این چند وقت خیلی اومدم بنویسم و هر دفعه یاد یچیزی ازت میوفتادم و دست و دلم نمیرفت بنویسم . . .
و اما برسیم به "من"
خواهر زاده ت ، خواهر زاده ی به قول خودت آدم نشو !
چهار پنج سالم بود که برا اولین بار صدام زدی ، باهم رفتیم تو اتاق به اصطلاح مهمونخونه خونه مامان بزرگ ، نشوندی منو روی صندلی ، یه شال سبز رنگ انداختی دور گردنم ، یه سربند قرمزِ "یاحسین شهید" بستی به پیشونیم ، بهم گفتی هرچی میخونمو تکرار کن : "همه داروندارِ من ، همه بود و نبودِ من ، خدامیدونه حسینه " منم تکرار میکردم و باهات میخوندم ...
عصرش جشن بود خونه مامان بزرگ ، تو بودی و علی سیستانی ، میخوندین ، منم رو همون صندلی نشسته بودم و دست میزدم که یهو میکروفون و دادی دستم گفتی دایی هرچی باهم تمرین کردیمو بخون و من شروع کردم با همون صدای تو دماغی بچگونه : "همه داروندارِ من ، همه بود و نبودِ من ، خدامیدونه حسینه ، من از حسین دم میزنم ، آتیش به عالم میزنم ، عشق حسین یارِ منه ، دیوونگی کارِ منه " ...
این شد اولین باری که خوندم و کنار تو بود دایی .!
چه جلسه هایی که باهم میرفتیم و ته جلسه میکروفون میدادی دستمو میگفتی بخون ...
بزرگتر که شدم دایی حمید و از دست دادیم و کل خونواده داغون و بیچاره شد ، من کل دوران مدرسه رو به این امید میگذروندم که سه ماهه تابستون بیخ ریش خودتم چون واسم حکم دایی حمیدمو داشتی دایی ...
از شاگردیِ موبایل فروشیِ دورِ پارکِ مطهری بگیر تا شاگردی چاپخونه خیابون مصطفی خمینی یا حتی بازاریابی شرکت طراحیتون تو خیابون مطهری ...!
یا اون زمانی که محبین برنامه داشت و مداح تو بودی و قبل جلسه تو ، زیارت عاشورای محبین و من میخوندم و حواسم بود هرموقع زودتر میرسیدی میومدی آخر مجلس مینشستی و عاشورا رو با صدام گوش میدادی ...
یا شعرای آخرِ سینه زنیِ محبین و میدادی میخوندم و میدیدم که چطوری تحویلم میگیری ، نه تو ، دایی علی و دایی ممدم میومدن تو و روبروم وایمیستادن و سینه میزدن و من کلی ذوق میکردم که دارم میخونم براتون ...
عادل ، میدونم شاید یکی از آرزوهات این بود منم بشم یکی مثه تو ! چی بگم من خاک پاتم نمیتونستم بشم ولی نشد که بشه ...!
اما دایی ، اینو بدون ، من با همه اختلاف نظرام و روشن فکریام ، خیلی پشیمونم که چرا بیشتر کنارت نبودم ...!
خیلی پشیمونم که حتی با اینکه متاهل شدم و رفتم سر خونه زندگیم ، یبار نشد دستِ خانوممو بگیرم بیام بهت سر بزنم یا دعوتت کنم بیای خونمون ...
خیلی پشیمونم از خیلی چیزا ...
دلم تنگ میشه برا همه لحظه هایی که کنارت بودم ...!
دلم تنگ میشه برا همه خنده های از ته دلت ...!
دلم تنگ میشه برات خیلی ...!
منِ خواهر زاده ی به اصطلاحِ خودت " توآدم نمیشی بچه " خیلی بهت افتخار میکنم ...
نه بابت شهادتت ، بلکه بابت اینکه تو لایق این بودی که به بهترین درجه زندگی ای که برا خودت دست پا کردی ، برسی ...
به قول دایی علی : این شهدِ شیرین ، نوش جونت عادل ...
خداروشکر به آرزوت رسیدی داییِ قشنگم
خیلی بهت افتخار میکنه این خواهر زاده ی ناخلفت 🖤
دل نوشته
#شهید_محبوب
#ارسالی_مخاطبین
@shahidmahboob
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
امامخامنهای (حفظه الله...)
#شهید_محبوب
@shahidmahboob
یاد #شهید_محبوب
در محفل روضة الزهراء
خیابان مدیریت
@shahidmahboob
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون مبارک ❤️
حاج عادل عزیز عید شما هم مبارک.
سلام مارا به پدر امت، امیرالمومنین برسان
فضائلامیرالمؤمنین عليهالسلام در کتابهای اهلسنت
پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود هر کس فضیلتی از فضائل علی را بنویسد تا وقتی که از آن نوشته اثری باشد فرشتگان برایش استغفار میکنند.
این پوستر 👆👆👆 یادگار #شهید_محبوب است،چه سعادتی،خدا درجاتش را متعالی فرماید.
شما هم به عشق علی منتشرش کنید.
#ارسالی_مخاطبین
@shahidmahboob
سلام و عرض تبریک تولد مولا امیرالمومنین علی (ع) و روز پدر خدمت شما من اسمم علیرضا هست چند وقتی شاگرد حاج عادل بودم تو چاپخانه خبر شهادت حاجی را شنیدم و تحملش برام خیلی سخت بود و هست چند وقتی میرفتم سر مزار حاجی تا که خانواده شهید را ببینم و عرض تسلیتی به ایشان بگویم ولی توفیق حاصل نشد از شما میخواهم که تسلیت بنده حقیر را به خانواده ایشان برسانید لطفا.
#ارسالی_مخاطبین
@shahidmahboob
شهید حاج عادل رضایی
سلام و عرض تبریک تولد مولا امیرالمومنین علی (ع) و روز پدر خدمت شما من اسمم علیرضا هست چند وقتی شاگرد
این عکس از زمانی هست که حاجی به مناسبت نیمه شعبان پارچه نوشته هایی به دوستان میدادند تا که سر در خونه هایشان نصب کنند.