eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
660 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
61 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا 😭😭😭 سفره داره روزهای شنبه 🔴 حاجت روایی با حضرت ام البنین 🔵 آیت الله سید محمود شاهرودی: 🌕 من در مشکلات و حوائج برای حضرت ام البنین سلام الله علیها صد مرتبه صلوات می فرستم و حاجت میگیرم.
این جملات را باید با طلا نوشت: هر وقت در نمـاز عجله کردی خواستی زودتـر تمومش کنی به یاد بیار همـه ی آنچـه که می خواهی بعداز نماز بروی به آن برسی؛ و همـه ی آنچه که می ترسی در این مـدت از دسـت بدهی به دست همان کسۍاست که در مقابلش ایستاده ای....!💚 پس برای حرف زدن با خـدا بیشتر وقت بزار... @shahidmedadian ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
غمی‌هم‌اگر‌هست، تودلخوشیِ‌منى!
"هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ" او کسی است که آرامش را در دلهای مؤمنان نازل کرد..!🤍 -سوره فتح/ آیه۴-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هنگام تشرف به مرقد حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه الثناء حتما با مراجعه به قفسه های کتاب تعبیه شده در حرم مطهر، خودتان را از مطالعه این کتب بی نصیب نگذارید. @shahidmedadian
قال ابوتراب علیه‌السلام:)♥️ الدَّهر یومان؛ یوم لک و یوم علیک.... روزگار دو روز است؛ یک‌ روز به سود تو است و یک روز به زیان تو! روزی که به سود تو بود؛ بیش از حد سرمستی نکن! و روزی که به ضرر تو بود صبر کن و شکیبا باش... 📚نهج‌البلاغه،حکمت۳۹۶ @shahidmedadian
🎉🌸🎉 سلام خدمت دوستاران شهدای انشاءالله تولد داریم چه تولدی 🎉 تولد داداش مصطفی 🌸 قصد داریم ان شاءالله برای 19 شهریور که تولد هست، سر مزار این شهید بزرگوار مراسمی را برگزار کنیم و هدیه ها و بسته های تبرکی را به کسانی که در مراسم حضور دارند اهدا کنیم، اگر شما هم میخواهید که  در این امر خیر سهیم  شوید به شماره کارتی که در پایین درج شده کمک هایتان را واریز نمایید 👇👇 6104337952363552 شماره کارت بنام محمدرضا مدادیان جهت اطلاع از مراسم 👇👇 09335848771 راستی دوستاران این مراسم همراه با لایو زنده از مزار مطهر شهید هم هست شما هم می‌توانید از برنامه های و مراسمی که برای شهید عزیز گرفتید برایمان ارسال کنید 👇 ایتا و روبیکا 09335848771 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
پول با برکت! حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) از طرف پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مأمور شد به بازار برود و پیراهنی برای پیغمبر بخرد. رفت پیراهنی به دوازده درهم خرید و آورد. رسول اکرم پرسید: “این را به چه مبلغ خریدی؟” _”به دوازده درهم.” _”این را چندان دوست ندارم، پیراهنی ارزانتر از این میخواهم، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟” _” نمی دانم یا رسول الله.” _”برو بیبین حاضرمیشود پس بگیرد یا نه؟” علی(علیه السلام) پیراهن را با خود بر داشت و به بازار برگشت. به فروشنده فرمود: “پیغمبر خدا پیراهن ارزانتر از این میخواهد، آیا حاضری پول مارا پس بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟” فروشنده قبول کرد و علی(علیه السلام) پول را گرفت نزد پیغمبر آورد. آنگاه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) با هم به طرف بازار رفتند؛ در بین راه چشم پیغمبر به کنیزکی افتاد که گریه میکند. پیغمبر نزدیک رفت و از کنیزک پرسید: ” چرا گریه میکنی؟” _”کنیزک گفت اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستاد؛ نمیدانم چطور شد پول ها گم شد. اکنون جرِئت نمیکنم به خانه بر گردم.” رسول اکرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود: “هر چه میخواستی بخری بخر، و به خانه برگرد.” و خودش به طرف بازار رفت و لباس به چهار درهم خرید و پوشید. در وقت برگشت برهنه ای را دید، لباسش را از تن خود بیرون کرد و به او داد. این هادثه دوبار تکرار شد. بار سوم به بازار رفت باز هم لباس به چهار درهم خرید در وقت برگشت باز هم کنیزک را دید که حیران و نگران نشسته، حضرت فرمود: “چرا به خانه نرفتی” _”یا رسول الله خیلی دیر شده می ترسم مرا بزند که چرا اینقدر دیر کردی.” _”بیا با هم برویم، خانه تان را به من نشان بده من بخشش میخواهم که مزاهم تو نشود.” رسول اکرم با اتفاق کنیز راه افتاد. همینکه با پشت در خانه رسیدند کنیزک گفت: “همین خانه است.” رسول اکرم از پشت در با آواز بلند گفت: “ای اهل خانه سلام علیکم.” جوابی شنیده نشد. بار دوم سلام کرد، باز جوابی نیامد. سومین بار سلام کرد جواب دادند. السلام علیک یا رسول الله. _”چرا اول جواب ندادید؟ آیا آواز مرا نمی شنیدید؟” _”چرا همان اول شنیدم و تشخیص دادیم که شمائید.” _ پس علت جواب ندادن چه بود؟ “یا رسول الله خوش ما می آمد سلام شما را مکرر بشنویم، سلام شما برای خانه ما فیض و برکت و سلامت است.” _”این کنیزک شما دیر کرده، من اینجا آمدم از شما خواهش کنم که او را ببخشید.” یا رسول الله بخاطر مقدم گرامی شما، این کنیز از همین ساعت آزاد است. پیامبر گفت: خدارا شکر، چه دوازده درهم پر برکتی بود، دو برهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد. نتیجه اخلاقی داستان: هر چیزی که از راه حلال به دست می آید چنان با ارزش است که خود ما هم نمیدانیم. و چیزی که از راه حرام بدست می آید همان قسم که به دست می آید همان قسم از دست می رود که ما نمی فهمیم که در کجا مصرف شد. پس همیشه کوشش کنیم کم بخوریم حلال و با لذت بخوریم. @shahidmedadian
🏴مصادف با ایام پایانی ماه صفر اسکان زائرین امام رضا علیه السلام به شرح ذیل می باشد: اسکان در پارکینگ های شماره 1⃣___ 3⃣ از تاریخ ۱۰ الی ۱۶ شهریور جهت اسکان پذیرای زائران می باشد. نکات مهم: ✅تعدادشبها محدود نیست ⬅️ورودی به پارکینگ شماره یک از طرف صحن پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می باشد 👌 ⬅️ورودی به پارکینگ شماره سه از طرف صحن امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد اقلام ممنوعه❌ ✴️چمدان ✴️پیک نیک ✴️فلاکس این لوازم رو با خودتون نبرید، ترجیحا به جای چمدان از کوله و ساک استفاده کنید👌 🔗بزرگواران فقط محل اسکان در اختیار شماست و غذا نمی دهند. عزیزانی که قصد تشرف و اسکان را دارند جهت اطلاعات بیشتر با شماره ۱۳۸ تماس حاصل نمایند. پیام را نشر دهید تا افراد بیشتری مطلع باشند این اطلاعیه جدیدترین اطلاعیه تا امروز است👌
🔺خاطره‌ای آموزنده از شهید مهدی خندان به روایت حاج آقا پروازی 🔸خدا شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچه ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم ، همه عزا گرفته بودند که چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول می دهم کسی شمارا نبیند.» 🔹بعد از این درخواست، سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از یک شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد... @shahidmedadian
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲 لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌 ⬅️شب چهلم خانم بی بی شریفه بنت الحسن درود خدا بر او باد
روح_برادر_شهیدمون_مجید_قربانخانی_صلوات🌹
🌸🍃 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 حال و هوای بین الحرمین،او را سرجایش میخکوب کرده بود.ذکر یا حسین یا حسین میگفت و به سرو صورتش میزد و اشک می‌ریخت.رفقای سفر در کار مجید مانده بودند.حال ظاهرش را البته می دیدند،ولی از رمز‌ و راز آن سر در نمی آوردند. همین قدر می دانستند که این مجید،آن مجیدِ قبل از سفر نیست.از خودشان می پرسیدند ؛((مگه توی این چند روز،چی بر مجید گذشته که از این رو به اون شده؟؟ )).برخلاف دوستان که ذهن شان پر از سؤال و ابهام بود،مجید حال خوشی داشت و از تشرفش به کربلا،احساس سبکی میکرد.زیارت شان که تمام شد و خواستند برگردند،مجید به صمیمی ترین دوستش رو کرد و گفت: _تو این چند روز،از امام حسین خواستم که آدمم کنه،راه درست زندگی رو نشونم بده،که من چی تو زندگیم میخوام،چی نمیخوام.من هدفم فقط آدم شدنه،و اگه آدمم کنه،دیگه هیچی نمیخوام ،والسلام. موقع برگشت،حال و هوای ماشین عوض شده بود.کربلا که می رفتند،ماشین شان انگار کارناوال شادی شده بود و حالا که داشتند برمی گشتند،دیگر مجید آن مسافر شوخ و شنگ نبود‌.آرام شده بود و توی افکار خودش سیر می‌کرد. هرچند لحظه،اشک توی چشمانش می نشست و او سعی می کرد،خودش را پیش دوستان نگه دارد.مجید،راه برگشت را با همین حال خوش،پشت سر گذاشت و رسید خانه.مریم خانم و آقا افضل،برای زائر کربلا سنگ تمام گذاشته بودند.با کمک جوان ترها،کوچه را چراغانی کرده بودند و از این سر تا آن سرش،پارچه زیارت قبول زده بودند. قصاب دم دروازه منتظر بود،تا گوسفند را پیش پای مجید قربانی کند. فامیل و آشنا و همسایه ها،به استقبال آمده بودند. مجید جواب سلام و محبت همه را داد.داخل خانه که رفتند،زن عموی مریم به مجید گفت: _رفتی کربلا،از امام حسین چی خواستی؟پسرم مهدی که رفته بود،می‌گفت از امام خواستم که یه زن خوب،قسمتم کنه. _زن عمو!من از ابا عبدالله یه چیز دیگه خواستم. _عزب قلی!تو چی خواستی؟تو هم مثل پسرم مهدی،میخوای برای تو هم آستین بالا بزنم،برم خواستگاری؟ _نه زنعمو .من از امام خواستم من رو آدمم کنه،عوض بشم،زندگیم رو عوض کنم.دستم رو بگیره و از این راهی که میرم ،برم گردونه ! 🌷🕊 💥ادامه دارد...
