eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‌| . جوونایی که قدر جوونی‌‌شونو دونستن :)🇮🇷 💔 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ کمینگاه الهی رزمندگان اسلام دربرابر و گروهک تروریستی بود که صحنه دفاع همه جانبه ملت بزرگ ایران و مردم دلاور را متجلی ساخت. 🔹حوالی ساعت ۱۵ سومین روز مرداد ماه 1367 بود که ارتش عراق و گروهک منافقین، پا در منطقه سرپل ذهاب گذاشته و حرکت خود را از جنوب گردنه پاتاق به سمت شهر کرند آغاز کردند؛ به خیال اینکه مردم از وضعیت کشور ناراضی اند، پا در مسیر گذاشته و منتظر بودند مردم به استقبالشان بیایند و تا تهران همراهشان باشند. 🔹بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید، بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم.» این سخنان از اولین جمله‌های مسعود رجوی در شب عملیات فروغ جاویدان بود.👇 https://www.yjc.ir/00TQdz 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ جمله ،جااااااانم... جااااااانم... محمود . او،در اوج درگیری و اضطراب به همه ی مان آرامش میداد . تک و پاتک ( حمله و ضد حمله) و حتی خط نگهداری حجم تماسمان با ادوات و توپخانه زیاد بود، به طوری که در تمامی ساعات روز و شب صدای محمود محمود پشت بی سیم به گوش میرسید . به نظرم یک چیزی که همه را بی ملاحظه کرده،به طوری که سطح توقع و انتظار همه را از ادوات بالا برده بود پاسخ شهید محمود رادمهر به تماس ها بود . کلمه ی جااااااانم... جااااااانم... محمود . در اوج درگیری و اضطراب به همه ی مان آرامش میداد و از طرفی ما را نیز متوقع کرده بود . و چه کسی میداند شاید در خواست خمپاره از ادوات و محمود محمود بچه ها بهانه ای بود تا ،جاااااانم جاااانم محمود شهید رادمهر از التهاب شان بکاهد . راوی: همرزم شهید 🌷شهید محمود رادمهر🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 📎یادش_باصلوات 📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم 🦋🦋🦋
چرا باید اینو یادم میداد 😳 بهش میگم اسم کِرِمی که زدی بگـو لکای صورتتو با چی پوشوندی ؟؟ برگشته میگه نپوشوندم با لکامو نابود کردم و هیچی دیگه نمیزنم ب پوستم😳🤯 ❄لینک اینجارو داد گفت ترکیباتش اینجاس👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1784283524Cade13cf0a9 تستش کردم هنگ کردم😨 ببینید شماهم🤌
تو پایگاه میگفتن این ارودی راه نوره از اینکه متوجه نشده بود راهییان نور رو گفت راه نور خندم گرفت ولی جرات خندیدن ندارم خودم رو کنترل کردم گفتم _داداش راه نور نه راهییان نور حالا همون چه فرقی می‌کنه اینها نمیرم دنبال جاهای تاریخی خرمشهر و یا به قول تو جاهای سرسبز رو ببینن دارن میرن اونجایی که یه مدت توش جنگ بوده _خیلی خوبه که بریم اونجاها رو ببینیم یه چشم غره بهم رفت و آهسته غرید _کله پوکِ بی شعور حال روحی من خوب نبود گفتم بیام اردو دلم باز شه نه اینکه برم جایی که نه امکاناتی هست و نه تفریحی هرچی کردم یه جوابی بهش بدم هیچی به ذهنم نرسید خیره شدم تو چشماش که صدای آقای امیری توجه من رو به خودش جلب کرد _ماهان جان سر چرخوندم سمتش _بله با دستش صندلی کنار ما رو نشون داد _بشین اینجا من یکم با داداشت گپ بزنم خوشحال از این پیشنهاد تو دلم گفتم _وااای تو فرشته نجات منی از پیش ساسان بلند شدم یه نفس عمیق و راحتی کشیدم نشستم روی صندلی آقای امیری امیر محمد صدام کرد _ماهان بیا پیش ما رو کردم به داداشم ساسان _من برم عقب پیش دوست هام بشینم با تکون ریزی که به سرش داد فهمیدم که میگه برو... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
▪️🍃🌹🍃▪️ ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا علی ابن موسی: اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ▪️🍃🌹🍃▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════﷽🌺 ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟🌺 🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم.. 🔶️همیشه متحد باشید.. 🔶️شهید محسن اسحاقی ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
قرب به اهل بیت ۱۸.mp3
12.22M
✘ منتظران فرج، همان مقربان به امامند! اگر ادعای انتظار دارید، ولی رابطه خصوصی میان شما و امامتان شکل نگرفته این پادکست را گوش کنید! مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۸ |
