❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍خاطره ای از امر به معروف و نهی از منکر کردن نوجوان خطاکار توسط شهید سیدمیلاد مصطفوی..
سید میلاد همیشه بهم می گفت ببین باید روی اون کسایی کار کنیم که زیاد اهل هیات و مسجد نیستند می گفت اونی که تو این راه هست یقین داشته باش که دیگه در خونه دیگه نمی ره ما باید بگردیم اون بچه هایی که به درد بخورند رو جذب کنیم..
✍الان که فکر می کنم می بینم سیدمیلاد کجا رو دید می زده هنوز هم با رفتنش جوانهای زیادی رو به طرف خودش جذب میکنه و راه درست رو نشانشون میده یادم هست یکی از این بچه ها که به خطا و از روی نادانی به یه دختر خانم مزاحم می شد رو به سیدمیلاد گفته بودند به طریقی پیدا کردیم سید میلاد گفت تو کارت نباشه وایسا کنار من گفتم الانه که بزنه توی گوش اون پسر ولی با صحنه عجیبی مواجه شدم میلاد طوری با این نوجوان صحبت کرد که من جا خوردم
اومد گفتم سید میلاد چی شد پس من گفتم الان طرف رو چنان میزنی که دیگه نتونه بلند شه خندید و گفت زدمش راست میگفت چنان زده بود که من از فردا اون نوجوان رو تو مسجد دیدم بله سیدمیلاد شیطان درون اون نوجوان رو زده بود نه اینکه بخواد با تهدید یا زدن اون رو به اشتباه خود آگاه کنه اون پسر رو عرض یک ماه چنان تغییر داد که من کم آوردم خداییش
اون سال با خودش همون پسر رو برد و خادم الشهداش کردکاش همه ما صبر و اندیشه سید میلاد عزیز رو داشتیم.
✍دوستان گرامی باید ببینیم انگشت سید میلاد کدوم سمت هست همون سمتی بریم که تمام عاقبت بخیری در همون سمت هستش اون راه امام حسین علیه السلام هست یعنی حسین گونه زندگی کردن به امید محقق شدن آرزوی سید میلاد عزیز صلواتی نثار روح بزرگش کنیم.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی🌷
هدایت شده از عکس نوشته و استیکرمذهبی
🌼★┅┄┅✶🌼✶┄┅★🌼
ای ماه ترین ماه ترین ماه ترین ماه
ای از دلم آگاه و ای حضرت دلخواه
تحقیق نمودیم که اکسیر بقا چیست
از عرش یکی گفت علیًّ ولی الله
#جانم_علی
🌼★┅┄┅✶🌼✶┄┅★🌼
هدایت شده از عکس نوشته و استیکرمذهبی
🍃🌸▂▂🍃🌸🍃▂▂🌸🍃
#سخن_بزرگان
#آیت_الله_فاطمی_نیا :
اگر کسی این دو جمله ی «إیاک نعبد و إیاک نستعین» را با جانش بگوید، اگر روی آب یا هوا راه برود ، نباید تعجّب کرد!
🍃🌸▂▂🍃🌸🍃▂▂🌸🍃
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
🚨 #خبرفوری
🕊از شام بلا شهید آوردند
💠 #دعوتید
💐مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم #شاهرخ_دایی_پور
✅امروز(یکشنبه) همزمان با نماز ظهر در معراج شهدا
آدرس: تهران ضلع جنوب پارک شهر، انتهای خیابان بهشت ، کوچه معراج
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
هدایت شده از شهید جواد اللّٰه کرمی«کانال۱۲»
ماداغـدارِقبـورخراب مدینـه ایـم
چشـم انتظارمنتقـم آل حیـــدریـم
روزی رسدزسینه غم آزادمیکنیم
همـراه منتقـم,حـرم آبـادمیڪنیم
#سالروز_تخریب_بقیع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahid_javad_allahkaram
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
تولد :۵ مرداد ۱۳۳۸_تبریز
شهادت:۲۵ اسفند ۱۳۶۳
🍀🌹🍀🌹🍀
🍃کـــــرامات شهـــــدا🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔹زمزمه عـــــاشقانه🔹
قبل از شروع مراسم عقد، علي آقا رو به من كرد و گفت:
شنيده ام كه عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمي است.
نگاهش كردم و گفتم:
چه آرزويي داري؟
در حالي كه چشمان مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت:
اگر علاقه اي به من داريد و اگر به خوشبختي من مي انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم شهادت🕊 را بخواهيد.
از اين جمله ي علي تنم لرزيد.
چنين آرزويي براي يك عروس، در استثنايي ترين روز زندگي، بي نهايت سخت بود.
سعي كردم طفره بروم، اما علي قسم داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم.
به ناچار قبول كردم...
هنگام جاري شدن خطبه ي عقد از خداوند بزرگ، هم براي خودم و هم براي علي طلب شهادت كردم و بلافاصله با چشماني پر از اشك نگاهم را به صورت علي دوختم.
آثار خوشحالي در چهره اش آشكار بود.
از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجاي آوردم.
مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدني با حضور تعدادي از برادران پاسدار برگزار شد و نمي دانم اين چه رازيست كه همه ي پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدني، همگي به فيض شهادت🕊 نايل آمدند!
راوي : همسر شهيد 🕊علي تجلائي❤️
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
1_14473998.mp3
8.88M
9⃣قسمت نهم
🕊خداحافظ سالار
💟خاطرات پروانه چراغ نوروزی، همسر سردار شهید مدافع حرم #حسین_همدانی
گروه جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
https://sapp.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
🍃خاطـــــرات طنز🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔹حاجے مهیاری🔹
حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود.
لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست.
کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد:
«حاجی بچه کجایی؟»
آن وقت با حاظر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه شصت سال سنم موگویی بچه؟»
از عملیات برگشته بودیم و جای سالم در لباس هایمان نبود.
یا ترکش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباسمان را پوکانده بود و یا بر اثر گیر کردن به سیم خاردار و موانع ایذایی دشمن جرواجر شده بود.
سلیمانی فرمانده گردانمان از آن ناخن خشک های اسکاتلندی بود!
هر چی بهش التماس کردیم تا به مسئول تدارکات بگوید تا لباس درست و حسابی بهمان بدهد، زیر بار نرفت.
- لباس هاتون که چیزی نیست.
با یک کوک و سه بار سوزن زدن راست و ریس می شود!
آخر سر دست به دامان حاجی مهیاری شدیم که خودش هم وضعیتی مثل ما داشت.
به سرکردگی او رفتیم سراغ فرمانده گردانمان.
حاجی اول با شوخی و خنده حرفش را زد.
اما وقتی به دل سلیمانی اثر نکرد عصبانی شد و گفت:
«ببین، اگه تا پنج دقیقه دیگه به کل بچه ها شلوار، پیراهن ندی آبرو واسه ات نمی گذارم!»
سلیمانی همچنان می خندید.🙂
حاجی سریع خودکار دست من داد و گفت:
یالله پسر، آنی پشت پیراهن من بنویس:
حاجی مهیاری از نیروهای گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهی مختار سلیمانی.»
من هم نوشتم.
یک هو حاجی شلوار زانو جر خورده اش را از پا کند و با یک شورت مامان دوز که تا زانویش بود، ایستاد.
همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده.😳😟😂😂😂
حاجی گفت: «الان میرم تو لشکر می چرخم و به همه می گویم که من نیروی تو هستم و با همین وضعیت می خواهی مرا بفرستی مرخصی تا پیش سر و همسر آبروم برود و سکه یه پول بشم!»😅😅
بعد محکم و با اراده راه افتاد.
سلیمانی که رنگش پریده بود،😰 افتاد به دست و پا و دوید دست حاجی را گرفت و گفت:
«نرو! باشد. می گویم تا به شما لباس بدهند!»
حاجی گفت: «نشد. باید به کل گردان لباس نو بدهی. والله می روم. بروم؟»
سلیمانی تسلیم شد و ساعتی بعد همه ما نو و نوار شدیم، از تصدق سر حاجی مهیاری!
حاج علی اکبر ژاله مهیاری در زمستان سال ۸۰ به رحمت خدا رفت و در نزدیکی پسر شهیدش علیرضا در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
او هفت سال در جبهه بود!
🍂🍃🍂🍃🍂🍃