بیایید "با خدا" زندگی کنیم، نه اینکه گاهی به او سر بزنیم...😔
تا با کسی "زندگی" نکنی نمیتوانی او را بشناسی و با او "انس" بگیری
اگر مدتی "شب و روز با کسی زندگی کنی" به او "انس" خواهی گرفت
اگر با خدا انس پیدا کنی، شدیدا به او علاقمند میشوی❤️
خدا تنها انیسی است که مأنوس خود را هرگز تنها نمیگذارد.
✍استاد پناهیان
هدایت شده از حاج مرتضی بشیری
سلام علیکم
به یاد شهیدان
مدافع حرم سرگرد پاسدار ولایت
#شهید_محمدحسین_بشیری
#شهیددفاع_مقدس_اصغربلوری
در حرم حضرت زینب سلام الله علیه
ارسالی از اعضای کانال
#صبحتون_شهدایی
@shahidmohamadhoseinbashiri
✍وصیت شهیدمحمدعلی فتحعلیزاده
«سر قبرم، سنگ قبر برایم نسازید و قبری بسیار ساده و گِلی و یک تکه حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آبادها و روستاهای دور افتادهمان، مادران و خواهران و برادران و پدرانمان حسرت غذای روزانه را میکشند»
قابل توجه اقای ریس جمهور وزرا نمایندگان مجلس و مسولین بی کفایت وضعیت دلیرمردان جنوب کشوررا نمی بینید بی ابی ،بی هوایی گرمای هوا ♨️بیش از ۱۳۵نفر از مردم رامهرمز دچار مسمومیت به خاطر اب شدند😡و شما زیر کولر در حال تصمیم گیری های در حد حرفتان هستید تا منافقین باز سو استفاده کنند از اعتراضات به حق مردم 👊به یاد بیاورید شهید جهان آرا را که گفت مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند بنگرید به خود ببنید چه اندازه از ان ایمان ادعاییتان هنوزدر وجودتان مانده و عملی انجام دهید و اینگونه بی تفاوت در گردش و استراحت نباشید اتش جهنم برای مسولین بی کفایت بسیار سوزان خواهد بود ♨️
هدایت شده از حاج مرتضی بشیری
خداحافظ رفیق
😭😭😭😭😭
سر کلاس تدریس بودم گوشیم زنگ زد ، یه نگاه کردم دیدم شماره نیفتاده! بهش توجه نکردم.
اعزام آخری محمد حسین بود. قبل اعزامش با چندتا از دوستان رفته بودیم کوه نوردی و بعدشم که میدونستم محمد اعزام داره حسابی باهاش خداحافظی کرده بودیم.
از کلاس درس که اومدم دفتر حوزه مهدی رو دیدم تا منو دید گفت: محمد حسین از سوریه زنگ زده بود جواب نداده بودی؟
مهدی دوست مشترک من و شهید بود، با تعجب گفتم: عجیبه، محمد حسین که از سوریه زنگ نمیزد هیچ وقت؟! چی میگفت؟ مهدی دراومد که محمد حسین گفت به سعید بگو: خداحافظ.✋
هر دو تامون بهت زده بودیم، مهدی گفت سعید فکر کنم این سفر آخر محمده!
بعد شهادتش از بستگانش شنیدم که به همشون زنگ زده بود و ازشون خداحافظی کرده و حلالیت خواسته!
خاطره حجت السلام سعید کاظمی از دوستان شهید
https://eitaa.com/shahidmohamadhoseinbashiri
✍خاطره ای از شهید علی چیت سازیان
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
رانندگی بلدی؟
متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس....👌
@shahidmohamadhoseinbashiri
─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─