💐💐💐💐صبح را با آیت الکرسی آغاز میکنیم برای سلامتی وتعجیل درظهورآقاامام زمان 💐💐💐💐
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ🌸🍃
🍃🌸من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃
🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃
🍃🌸لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃
🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃
🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ🌸🍃
🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸دعای سلامتی امام زمان عج
*🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِ ابنِ الحَسن،صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه،ولیّاًً* *وحافظاً،وقائداًوناصراً، ودلیلاًوعینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌼🌼🌼🌼
🌸🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🌸🌸
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
https://chat.whatsapp.com/DBfOUQlaCEXKPQMYfQRhZa
🔰بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی (آیت الله کشمیری ره) راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:
✨«#سوره_یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (علیه السلام) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد #صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست.»
📚روح و ریحان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۷۹)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هفتاد و نهم:عطش برای یادگیری
🍂بعد از برقراری آتش بس بین ایران و عراق، آسایشگاهای چهارده گانه تکریت یازده، هر کدوم تبدیل شده بود به دانشکدههای کوچکی که همه نوع کلاس زبان، ریاضی، تاریخ، قرآن، اعتقادات، احکام تا شیمی و فیزیک و غیره یافت می شد و کلاسها از دو نفر تا ده نفره وجود داشت و گاهی وقتها برای سر خاروندن نداشتیم. نکته قابل توجه در این مقطع#عطش فوق العاده افراد برای یادگیری بود. هر چند نفر دور هم جمع می شدن و با التماس از کسی که چیزی بلد بود میخواستن کلاسی براشون برگزار کنه و چیزی یادشون بده.
🔸️در تمامی طول عمرم تا به امروز چنین شوق و عطشی برای هیچ کار علمی و آموزشی به اندازه آن یکسالی که در بند یک اردوگاه تکریت یازده شاهدش بودم ندیده ام. کار بجایی رسیده بود که مدرسین به شدت تحت فشار قرار داشتن. نه میشد به این نوجوون و جوونهایی که با علاقه و التماس میومدن و درخواست کلاس داشتن نه گفت! و نه توانایی معدودِ اساتید، جوابگوی این همه نیاز بودن. افرادی که به عنوان استاد، کلاسی رو برگزار میکردن هم که هیچ منبعی جز محفوظات و دانستههای قبلی خودشون در اختیار نداشتن. نه کتابی وجود داشت و نه دفتر و قلمی در میون بود. کاغذ و قلم ما همون بود که قبلاً توضیح دادم.
📌یادم هست در مقطعی در روز، هفت جلسه کلاسهای مختلف از تفسیر قرآن و تاریخ اسلام تا احکام و اعتقادات و آموزش سخنوری داشتم و این در حالی بود که خودم به شدت نیاز داشتم در کلاسی شرکت کنم و چیزی یاد بگیرم، اما نیاز و فشار بچه ها مانع از اون بود که بجز پرداختن به قرآن و تدریس کار دیگهای انجام بدم. در هر آسایشگاه هم معمولاً چهار، پنج نفر بیشتر وجود نداشتن که بتونن تدریس کنن و این تعداد به هیچ وجه جوابگوی نیاز و درخواستهای متعدد نبود. لذا فکری به ذهنم رسید که بتونه تا حدودی این خلاء رو پر کنه و اون#تربیت معلم و سخنران بود...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
ایتا
🌎 @shahidmostafamousavi
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شاخ شِمران ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پانزدهم
۰۰۰ اب رو که خوردم ، گفتم : همه شما اینجائید ، بابا من آلان خونمون بودم پیش زنم ، ناصر یه دفعه پُوکید ، بلند داد زد ، زَنت ؟ چشممون روشن تُو دانش آموزی ُ و زن گرفتی ؟ پسر از ما خجالت نمی کِشی ، از دبیر بینش دینی مون آقا قلعه قوند خجالت بِکش ، بعد به ترکی شاهسونی گفت : آیبدِی کیشی ، آیبدِی(زشت مرد ، زشته) ، یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، داشت آروم ُ و قشنگ می خندید ، یه لبخند زیبا که ما بچه ها عاشق خنده اش بودیم یه تَبسم خوشگل ، سرم رو از خجالت انداختم پائین ، یه هو احمد رو کرد به آقای قلعه قوند ُ و گفت : آقا ممکنه واسه موج انفجار باشه ، علی شاهرخی گفت : انفجار ، کدوم انفجار ؟ احمد گفت تو نبودی ، رفته بودی ناهار رو بگیری بیاری ، موقع اموزش جمشید اومد خمپاره رو شلیک کنه ، یادش رفت اطلاع بده حسن پشتش به قبضه بود داشت گوله های خمپاره رو جابجا می کرد ، گوشش رو نگرفته بود ، موج ُ و صدای انفجار گِرفتش ، آقا ؟ ممکنه مال اون باشه ، ناصر خندید ُ و گفت : بیا میون ما چند نفر ، یه حسن به نظر سالم بود اونم که دیوونه شد ، یه هو داد زد آقای راننده ، بزن تُو دنده ُ و فرمون بچرخون برگردیم کرمانشاه ، راستی بیمارستان دیوونه خونه رو می شناسی ، باید آقای قلعه قوند پنج تا دیوونه رو تحویل بده ، یه دفعه اتوبوس از شدت خنده منفجر شد ، راننده وسط جاده خاکی زد روی ترمز ، گرد و خاک بلند شد ، اومدم بیرون رو نگاه کنم دیدم شیشه ها رو با گِل پوشوندن ، راننده با یه صدای کُلفتی داد زد کِی بود گفت نگهدار ؟ ناصر خودش کشید پائین و پشت صندلی ما قایم شد ، وقتی کسی جواب نداد ، راننده با عصبانیت تا اومد بِگه بر خر مگس مرکه ۰۰۰۰ ، یه صدای انفجار شدید یه کمی دور تر از ما ، اتوبوس رو لرزوند ، راننده دستپاچه شد ، فوری گاز ماشین رو گرفت و حرکت کرد ، جمشید پرسید مگه وارد کردستان عراق شدیم ، به این زودی ؟ علی شاهرخی که بچه دقیقی بود گفت : همچین زود هم نیست سه چهار ساعته حرکت کردیم ، خیلی وقته کرنت غرب و جوانرود رو رد کردیم ، جمشید پرسید ، پس این انفجار چی بود ، نکنه منافقا باشن ، کنار جاده مین نزاشته باشن ، ناصر گفت : چه بهتر ، بدم نمی یاد چند تا منافق عوضی رو بُکُشم ، انتقام اون هفده هزار شهید رو بگیرم ، حاج آقا قلعه قوند که تا اون لحظه ساکت مونده بود ، گفت : نه انفجار گوله تُوپ بود ، احمد با تعجب پرسید ، آخه این کدوم تُوپه که گوله اش به اینجا برسه ؟ آقا قلعه قوند گفت : دیروز تو جلسه حاج اکبر تنهایی ، از بچه های اطلاعات و عملیات می گفت ، بعثی ها یه سری تجهیزات وارد کردن ، یکیش ، یه تُوپ خود کِششی یه که صد و سی کیلو متر بُرد داره ، بِهش میگن تُوپ فرانسوی ، بالاترین بُرد ُ و میون بقیه داره ، یه هو ناصر پرید وسط حرف آقا و گفت ، پس خمپاره تامپلای ما پَشم ، جمشید زد تو سر ناصر ُ و گفت : ساکت ، زشته ، با نگرانی پرسیدم ، آقا کجا داریم میریم ، آقای قلعه قوند بدون اینکه از سوال من تعجب کرده باشه ، گفت : داریم می ریم ، دربندی خان عراق ، کوه شاخ شِمران ، کنار سد ُ و شهر دربندی خان عراق ، به خاطر این تُوپ های فرانسوی باید اونجا دو تا قبضه سوار کنیم ، تا گوله خمپارمون به تُوپ خونه بعثی ها برسه ، شاید بتونیم آتیش اونارو رو عقبه اول و دوم خودمون و مرز خاموش کنیم ، حتما" این دور و ور دیده بان دارن که اتوبوس ما رو دیدن ، ناصر گفت حتما" دیده بانشون از این منافقای نامرد ِ خودفروشه ، احمد رفت جلو ُ و از شاگرد راننده یه چیزی پرسید و اومد ، آقا قلعه قوند پرسید چه خبر ؟ گفت : شاگرد راننده میگه ، دو ساعت دیگه می رسیم ، خیلی وقته مرز رو رَد کردیم ، آقا قلعه قوند رو کرد به بچه ها گفت ، بهتره یه کم استراحت کنید ، تا برسیم خیلی کار داریم ، باید شبونه قبضه ها رو سوار کنیم ، ناصر خندید گفت حاج حسن آقا تو به اندازه کافی خوابیدی ، پس باید نگهبانی بدی ، مراقب این مگس ها هم باش از کرمانشاه تا اینجا نزاشتن ما استراحت کنیم ، مخصوصا" این یه دونه که رو پُشتش قرمزه چند بار نشسته رو دماغ من ، یه بار هم گازم گرفته ، تازه بچه ها میگن مگس های عراق گوشت خوارن ، گوشت ما ایرانی ها رو هم خیلی دوست دارن ، مخصوصا" گوشت منو که شیرین و تُرده ، همه خندیدیم ، یه هو ناصر یه قیافه جدی به خودش گرفت و گفت داش حسن ؟ حالا که موجی هم شدی ، یه ریزه عقل داشتی اونم که پرید ، یه هو مثل قضیه داستان خاله خرسه ، اَکه مگسه رو دماغ من نشست ، نزنی دماغم رو لِه کنی ، با ناز و نوازش مگس رو کیش بِده ، ولی اُگه به جزء آقای قلعه قوند رو دماغ بقیه نشست از طرف من اجازه داری بِزنی دماغشون لِه کنی ، نترس بَبَم ، خودم دیه شون میدم ، آخه به من میگن ناصر جاپونی ، شیرینی شوخی های ناصر هممون شاد می کرد ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطف
ی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
ایتا
@shahidmostafamousavi
🕊💞
گفتم:« ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟»
قدری فکر کرد و گفت:« هیچی»
گفتم:« یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه»
گفت:« یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم . . ♥️
#شهيد_نور_الله_اختري🌺
شادی روح شهدا صلوات 🌱
@shahidmostafamousavi
✍ #خاطره_ای_از_شهید_حمید_حکمت_پور
کمک به جبهه
اگر 10 هزار تومان داشت 9 هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند ميداد و ميگفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است.
پس از 11 ماه حضور در جبهه و نبرد با متجاوزان، به مشهد آمده بود. جهت دريافت حقوق به سپاه رفت. از مبلغ 22 هزار تومان كه به او دادند 2 هزار تومان را برداشت و مابقي را به جهت تقويت جبهه پرداخت نمود.
✍ #راوی: پدر شهید
@shahidmostafamousavi
✍ #خاطرات_افلاکیان
مقنعه ( خاطره ای از شهید )
حمید به این چیزها خیلی حساس بود.
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند ؟ »
میگفتم « مقنعه را میگویی ؟ »
میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و
روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست .
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی . »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟
خندید گفت « هر دوش »
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم ،
تا یادش باشم ، تا یادم نرود او کی بوده ، کجا رفته ، چطور رفته ، به کجا رسیده .
🌷 #شهید_حمید_باکری🌷
@shahidmostafamousavi
✍ فرق بین فرمانده لشگر و سرباز
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
سرمای شدیدی خورده بود. احساس میکردم به زور روی پاهایش ایستاده است.
من مسئول تدارکات لشکر بودم.
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟
گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرماندهی لشکرم هستی؛
شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!
گفت: این حرفا چیه میزنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیهی نیروهام فرق گذاشتی؟
توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست میکنی؟
گفتم: خوب نه حاجی!
گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو میخورم که بقیهی نیروها خوردن.
سردار#شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅حتما این چند دقیقه صحبت جناب آقای دکتر صفری معاون دیپلماسی اقتصادی وزارت امور خارجه را گوش دهید.
ایشان در این ۸ دقیقه گزارش کاملی از آخرین تحولات روابط اقتصادی و تجاری ایران با شرق و غرب، دلیل بیانیه چین و دستاوردهای سفر معاون نخست وزیر چین به تهران ارائه میدهد.
آقای صفری همواره به صراحت بیان و ارتباط عالی با رسانهها معروف است و معمولا در صحبتها از محافظهکاریهای بیهوده برخی مسئولین اجتناب و رک و بیپرده برخی موارد را شرح میدهد.
@shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف سلاح دوش پرتاب برای اولین بار در تهران
@shahidmostafamousavi
🔻آب پاکی شرق شناس آلمانی روی دست براندازان ایرانی
🔸مصاحبه جدید میشاییل لودرز خاورمیانه شناس معروف آلمانی باعث خشم شدید اپوزسیون ایران شد تا جاییکه به رادیو Deutschlandfunk ایمیل زدند و نوشتند که این هم از خودشون هست (جدی)
لودرز دو هفته قبل در مصاحبه ای برای اتفاقات اخیر ایران و برداشتن گشت ارشاد گفت:
🔹۱- نظام ایران محکم سر جایش نشسته و اصلا نباید فکر کرد چنین نظامی به سقوط نزدیک است.
🔸۲- نظام ایران در حال مدارا با معترضان است .
🔹۳- بازاری ها پشت نظام ایران هستند وبهمین دلیل به اعتصابات نه گفتند.
🔸۴- چین و روسیه هیچگونه چرخش سیاسی در ایران را قبول نمیکنند و اگر به روزش برسد انها مستقیم وارد خواهند شد چون ایران الان یکی از اعضا پیمان شانگهای شده است و در اینده بزرگترین طرف قرارداد نفتی چین.
🔹۵- کشورهای اروپایی و مخصوصا المان به شدت اشتباه کردند که مستقیم در این موضوع دخالت کردند، دولت المان براورد غلطی از اعتراضات در ایران داشت و الان رابطه ایران و آلمان بسیار ضعیف گردیده.
🔸۶- کشورهای عربی با اینکه با رهبر ایران مشکل دارند ولی از ترس ایران هیچ اظهار نظری نکردند چون میدانند که اگر اتفاقی در ان منطقه افتد خود ان کشورها اولین قربانی هستند.
🔹نکته مهم اینجاست که لودرز هم اتفاقات اخیر ایران را بازی های ژیوپولتیک منطقه ای دانست که قدرتهای مهم دنیا در حال رد و بدل امتیاز بودند.
🔸تقریبا همه کسانیکه مطالعات عمیقی روی ایران داشته اند با همین نظر به مسائل ایران نگریستند.
🔹مشکلات داخلی را قبول داشتند ولی این اتفاق را بازی قدرتها دانستند.
🔸این نوع نگاه در واقع تحقیر شدید اپوزسیون ایران است که خودش را در بازی قدرتها قرار میدهد و همیشه هم شکست خورده، خارج میشود و امتیازات از درهای پشتی جابجا میشوند.
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
@shahidmostafamousavi