💐 چندساعت مانده به عید سال ۱۳۹۵ مریم حال و حوصله چیدن هفت سین را نداشت .برخلاف هرسال،خانه تکانی هم نکرد.دلش عجیب هوای مجید را میکرد،دلتنگش شده بود.دیوارهای خانه پر از عکس های جورواجور مجید بود.حالا دیگر گرد پیری بر روی مریم و افضل نشسته بود.از بیست و یک دی که مجید رفت،تا حالا که روزهای آخر سال بود،انگار این چهل و چند روز ،چهل و چند سال طول کشیده بود.دوری پسر،درد انتظار را برایشان سخت کرده بود.حتی وقتی لباس های مجید را آوردند،مریم گفت؛ _من لباس نمی خوام،وسایلش را نمیخوام!من دلتنگ مجیدم،فقط پسرم را برگردونید. دم به ساعت بهانه مجید را می گرفتند و میگفتند: _دل مان پوسید !اگه پیکرش برگشته بود،میرفتیم سر خاکش،دل مان را بیرون می ریختیم. پدر و مادر مجید یکی دو هفته قبل،دو تا شهید گمنام را در یادمان شان،که نزدیک خانه آنها بود،به خاک سپرده بودند.توی همان مراسم شهدا بود که به محمد صادقی،مستند ساز صدا و سیما معرفی شده بودند. آقای صادقی همان جا از والدین مجید قول گرفت،تا برنامه مستندی برای شهید قربان خانی تولید کنند.نزديک سال تحویل بود که یک روز همکاران صدا و سیما،با دوربین و تجهیزات ضبط تلویزیونی به خانه شان آمدند.اولین عیدی بود که افراد خانواده می خواستند سال را،بدون مجید تحویل کنند ،و این فوق طاقت شان بود.جای خالی مجید باعث شده بود تا دایی ها هم به آنجا بیایند و توی این موقعیت،کنار آبجی و آقا افضل باشند.برای تهیه مستند قرار شد؛پدرومادر مجید و دایی ها،حسن آقا و آقا مهرشاد جلوی دوربین صحبت کنند: _پسرم توی یافت آباد،معروف بود به مجید بربری.حالا حتما از خودتون می پرسید چرا مجید بربری؟راستش دایی ها و و پدرش همه شان نونوایی داشتند و پسردایی اش هم،الان توی همین شغل ،توی یافت آباد کار میکنه.وقتی بزرگ شد و دستش توی جیب خودش میرفت،دم نونوایی می ایستاد و به کسانی که توانایی خرید نون نداشتن،از پول خودش نون میخرید و بهشون می‌داد.بعضی وقت ها هم،حالا به مناسبت یا بی مناسبت،پول پختِ یک روز نون رو،حساب میکرد و می‌داد به صاحب شاطر و میگفت:امروز این نون ها رو رایگان بدید به مردم،مجید اونقدر دم بربری ایستاد و نون داد دست مردم،که آخرش مردم،اسمش را گذاشتن مجید بربری! 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐🍃💐 💐🍃💐 🍃💐 💐         ♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡ ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان  و دوستداران شهدا بنویسند. 🍃محب امیرالمومنین(ع) 🍃زیارت کربلا و نجف، 🍃سربازی امام زمان(عج) ♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اجرتون با شهدا🕊 🌸شبتون شهدایی🌸