گفتم: « بتواند مین ها را خنثی کند دیگر! »
گفت: «من بلــدم!.» خوشحال شدیم.
گفتیم: « پس، بسـم الله پدرجـان! »
🔸 زیر آتش شدید دشمن، سینه خیـز جلو آمد.
از ما عبور کرد و به ابتدای میدان مین رسید؛
به یکباره از جـا بلند شد. ایسـتاد و گفت:
«السـلام علـیک یـا ابـاعبـدالله الحســين (ع)»
و دوید داخـل میدان مین.
آنقدر سریع این اتفاق مقابل چشمان ما افتاد که زبانمان بند آمد و نتوانستیم مانع او بشویم.
🌷 هنوز دو متـر جلـو نرفته بود که با انفجــار مین، به سمت راست پرت شد. به محض اصابت او با زمین، یکی- دو مین دیگر هم منفـجر شدند.
بدنـش تکـه و پــاره شـده بـود.
🔹 اشـک در چشمـان همه مـا جمع شد.
حـاج علی فضـلی گفت: « اللـه اکبــر! »
▪️راوی: ولی الله خوشـنام
روایتی از عملیات والفـجر مقدماتی / فــکه
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
#شهیدانه
✳️ بنام آنکه عفت را در دامان نهاد
و حرمت نگاه را بر ما آگاهی داد
✍️ و به یاد آن یگانه محبوبی که در وجودش جز ،ایمان، ایثار، اخلاص و عشق، نمی یابم
🔸 آن زمان که از جهادت می گوئی، گوئی از راهی سخن می گوئی که به خوبی به آن آشنا شده ای و آنگاه که از جبهه سخن می گوئی عشقی خدائی تو را به آن سوی میکشاند.
🔸 کمیلِ امشب برای من طور دیگری بود، هر بار که روی مسئله جبهه فکر میکردم خود را جای همسران آنهایی می گذاشتم که به جبهه رفته اند تا احساس آنها را درک کنم ولی اینبار دیگر نیازی به جایگزینی نبود ، خودِ مسئله در وجودم تجلی داشت و اگر دعائی هم برای سلامتی میکردم تنها از آن جهت بود که حزب الله تقویت شود و پایدار بماند و اصلاً دلم و زبانم را یاری آن نبود که بگویم اگـــر ...
🌷 چرا که در نظرم شهادت سر آغاز زندگی است پس خیانت است که زندگی را از دیگری گرفت.
🔸 اما میدانی که دلم میخواست این سخنان را به تو گویم به امید آن روزی که رها از هر ظلمی در جهانی که مستضعفین حاکمند با هم زندگی کنیم.
▪️ آنکه همیشه تو را دوست داشته و دارد
🌼 فـهـیـمه
آبان ماه ۶۰ - ۱/۱۵ نیمه شب
📚 برگرفته از کتاب زیبـای ؛
« نامـه هــای فهیــمه »
▪️نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور
به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
به کوشش علیرضا کمری
انتشارات سوره مهر
🌷 شرح تصویر:
غلامرضا چند روز پس از ثبت این عکس، به شهادت میرسد و فهیمه نیز پیش از این؛ بواسطه رویایی صادقه از این امر مطلع بوده. اطمینان و یقینی که در چهره آرام فهیمه نشسته، مفهومی ندارد جز این مصداقِ حقیقتِ عبودیت که؛
«رسد آدمی بجایی که بجز خـــدا نبیند»
#شهیدانه
✳️ خــط شکــنی به عشق امــــام
🔻 شب عملیات والفجر 8 که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند؛ شهید مزرجی به شهید شوشتری گفت:
« امشب اگر عراقیها ما را نزنند، توی آب کوسهها میزنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تلههای انفجاری گیر میکنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمیتوانیم از آب رد بشویم.
🔸 من امشب فقط وارد آب میشوم تا امام که در جماران است،؛ به ایشان خبر بدهند که آقا! بچهها به عشق تو زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم».
🔸 و بعد از آن گفت: «اونی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون اومدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ اون دیگه با خداست.»
🔹 بعد گفت: «خدای آن طرف اروند، خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف میترسد، توحیدش مشکل دارد.»
📜 راوی : حسن رحیم پور ازغدی
#شهیدانه
✳️ ســاده زیسـتی
🔻 داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی میگذشتیم؛ گفتم: «علی آقا! تا چند ماه دیگه بچه مون اینجا به دنیا میآد.»
با تعجب پرسید: «اینجـــا؟!»
گفتم: «خُب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه؛ بهترین بیمارستان همدانه.»
👈 على آقا سرعت ماشین را کم کرد و گفت: «نه!؛ ما بیمارستانی را میریم که مستضعفین میرن. اینجا مال پولدار هاست. همه کس وُسعش نمیرسه بیاد اینجا.»
🔸 توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلا خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه ۱۳۶۶ بود وقت و بی وقت درد میآمد به سراغم. وصیّت علی آقا را به همه گفته بودم. تا گفتم حالم خوب نیست ماشین گرفتند و به بیمارستان فاطمیه(س) که بیمارستانی دولتی بود رفتیم
🔸 همین که وارد بیمارستان شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد: بچه «شهید چیت سازیان» داره به دنیا میآد. کارکنان بیمارستان به هول و ولا افتاده بودند. دوروبرم پُر شده بود از پرستار و دکتر.
خیلی زود خبر توی شهر پخش شد ..
📚 برگرفته از کتاب ؛
« گلستان یازدهم »
خاطرات همسرگرامی شهید
#شهید_علی_چیت_سازیان
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه