فرهنگی هنری شهید حیدری
#زندگی_مهدوی 1⃣ 💭 زندگی هدفمند ♨️ انسان بدون #هدف همچون برده ایی متحرک است. ▪️ چرا که #هدف است که
عزیزان من !
یکی از چیزهایی که به یک کار ارزش میبخشد
هدف آن کار است ،
اگر بخواهیم ارزش کارها را بدانیم باید،
ارزش آن کار ها را بشناسیم :)🌱
۹۹/۷/۲۱
#حضرت_عشق 💚
@shahidMohammadAliHeydari
✅#زندگی_مهدوی
💭 زندگی بر محور #ظهور
💎 #هدف_گذاری در زندگی یک برنامه ریزی رفتاری برای انسان به دنبال خواهد داشت.
💎 طبیعتا کسی که هدفش زمینه سازی برای #حکومت_منجی_بشریت هست سبک زندگی متفاوتی به عنوان یک #منتظر، با سبک زندگی یک #مسلمان خواهد داشت.
🔻 چرا که یک مسلمان امکان دارد اهداف مختلف و به تبع ان برنامه ریزی ویژه ایی مد نظر داشته باشد.
🔺 اما جنس افکار و گرایش های یک #منتظر _امام_زمان خاص هست.
◽️ اولویت او #ظهور مهدی فاطمه است.
◽️ این اولویت برای او مجموعه ایی #رفتار_های_نظام_مندی را طراحی خواهد کرد که از تعبیر به:
🔴 #سبک_زندگی_منتظرانه میشود.
📝 #استادملایی
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
شهیدی که اخیرا حرفشون در فضای مجازی پیچیده..
اما راهشون چی؟؟
چقدر در مقابل ترک معروف و انجام منکر وایسادیم؟؟؟
فقط سکوت بودیم... 😔
هدایت شده از فرهنگی هنری شهید حیدری
MohsenFarahmand-DoayeAhd.mp3
9.62M
#تلنگرانه
+پروفایل؟
_حسینی
+بیو؟
_حسینی
+تمگوشی؟
_حسینی
+تیپوقیافه؟
_حسینی
+دلتچی؟
(وسکوتمرگباریفضارادربرمیگیرد)💔
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_پنجم جواب بله یا خیر، یعنی آیندهای که رقم میخورد. دوباره سروکله سهیل پیدا
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_ششم
_ باور کن پسر دایی، من با شما بد رفتار نمی کنم. فقط راستش هنوز نمی دونم با خودم و زندگیم و آینده م چند چندم. انگار دچار سردرگمی شدم.
_ مگه زندگی چیه که تو توش گم شدی؟ هر کس غیر از تو این حرف رو بزنه قبول می کنم؛ اما از تو نه. زندگی همین خوبی هاییه که داری می بینی.
_ و بدی هاش؟
_ اینو که ما خودمون می سازیم. بقیه هم ربطی به ما ندارن. خودشون نباید کاری می کردند که تلخی زندگی زمین گیرشون کنه.
یک حرف غلط قشنگ؛ هرکس زندگی خودش را دارد و درد و مریضی و مشکلات او به تو ربطی ندارد. حیوانات هم حتی این رویه را ندارند. فکر کن که دیگران هم به سختی ها و نیازمندی های زندگی من بگویند به ما ربطی ندارد، در زندگی ات هر اتفاقی می افتد. هر سختی و گرفتاری که دچارش می شوی نوش جانت!
_ لیلا! تو منو از کوچیکی می شناسی. منم تو رو خوب می شناسم. شاید سالی دو سه بار بیشتر هم رو نمی دیدیم؛ اما همین برای شناخت کفایت می کنه.
_ من قبول ندارم که همه همون طور بزرگ می شوند که در کودکی بودند. بزرگی هرکس را با بزرگی افکار و ایده هایش می سنجند نه با شیطنت ها و صداقت های بازی های کودکی اش.
_ خب شما بگو من چطورم الآن؟
چه تنگنای بدی. دارم دنبال سهیلی می گردم که این چند شب در ذهنم توصیفش کرده ام؛ اما کلامی پیدا نمی کنم تا بگویم. هر چند درست تر این است که بگویم هنوز به نتیجه نرسیده ام.
_ این قدر برات گنگم؟ غریبه ام؟ نمی شناسیم؟
سرم را بی اختیار بالا می آورم و چشم در چشمش می شوم. نمی خواهم ناراحتش کنم. نگاهم را از صورت ناراحت و چشم های نگرانش می گیرم. چایش سرد شده است. بلند می شوم و لیوان چایش را بر می دارم و در قوری خالی می کنم. دوباره برایش چای می ریزم و مقابلش می گذارم. صندلی انگار سفت تر شده است. طوری که وقتی می نشینم، معذب می شوم.
_ لیلا باهام راحت حرف بزن. پرده پوشی نکن. من حرفم رو زدم. جواب سوالم رو می خوام.
راحت می شوم اما آن روز نه. سه روز بعد به درخواست دایی مجبور می شوم همراه سهیل بروم کافی شاپ. طبقه بالا کسی نیست. صدای موسیقی و یک کافه میکس و صورت منتظر سهیل و حرف و درخواست هایش.
این دو سه روز با مادر خیلی صبحت کردیم. اندازه یک عمه پر محبت سیهل را دوست دارد؛ اما برایم با احتیاط نقد هم می کند. خنده ام می گیرد از این که این قدر مواظب است تا در محبتش به سهیل خراشی ایجاد نشود؛ اما یک نکته را زیرکانه جا می اندازد؛ اندازه آرمان های سهیل بلند نیست؛ هدفی است که هر جوانی دارد تا به آن برسد؛ و مادرم دوست ندارد که من «هر جوان» باشم ای با «هر جوان» پا در جاده زندگی بگذارم. علی هم سهیل دوست است و سهیل دور. دوستش دارد به خاطر همه خاطرات و دور است از سهیل به خاطر افکار. البته هر دو می گویند که سهیل می شود پروانه زندگی من. ته ذهنم فکری دور می زند که اگر «من» باقی ماند و سهیل یک وقتی رفت سراغ «منِ» دیگر. آن وقت منِ لیلا چه می شود؟
من و او خوشیم به منِ خودمان. سر هر اشتباه،من، به خشم می آید. آن وقت طرف مقابل چه می کند؟ او هم خشمگین می شود یا می گذرد. اگر نگذشت و دعوا شد؟ اگر گذشت و من متوقع شدم چه؟
@shahidMohammadAliHeydari