✅ 20 نکته در #مطالعه_مؤثر
1️⃣ برای مطالعه کردنتان از برنامه ای ثابت و منظم استفاده کنید، ساعات مطالعه هفتگی تان را مشخص کنید، سهم هر درس را تعیین کنید و به آن پایبند باشید.
2️⃣ سعی کنید همیشه پشت میز کارتان درس بخوانید.از لم دادن،خوابیدن روی تخت و دراز کشیدن هنگام مطالعه اجتناب کنید زیرا این کار شما را سست، تمرکزتان را کم و حالت خواب آلودگی را افزایش و همچنین تمرکزتان را تان را کم خواهد کرد.
3️⃣ اصل یادگیری با فاصله را فراموش نکنید. هر60 یا90دقیقه، 15دقیقه استراحت کنید.
4️⃣ قبل از خواندن هر فصل یا درس برای خودتان دقیقاً مشخص کنید که این حجم از مطلب را در چند دقیقه یا ساعت میخواهید به پایان برسانید. این کار سرعت مطالعه شما را افزایش میدهد.
5️⃣ به هنگام خستگی، گرسنگی و خواب آلودگی از مطالعه کردن جداً اجتناب کنید.
6️⃣ برای خواندن هر درس، هرفصل یا هر بخش از کتاب، حتماً آن را به قسمت های کوچکتری تقسیم کنید. زمان در نظر گرفته شده برای هر قسمت را مشخص کنید و آن را عمیق و دقیق فراگیرید.
7️⃣ به هنگام مطالعه کردن، تعاریف، مفاهیم، کاربردها، توضیحات یا مثال ها را در ذهنتان تفکیک کنید.
8️⃣ همیشه سعی کنید در اتاق خودتان یا در یک نقطه مشخص از منزل به مطالعه کردن بپردازید.
9️⃣ برای داشتن حافظه ای بهتر و یادگیری موثر تر به داشتن خواب کافی(بین 6تا8 ساعت) توجه داشته باشید، خواب کافی لازمه یادگیری و عملکرد خوب مغزی است.
0️⃣1️⃣بهترین زمان مطالعه خود را مشخص کنید. پاسخی برای پرسشهایی مثل این پرسشها را در خودتان کشف کنید:(بهترین زمان مطالعه شما چه موقعی است؟در چه زمانی مطالب حفظ کردنی را بهتر حفظ میکنید؟چه زمانی برای مرور کردن درسهایتان مناسب است؟و... آنچه را بدست آوردید آگاهانه بکار بگیرید.)
1️⃣1️⃣ موقع مطالعه، سوال یا سوال هایی برای خودتان داشته باشید و برای به دست آوردن پاسخ آنها مطالعه ای هدفمند تدارک ببینید. مطالب مورد مطالعه را به مطالبی که قبلاً یاد گرفته اید ربط بدهید، آن چه را میخوانید مورد ارزشیابی قرار دهید، این فعالیتها خواندنتان را مفید میکند.
2️⃣1️⃣ فراموش نکنید که برای خوب خواندن به 5 قاعده طلایی زیر باید دست یابید:
داشتن سرعت کافی
داشتن دقت کافی
فهم مطالب و درک وتحلیل آنها
نگهداری و تثبت مطالب در حافظه
بازیابی مطالب از حافظه با دقت و سرعت مناسب
3️⃣1️⃣ مطالبی که مورد مطالعه واقع میشود را سازمان دهی و دسته بندی کنید.
4️⃣1️⃣ مطالبی را که میخوانید رها نکنید.با تست زدن و مرور در فواصل زمانی متعدد آنها را یادآوری نمایید.
5️⃣1️⃣ مرور با فاصله بخصوص در 24 ساعت اول یادگیری، یکی از اصول طلایی در مطالعه موثر است ،آنچه را یاد گرفته اید در فواصل مختلف مرور کنید.
6️⃣1️⃣ علاقه و نگرش مثبت یکی دیگر از کلیدهای اصلی مطالعه موثر و مفید است نگاهتان را نسبت به یادگیری دروس مختلف مثبت کنید.
7️⃣1️⃣ سعی کنید و تمرین کنید که هر درس را در همان بار اول خوب بفهمید و خوب فرابگیرید. برای این کار سعی کنید مفاهیم مهم و کلیدی هر پاراگراف را شناسایی و خوب درک نمایید.
8️⃣1️⃣ زیاد خوندن را کنار بگذارید و با کیفیت خوندن(درک مفاهیم، تست آموزشی و سنجشی زدن، مارک دار کردن تست های خاص، نکته برداری نکات مهم و....) را اساس کارتان قرار دهید.
9️⃣1️⃣ تیپ مطالعاتی خود را تشخیص دهید. آیا گفتار خوان هستید؟ یا لب خوان؟چشم خوان هستید یا ذهن خوان؟ سعی کنید تیپ مطالعاتی خود را مبدل به ذهن خوان کنید. به عبارت دیگر به جای اینکه فقط با چشم یا لب بخوانید با ذهنتان به صورت فعالانه درگیر با مطلب درسی شوید.
0️⃣2️⃣ استعداد و پشتکار دو روی سکه موفقیت هستند. داشتن استعداد بدون پشتکار نتیجه خوبی را به بار نمی آورد . بنابراین اگر کم میخوانید و به اندازه تست نمی زنید و انتظار قبولی در یک رشته خوب فقط با تکیه بر استعدادتان را دارید، بدانید که سخت در اشتباه هستید.
#مشاوره تحصیلی
فرهنگی هنری شهید حیدری
#رنج_مقدس #قسمت_بیست_و_سوم خداحافظی میکنیم. خوابم پریده، انگار رفته کنار ماه و دارد به من دهنکجی
#قسمت_بیست_و_چهارم
جواب گرفت:
– «چه خوب که آمده بودید و چه بد که ندیدمتان. تنهاییها گاه شکسته میشود و به گمانم این صدای شکستنش بود.»
در کشمکشی میان خواستن و پرهیز افتاده بود. مدام در ذهنش حرفها و فکرها میرفت و میآمد.
– چرا باید با دختری که هیچ ربطی به من ندارد کلکل کنم؟
– خب بیچاره تنهاست. لابد از دست من کاری برمیآید که ممکن است از دست دیگری برنیاید…
– دخترها و پسرها رابطهشان با هم در هر مرحلهای که باشد یک دزدی است. سراغ جسم و روحی میروی که برای تو نیست. آیندهای را خراب میکنی با دزدیدن امروزش، چون میخواهی لذتی نقد را ببری. لذتی که زاویههای دیگر مثل اعتماد و صداقت و اعتقاد را خراب میکند.
به خودش که آمد، صدای اذان در خیابان پیچیده بود.
ترم جدید که شروع شد. واحدهای بیشتری گرفته بود. خیز برداشته بود برای اینکه هفتترمه از درسها و دانشگاه خلاص شود. صحرا کفیلی دستبردار نبود و گاه و بیگاه پیام میداد. وسوسه میشد که او هم در این گاهوبیگاه، گاهی جوابش را بدهد، اما سکوت میکرد. حالا گرفتاریاش به صحرا بیشتر هم شده بود. هر وقت ایمیلش را باز میکرد، نامهای از صحرا داشت.
آخرین امتحان پایان ترم را که داد، فکر همه چیز را میکرد به جز دیدن صحرا که درست مقابل در ورودی ساختمان نشسته بود. سرش را انداخت پایین و راهش را کج کرد. تلفنش زنگ خورد. تردید کرد که جواب بدهد یا نه. در کشمکش میان خواستن و پرهیز، تماس را وصل کرد.
صحرا اصرار داشت که همدیگر را ببینند. میگفت توی یک کافیشاپ قرار بگذاریم. انگار کار مهمی و فوری داشته باشد، خواهش کرد که من منتظرم. هرچه تلاش کرده بود که او را قانع کند اگر کاری دارد، تلفنی بگوید، نپذیرفته بود و گفته بود که توی کافیشاپ منتظرم و قطع کرده بود.
دلیلی قانعکنندهتر از اینکه ممکن است بچهها ببینند دارد با صحرا صحبت میکند، نداشت. اما همین یک دلیل برای نرفتنش کافی بود.
شب باز هم ایمیلی از صحرا دریافت کرده بود. شاکی بود از نیامدنش و از برادرش گفته بود و نگرانیای که فقط او میتوانست برطرفش کند.
به عقل او که هیچ، به عقل جن هم نمیرسید که صحرا فعالیتهای فرهنگیاش در مسجد را هم رصد کرده باشد. این را وقتی فهمید که پسری دوازده سیزده ساله خودش را معرفی کرده و گفته بود که برادر صحرا کفیلی است و میخواست در کلاسهای تقویتی مسجد شرکت کند.
شب دوباره ایمیل تشکر صحرا رسید. نتوانسته بود جواب ندهد. پرسیده بود:
– «چرا خود شما با برادرتان ریاضی کار نمیکنید؟»
پاسخ آمد:
– «همیشه یک غریبه، یک راه حلی بلد است که آشنا بلد نیست. امیدوارم کمک شما برای برادرم مؤثر باشد.»
برادر صحرا میآمد و میرفت. با بچههای مسجد گرم گرفته بود و گاه کیکهایی که میآورد، بچهها را خوشحال میکرد.
آخر فصل برای بچهها اردوی سهروزه گذاشته بودند. ماشین راه افتاد و رفت که کفیلی و برادرش رسیدند. خواهش کرد و گفت که نتوانسته برادرش را زودتر آماده کند. این درخواست را نمیتوانست رد کند. ماشین را روشن کرد و صحرا و برادرش را سوار کرد تا به اتوبوس برساند. دلشوره به جانش افتاده بود. وقتی به اتوبوس رسیدند و برادر صحرا سوار شد و با او توی ماشین تنها شدند، تازه فهمید که چرا دلش جوشیدن گرفته است. لرزشی ته وجودش حس کرد. فرمان را محکم گرفته بود. شیشهها را پایین داد و دستش را به لبه پنجره تکیه داد تا بلکه صدای باد، او را از سکوتی که بر ماشین حاکم شده بود، رهایی بخشد.
– هرشب که مینویسم آروم میشم.
لحظاتی به سکوت گذشت.
– از اینکه اجازه میدید خلوتهامو با شما تقسیم کنم، واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم. از اینکه به برادرم محبت میکنید واقعا ممنونم.
طوری فرمان را دست گرفته بود و خیابانها را میکاوید که انگار دنبال منجی میگردد. اینطور وقتها گویی زمان هیچ که به نفع نیست، خودش را به بیخیالی هم میزند و آنقدر کشدار جلو میرود که تو زمین و زمان را به فحش میکشی.
– کجا برسونمتون؟
این سؤال، پاسخ حرفهای صحرا نبود، اما حرفی بود که وسوسههایش را بیاثر میکرد.
– کار دارم و نزدیک مسجد پیاده میشم.
آن اردو بهانه شد تا در سه روز، سه بار تماس بگیرد برای تشکر، خبر گرفتن و تمجید از اردوی خوب؛ حالا دیگر مجبور شده بود این شماره آشنا را که هنوز ذخیرهاش نکرده بود جواب بدهد.
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
#قسمت_بیست_و_چهارم جواب گرفت: – «چه خوب که آمده بودید و چه بد که ندیدمتان. تنهاییها گاه شکسته میش
#رنج_مقدس
#قسمت_بیست_و_پنجم
جواب بله یا خیر، یعنی آیندهای که رقم میخورد. دوباره سروکله سهیل پیدا شده و از پدر اجازه میخواهد که برویم بیرون و صحبت کنیم. پدر به خودم واگذار میکند.
میافتم به جان موهایم. چند بار میبافمشان، بازشان میکنم، شانه میکشم. تل میزنم، دوباره میبندمشان. اصلاً نمیروم! نمیخواهم تا نخواستمش، حسی را در درونش تثبیت کنم. توی آشپزخانه دارم برایش چای میریزم که میآید. صندلی را عقب میکشد و مینشیند. خودم را مشغول نشان میدهم. آرام میگوید:
– بهتری لیلا!
جلوی روسریام را صاف میکنم. حس اینکه با ذهنیت دیگری به من نگاه میکند باعث میشود بیشتر در خودم فرو بروم.
– کاش قبول میکردی یه دور میزدیم. برای حال و هوات خوب بود.
چیزی که الآن برایم مهم نیست حال و هوایم است. دوست دارم آخر این قصه زودتر معلوم شود. میگویم:
– خوبم. تشکر.
دست راستش را روی میز میگذارد و با دستمال کاغذی که از جعبه بیرون زده بازی میکند:
– لیلا! من حس میکنم پدر و مادرت راضی هستن به ازدواج ما؛ اما انگار خودت خیلی تردید داری.
استکان چای را جلو میکشد. نگاهم را به دستان مردانهاش که دور لیوان چای گره شده ثابت میکنم تا بالا نیاید و به صورتش نرسد:
– پسر دایی!
– راحت باش، من همون سهیل قدیمم.
من لیلای قدیم نیستم. دستان یخ کردهام را دور استکان میگیرم تا گرم شود:
– قدیم یعنی کودکی، الآن بزرگ شدیم. من دختر عمهام، شما پسردایی.
لبخند میزند. انگشتانش محکمتر لیوان را میچسبد:
– باشه هرطور راحتی! اصلاً همیشه هرطور تو بخوای؛ مثل بازیهای بچگیمون.
– نه این الآن درست نیست. بچه که بودیم شاید میشد بگی هرطور که میخوای. چون بنا بود بچه آروم بشه؛ اما اگر الآن که این حرف رو میزنی، من خراب میشم پسردایی. خرابتر از اینی که هستم. زندگی به آبادی نمیرسه.
لیوان چاییاش را عقب میزند و انگشتانش را درهم قفل میکند!
– من آرامش تو رو میخوام. اینکه بتونم همه شرایط رو باب میل تو جلو ببرم تا لذت ببری.
توی دلم شک میافتد که یعنی اگر همه چیز باب میل من باشد به آرامش میرسم؟ یعنی سهیل غول چراغ جادوی زندگی من میشود و کافی است آرزو کنم، درخواستم را بگویم و او دست به سینه مقابلم خم شود و برایم فراهم کند؟ مثل بچه لوسی که هر چه میخواهد مییابد و اگر ندادنش قهر میکند و پا به زمین میکوبد.
حتی خدا هم این کار را برایم نمیکند. قبول نمیکند تمام دعاهای من را اجابت کند. گاهی حس میکنم فقط نگاهم میکند. گاهی تنها در آغوش میگیردم. گاهی اشک میدهد تا بریزم و آرام شوم. گاهی گوش میشود تا حرفهایم را بشنود و در تمام این گاهیها، دعاهایم در کاسه دستهایم و بر لبهایم میماند و اجابت نمیشود. بارها شده که ممنونش شدهام که دعایم ماند و جواب مثبت نگرفت. بس که اشتباه بود و خلاف نیاز اصلیام.
نه، من سهیل را اینطور نمیخواهم. اگر به دنیایم وعده آسایش بدهد قطعاً پا در گِل میشوم و به قول مسعود، مثل خر فقط میخورم و باربری میکنم و به وقت مستی میسَرَم. یک «من» درونم راه میافتد. شاید این به نظر خیلیها خوب باشد، اما من نمیخواهم مثل عقدهایها همهاش خودم را اثبات کنم. میخواهم خوشبخت باشم. چه من باشم، چه نیم من. غرور زمینم میزند.
ـ لیلا! خواهش میکنم با من به از این باش که با خلق جهانی.
ظرف میوه را هل میدهم طرفش و تعارف میکنم.
@shahidMohammadAliHeydari
#تلنگرانه🌱
قلبی که از یاد خدا خالی شود
مطمئنا با غیر خدا پر میشود (:💔
❌حواسمون به قلبمون باشه
@shahidMohammadAliHeydari
فرهنگی هنری شهید حیدری
حکمت 9️⃣2️⃣ ✅ضرورت ياد مرگ وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِق
حکمت 0⃣3️⃣
✅پرهيز از غفلت زدگى
وَ قَالَ (علیه السلام): الْحَذَرَ الْحَذَرَ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.
و درود خدا بر او، فرمود: هشدار هشدار، به خدا سوگند، چنان پرده پوشى كرده كه پندارى تو را بخشيده است.
@shahidMohammadAliHeydari