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ *زندگے در ڪانادا و شهادتــــ در سوریه*🕊️ *شهید حمزه علی یاسین🌹* تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۷۲ تاریخ شهادت: ۳ / ۵ / ۱۳۹۳ محل تولد: کانادا محل شهادت: سوریه *🌹راوی← مهم نیست اهل کجایی...🪐مهمّ این است که در راه حقّ باشی،🌙عشق و علاقه به سیدالشهدا و اهل بیت فقط مختص به کشور ایران و اطراف آن نیست🍃حمزه یکی از آنهاست که در شهر مونترال کانادا🌙در خانواده‌ای لبنانی الاصل به دنیا آمد💫شهر مونترال، دومین شهر بزرگ کشور کانادا🌙 پس از پایتخت این کشور است که در شرق کانادا و جنوب غرب استان کبک قرار گرفته است🍁این شهر به‎دلیل وجود تعداد قابل توجه مهاجر ایرانی و لبنانی دارای شیعیان زیادی است🌙خانواده حمزه اصالتا از اهالی روستای عباسیه، واقع در جنوب لبنان هستند💫و از اقوام همسر دبیرکل حزب‎الله یعنی سید حسن نصر الله به‎شمار می‎روند🌙حمزه چند سال قبل از شهادت به لبنان برگشت🕊️ و به عضویت حزب‎الله لبنان درآمد💫 با آغاز جنگ علیه تروریست‌‎های وهابی در سوریه🥀 حمزه جهت شرکت در جنگ💥 برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری (سلام‎الله‎علیها) عازم این کشور شد🕊️ و در تاریخ ۳ مرداد ۱۳۹۳ در سن ۲۱ سالگی💫ندای هل من ناصر ینصرنی سیدالشهدا را لبیک گفت🌙و در این جهاد مقدس به شهادت رسید🕊️ پیکر مطهر این شهید بزرگوار در وطن پدری‎اش💫 به خاک سپرده شد*🕊️🕋 *شهید حمزه علی یاسین* *شادی روحش صلوات*💙🌹 ♥️ ....🕊 .....🕊🕊🌹🌹
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌸به مناسبت سالروز 🔹تاریخ تولد : ۲ مرداد ۱۳۳۸ 🔹تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۸۴ 🌸مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان ..🌸🎊🌸🎊🌸🎊🌸 سالروززمینی‌شدنت‌مبارک 🎈🎁🎊🎉🎂 هدیه‌به‌روح‌پاکش 🌿🌼اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌿🌻مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌿🌼وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم . 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ❇️ 🔵شهید مدافع‌حرم علی سعد ☔️همسر شهید نقل می‌کنند: علی بسیار روی حق‌الناس حساس بود. یک روز که پنچری ماشینش را گرفت، ۵۰تومان به صاحب مغازه بدهکار شد. زمانی که از سرکار آمد، گفت «من به یک نفر بدهکار هستم» به علی گفتم حالا چقدر بدهکاری هستی؟ گفت «۵۰ تومان» گفتم بزار آخرماه؛ گفت «شما می‌دونید من تا آخرِ ماه زنده هستم؟ اگر عمر من به دنیا نبود شما می‌توانید این دین را ادا کنید؟» ☔️ما آن موقع کرج مستأجر بودیم؛ از کرج برای ادای قرض علی‌آقا به تهران (صادقیه) رفتیم. علی به جای اینکه ۵۰تومان بدهد، ۲۰۰تومان به صاحب مغازه داد. صاحب مغازه به علی گفت نیاز نبود با زن و بچه، این همه مسافت را به‌خاطر ۵۰ تا تک‌تومانی طی کنید، کاشکی در صندوق صداقات می‌انداختید. ☔️حضور معنوی علی را بیشتر از همیشه احساس می‌کنم؛ واقعا احساس می‌کنم که کنار ماست و به ما کمک می‌کند و همواره دلتنگم برای لبخندی که هیچ‌گاه حتی به هنگام رنج و سختی، از لبانش محو نشد. 🎁 ....🌿🌺🌸🌺🌿 🦋🦋🦋
اومدم عقب کنار صندلی امیر محمد ایستادم. فوری از جاش بلند شد _بشین رو صندلی من _نه وامیستم راحتم امیر محمد گفت _پس منم کنارت می ایستم یکی از بچه ها که تازه الان تو اتوبوس دیدمش از جاش بلند شد رو کرد به بغل دستیش _تو پاشو بشین جای امیر محمد منم میرم صندلی جلو من رو با دستش نشون داد _جای ایشون میشینم. بزار این دو تا راحت باشن و پیش هم بشینن پسره قبول کرد و بلند شد رفت نشست سر جای امیر محمد خودشم رفت جلوی اتوبوس نشست به جای من من و امیر محمد نشستیم کنار هم. _امیر محمد رو کرد به من چطور شد که برادرتم باهات اومد؟_ساسان فکر کرد ما میخواهیم بریم جاهای تاریخی و دیدنی خرمشهر رو بگردیم گفت منم میام. واقعیتش منم از ترس ایکنه بفهمه کجا دارم میام نزاره بیام منم تو یه وضعیت عمل انجام شده قرارش دادم خندید و گفت _آره بهترین کار رو کردی راستی ماهان اون دختره اکرم، که اسمش رو گذاشته بودن راشین کامل چرخیدم سمتش _خب خب بگو چی شده؟ باورت میشه بهت بگم از بهزیستی فرار کرده از تعجب چشم هام گرد شد _عه چرا؟ اون که تو تهران فامیل و آشنایی نداره الان فرار کرده کجا میخواد بخواب و زندگی کنه سری به تاسف تکون داد و لبش رو به دندان گرفت _نمی دونم مامانمم خیلی ناراحتِ میگه کلی باهاش صحبت کردم. راضیش کرده بودم که بگرده خونشون پس چرا این کار رو کرده؟ مانانم میگه فکر کنم یکی نشسته زیر پاش که بیا پیش من خوشبختت کنم اون دختره هم ساده دوباره فریب خورده... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم