#همسران_شهدا🌷
شهید سامانلو #عاشق خدا بود و هر کاری که میکرد رنگ خدایی داشت. همیشه به او میگفتم که به خدا حسودیام میشود که اینقدر تو با او مانوسی و خدا خدا میکنی...روز اول خواستگاری بقدری از زن دوستیاش تعریف کرد و انرژی #مثبت به من داد که گفتم این چه شوهر زن دوستی میشود...
در آخر کلامش روز خواستگاری به من گفت: «اگر در مسیری که خدا گفته حرکت کنی، من آن مردی هستم که بهت گفتم و گرنه پا میزارم روت و رد میشم...»
احترام بسیاری برای سادات قائل بود و خیلی به من احترام میگذاشت. میگفت: ساراجان تو را با هدف از خدا گرفتم. دوست داشتم با حضرت زهرا (س) محرم شوم...» سعید #عاشق حضرت زهرا (س) بود. حتی در دست نوشتههایش میدیدم که وقتی با خدا گفتوگو میکند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت #خانم حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سعید_سامانلو
@shahidmosavinejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشنوید🎙
#سخنرانی:حجت السلام حیدری کاشانی
معجزه ذکر بسم الله
#فوق_العاده👌
@shahidmosavinejad
#برشی_از_زندگینامه_شهید
#مجنون_زهرا(س)
ازسالے که به لطف خداتوانستیم خانه دارشویم #سید_عبدالحسین تصمیم گرفت هرشهادت اهل بیت علیهم السلام درمنزل مان مراسم #عزادارے داشته باشیم بعضے وقتااعتراض می کردم که براے پذیراے پول نداریم می گفت باهمان چاے وخرماهم مے توان #روضه برقرارکردوبازباتوکل بر خدا همه چیزجورمے شداین مراسم تاهمین الان درمنزل ما برقراراست یک روزیکے ازدوستان پیغام داد #سید به خوابم آمده وگفته درآخر هر مراسم توسل به #حضرت_زهرا سلام الله علیهارا فراموش نکنید
عبدالحسین که اراده خاصے به مادرش #حضرت_زهرا(س)داشت باتنے #سوخته و #پهلوے_شکسته بادیدارحق شتافت.🌷🕊🕊🕊
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_موسوے_نژاد🌷
@shahidmosavinejad
امروز مصادف با شهادت
سه تن از شهدای غیور سرزمین اسلامی (اصفهان) میباشد
سردار غواص شهید مفقودالاثر مصطفی جان نثاری
دریادار غواص شهید سعید جان نثاری
دلاور مرد جبهه های غرب شهیدمحمد جان نثاری
یادشان گرامی وراهشان پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@shahidmosavinejad
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ما تنها نیستیم
#تصویری
#فوق_العاده👌
@shahidmosavinejad
#زیر_باران🌷
بعدازظهر یک روز سرد و بارانی، شهید با ماشین اداره از سر کار به منزل آمد. خانه ما داخل کوچه بود و من صدای ماشین را شنیده بودم ... همین که رسید، از من ظرف نفت خواست. وقتی ظرف را برداشت، صدایم زد که چترش را بیاورم. از او پرسیدم: «مگر با ماشین نیامدی؟»
فقط گفت: «آمدم، تو چتر را بیاور.» دوباره پرسیدم: «چتر میخواهی چکار؟ مگر توی ماشین چتر نیاز داری؟» به من نگاه کرد گفت:« ببین! توی باران خیس شدم، چتر را بیاور!» من هم گفتم: «تا دلیل این کارت را ندانم، برایت چتر نمیآورم.» خلاصه مجبورش کردم و او هم مجبور شد بگوید.
نمیدانم الآن کسی این حرف را باور میکند یا نه، ولی مهم نیست. من حرفش را میگویم؛ گفت: «ماشین جزء اموال اداره است. من فقط اجازه دارم برای رفت و برگشت به محل کارم از آن استفاده کنم نه کار شخصی.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مهدے_حسینے
به امید آن روز که جامعه اسلامی ما از بیتالمال استفاده درست کند
@shahidmosavinejad