eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
333 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
13.6هزار ویدیو
193 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ ⁉️میگویند ما انتقام حاج قاسم را نگرفتیم... ✅اما اگر بدانید هواپیمای آمریکایی که در افغانستان افتاد حامل چه تئوریسن ها و استراتژیست هایی بود ✅اگر بدانید شخم زدن عین الاسد که چشم راداری و مرکزجنگ الکترونیک آمریکا در منطقه بود؛ چه تاثیری در موازنه ی قدرت در منطقه داشت ✅اگر بدانید ناوهایی که در آب های فیلیپین و آمریکا سوختند چه تاثیری بر معادلات جهانی داشت ✅اگر بدانید عملیات های کلیدی اخیر در یمن چه دست آوردهایی داشت ✅اگر بدانید ارسال نفتکش و هواپیماهای باری به ونزوئلا چه کارهایی با دشمن کرده هیچ وقت اینگونه صحبت نمیکردند! 🛑 قطعا کسانی که چهل و دو سال کشور را از هجوم گرگ های داخلی و خارجی حفظ کردند زمان انتقام سخت را بهتر از عوام میدانند.نباید شتابزده و از روی احساسات عمل کرد. ما به وعده ی مردان خدا برای انتقام سخت اطمینان داریم چرا که پیروزی حق بر باطل را خداوند تضمین کرده است. 🔯 آنها که دستور ترور محسن فخری زاده را به جوخه های ترور دادند، بی تردید در پستو های خود در تل آویو و واشنگتن از او می ترسیدند؛ و گر نه سال ها به کمین نمی نشستند و بارها نقشه ترورش را به اجرا نمی گذاشتند. 🇮🇷 فخری زاده ها و سلیمانی ها، بزدلانه ترور شدند؛ چون ایران اسلامی و متحدانش در چهار گوشه غرب آسیا را قدرتمند کرده و ترسی کُشنده و بی زوال را به عمق اتاق فرماندهی دشمن برده اند. 🛑 اشتباه نکنیم. فخری زاده و سلیمانی اگر در بغداد و آبسرد ترور شدند، بدان علت است که صدای گام های استوار شان در پشت دروازه های تل آویو شنیده می شود، و رُعب و مهابت آنها، پشاپیش قدم ها شان، بر سر صهیونیست های اشغالگر سایه افکنده است. 🛑 امروز حتی سپر موشکی "گنبد آهنین" هم تبدیل به آهن قراضه شده و حال آن که هراس از مجاهدان غیور جبهه مقاومت، کُشنده تر از موشک ها، بر روح زمامداران صهیونیست مستولی شده است. 🛑 جنگ است. چه هنگامی که پیشروی می کنید و چه آن جا که به مانع بر می خورید، یا گروهی از همراهان، سستی (یا خیانت) نشان می دهند، هزینه دادن قطعی است. در این مصاف بزرگ، اگر برگزیدگان والا مقام بر زمین می افتند، حتما غمی سنگین است و بی تردید باید انتقام آنها را گرفت. این بر عهده ماست. 🛑 اما هدف را نباید گم کرد. هدف، همان راهبردی است که اگر شهدا بودند، در تحقق آن، ذره ای غفلت نمی کردند: پیشرفت بیشتر، قوی تر شدن و توسعه مداوم توانمندی ها، زدن ضربات استراتژیک به دشمن و مایوس کردن او. اگر دقیق تر بنگریم سلیمانی و فخری زاده پشت دروازه های تل آویو ترور شدند و عملیات را باید از همان جا ادامه داد. 🛑 مگر نفرموده اند: إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّه‏ُ لِخاصَّةِ أَولیائِهِ جهاد دری از در‌های بهشت است که خداوند آن را برای خاصّه اولیای خود گشوده است. 🔺اگر این باور پا برجاست که جهاد، باب گشوده خداوند برای خاصّه دوستان خویش است و آنها با شهادت خود بشارت پیروزی و فتح بزرگ را می دهند، پس نباید نگران بود و بدانیم این باب جهاد که امروز به وسعت جبهه مقاومت گشوده شده است، دروازه ای خاص برای ورود به بهشت برین است و از طرفی بدانیم آمران و عاملان این جنایت و ترور، عجز خود را فریاد می کنند و با خبط و خباثت خویش، صرفا کوره جهاد وشهادت را فروزان تر می کنند. 👈سخن آخر اینکه همه ی این اتفاقات افتاده در حالی که دشمن هنوز از انتقام ما هراس دارد و ما بارها تکرار کردیم این ها فقط سیلی بودند و چون دشمنان با این قتل خونین؛ در حقیقت با جبهه اسلام قتال کردند، انتقام اصلی ما فتح قدس و خروج تروریست های آمریکایی از منطقه و در نهایت غرق کردن حاکمان آمریکایی در دریای خروشان غیظ ملت ها همچون غرق شدن کشتی تایتانیک خواهد بود همانطوری که رهبر فرزانه انقلاب فرمودند: ♦️همچنانکه شکوه و جلال کشتی معروف تایتانیک مانع از غرق شدن آن نشد، تلاش برای آرایش ظاهر آمریکا و شکوه و جلال آن نیز مانع از غرق شدنش نیست و آمریکا غرق خواهد شد. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۱۹۸) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و نود و هشتم:سرهنگ حسین از کودتا تا اعدام(۲) 🔸️حدود دو ماهی این اوضاع ادامه پیدا کرد و در اون مدت نه کسی کتک خورد و نه مشکل گرسنگی و سوء تغذیه داشتیم و خیلی از بیمارها مداوا شدن و اسارت برای همه تحمل پذیر شده بود. اما متأسفانه این شرایط خیلی زودگذر بود و بزودی دوباره ورق برگشت. یه روز صبح که برای رفتن به هواخوری داشتیم آماده می‌شدیم، دیدیم شرایط کاملاً عوض شده. تعدادی از نگهبانها مجددا عوض شدن و قبلیها برگشتن و همه عصبانی و مجهز به کابل و چوب و باطوم. 🔹️یه سرگرد بلند قامت با سبیلهای بلند وارد اردوگاه شد و بند بند همه رو جمع می‌کرد و ضمن معرفی خودش به عنوان فرمانده جدید اردوگاه، شروع کرد به فحاشی و تهدید که اگه کوچک‌ترین خلافی از شما ببینم چنین و چنان می‌کنم و به نگهبانها این اجازه رو داده بود که بشدت با بچه‌ها برخورد کنن و هر کسی که جنبید، بشدت در هم بکوبن. همه مات و مبهوت شده بودیم از اون رفتار انسانی و ملاطفت و از این همه خشونت سرگرد بعثی. 📌با خودمون گفتیم واقعا چه اتفاقی افتاده؟ اون که سرهنگ تموم بود و دو درجه ازین بالاتر بود چرا اون همه محبت و رسیدگی کرد؟ و حالا چی شده که این سرگرد اینجور می کنه؟ اونم از اسارت؟! گاهی هم شک می‌کردیم نکنه همه اون دو ماه یه ترفند و برنامۀ بوده ولی دلمون قبول نمی کرد که اون همه محبت و رسیدگی همش ریاکاری و حُقه بوده باشه! 📍مدتها از این ماجرا گذشت تا اینکه از طریق برخی از نگهبانهای عراقی که از قبل با بچه‌ها خوش‌رفتاری کرده بودن و هنوزم تو اردوگاه یا اطرافش کار می‌کردن، فهمیدیم قضیه خیلی فراتر از این چیزهایی بوده که ما تصور می کردیم. می‌گفتن سرهنگ حسین و تعدادی از افسران بلند پایه و چند تا از ژنرالهای عراقی کودتایی رو علیه صدام طراحی کرده بودن و این سرهنگ حسین هم با برنامه از طرف سران کودتا به اینجا فرستاده شده بوده که بتونه در صورت لزوم از نیروی رزمی این اردوگاه که از نظر اونها قوی‌ترین اردوگاه اسرا بوده استفاده کنن . 🔹️حتی زمزمۀ هِلی بُرن نیروی هوایی ایران و نجات اسرا نیز در بین بوده. بعد می‌گفتن که کودتا لو رفته و همه عوامل اون از جمله همین سرهنگ حسین اعدام شدن. حالا این قضیه چقدر درست بود و با واقعیت تطابق داشت یا نه، خدا بهتر می دونه و ما هیچ مستندی در این زمینه، جز گفتۀ چند نفر نگهبان عراقی شیعه نداریم. ولی هر چه بود واقعا شیرین‌ترین دوران اسارت ما که تقریباً از همه امکانات در حد قابل قبول برخوردار بودیم و عراقیها یه دست با ما خوشرفتاری کردن همون دو ماه یا دو ماه و خورده‌ای بود... ☀️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
💢جلوه‌های فاطمی در دفاع مقدس 🔹️قسمت هفتم ۷. 🍂حضرت زهرا (سلام الله علیها)، چراغ هدایت بشریت 🔸️شکل‌گیری شخصیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از میوه بهشتی  و شخصیتی که خلقت نوری  او نشان از مقام و عظمت والای آن حضرت دارد و نیز منزلت و عظمت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)، از او شخصیت بلندمرتبه و زیبایی خلق کرده است که تنها او سیده زنان جهان، ام‌الائمه، ام‌المؤمنین و شفیعه دو سراست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در وصف عظمت ایشان فرموده است: «وَلَوْ كَانَ الْحُسْنُ شَخصا [هَيْئَةً ] لَكَانَتْ فَاطِـمَةَ بَلْ هِـيَ أَعْـظَمُ؛  و اگر قرار بود حُسن و خوبی شکلی داشته باشد، همانا آن فاطمه(سلام الله علیها) بود؛ بلکه فاطمه(سلام الله علیها) خیلی برتر است». مقام معظم رهبری(حفظه الله) نیز در این‌باره فرموده است: «اگر شخصیت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) برای ذهن‌های ساده و چشم‌های نزدیک‌بین ما آشکار می‌شد، ما هم تصدیق می‌کردیم که فاطمه زهرا(سلام الله علیها) سرور زنان عالم است».  ♦️رزمندگان که شیفتگان حقیقی پاره‌تن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، روز و شب خود را با ارادت و توسل به آن حضرت می‌گذراندند. اندک جست‌وجو در روحیات و آثار به‌جا‌مانده از آنان صحت این ادعا را به روشنی ثابت می‌کند که امثال سید حمید میرافضلی‌ها و ابراهیم هادی‌ها چگونه با عنایت و نظر بی‌بی دو عالم ره صد ساله را یک شبه طی کردند و چگونه بر قله عزت و سربلندی درخشیدند و در دل‌ها جاودانه شدند؟ دایره جذبه معنوی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) محدود به تاریخ و مرزهای جغرافیایی جبهه و دفاع مقدس نبود؛ بلکه کسانی بودند که حتی با اسلام و تشیع هم بیگانه بودند، اما عنایت حضرت آن‌ها را به راه سعادت رهنمون کرد.  ⚡یکی از کسانی که از ساحت قدسی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) کسب فیض و هدایت کرد، خانم «لنه مته سین» بانوی مسلمان شده دانمارکی است که خودش را دختر حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) می‌داند. وی پس از ازدواج و تشرف به اسلام نام سمیرا را برای خود برگزید و با نام خانوادگی همسرش «خادم» شناخته می‌شود. سمیرا خادم که مدت‌هاست ساکن ایران است، داستان زندگی‌اش را چنین تعریف می‌کند: 56 سال پیش در یکی از شهرهای کوچک دانمارک به دنیا آمدم. در یک خانواده مسیحی زندگی کردم. زمانی که با همسرم آقای خادم ازدواج کردم، به ایشان گفتم ازدواج با شما به معنای این نیست که مسلمان شوم. البته ما با سنت اسلام ازدواج کردیم، اما با ایشان شرط کردم که مسلمان نمی‌شوم. همسرم مسلمان بود و من مسیحی و ما چندین سال با همین شرایط زندگی کردیم، اما وقتی قرار است درهای بهشت به رویت باز شود؛ از اراده انسان خارج می‌شود و مقاومت‌های بیهوده فایده ندارد. داستان هدایت شدن من به بازگشایی حسینیه‌ای در کپنهاک بر می‌گردد. همسرم به اتفاق دوستانش مؤسس این حسینیه بودند. یک شب که همسرم می‌خواست به حسینیه برود، به من گفت: «من یک خواهشی از شما دارم. امشب شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. از شما می‌خواهم همراه من به حسینیه بیایی؛ چون ایشان مادر اسلام است». مراسم شروع شد. نمی‌توانم برایتان توصیف کنم، اما روحم پرواز کرد. من در آن تاریکی نوری را دیدم که در اتاق چرخید و حس کردم در وجود من نشست. حالت خاصی پیدا کردم، اما متوجه نبودم چه اتفاقی افتاد. به خانه که برگشتیم، همسرم متوجه دگرگونی حالم شد و از من پرسید چه اتفاقی افتاده است. ماجرا را برایش تعریف کردم. لبخندی زد و گفت: «این طبیعی است. خدا می‌خواهد برای او باشی». وقتی این جمله را گفت، آرامش خاصی پیدا کردم و تصمیم گرفتم مسلمان شوم، بدون اینکه اطلاعی داشته باشم. فردای آن روز تصمیم گرفتم در اولین اقدام پوشش اسلامی را تهیه کنم. از همان روز از همسرم خواستم به من نماز خواندن را یاد بدهد. امروز خدا را شکر می‌کنم که آن شب در فاطمیه، خدا مرا خواند. من خدا را شاکرم که در فاطمیه کامل شدم. در این مدتی که مسلمان شده‌ام، به یقین رسیدم که اسلام، انسان را کامل می‌کند. دیگر دنبال گمشده‌ام نیستم؛ زیرا خدا را دارم و محتاج هیچ چیزی نیستم. یکی از چهره‌های نابی که به‌ عنوان انسان کامل برای من شناخته‌ شده، حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. این شخصیت ارزنده به من کمک کرد تا شناخت کاملی نسبت به اسلام پیدا کنم. به ‌نظر من یکی از وجوه شخصیتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) که برای من بسیار جذاب است، فاطمی است. من پیش از مسلمان شدن تصور می‌کردم، حجاب مثل زندان است که زن را محدود می‌کند و حتی حقوق اولیه او را از بین می‌برد.
این تفکری است که در غرب برای حجاب رایج است و من هم مانند آن‌ها فکر می‌کردم، اما روزی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خواستم با مانتو و روسری از خانه خارج شوم؛ همین که در را باز کردم، سرم را بلند کردم و لبخندی بر لبانم نشست و راه افتادم. حس می‌کردم با حجاب از زندان آزاد شده‌ام، احساس آزادی به من دست داده بود. خیلی احساس شادی به من دست داد. برخلاف آنچه تصور می‌کردم، نه تنها مرا نکرد؛ بلکه علاوه بر آزادی، را نیز در پی داشت.  🏴 🔸️ 🔸️ ایتا 🌎 @shahidmostafamousavi سروش https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk splus.ir/900404shahidmostafamousavi روبیکا https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
غسل ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت بیستم ۰۰۰ بچه ها بِهش می گفتن کوتوله ، من خیلی ناراحت میشدم ، دلم واسش می سوخت ، واسه همین بهش محبت می کردم ، اون هم منو دوست داشت ، ولی اصلا" شبیه این دوتا بچه سِرتق ، یعنی ناصر و جمشید ، دوتا پسر خاله هاش نبود ، حموم که تموم شد راه افتادیم تا از در حموم بیایم بیرون ، یه دفعه ناصر داد زد ، دیدی چی شد ؟ دیدی ، دیدی ؟ هممون ترسیدیم ، علی شاهرخی پرسید ، چی شد ، ناصر خندید ُ و گفت وای غسل شهادت نکردم ، یادم رفت ، نمیشه باید دوباره برگردم ، همه زدیم زیر خنده ، احمد گفت : پس معلومه که شهید نمی شی ، ناصر جدی جدی می خواست برکرده ُ و غسل شهادت کُنه ، جمشید محکم دستش رو گرفته بود می گفت نمی زارم برگردی ، اُگه تُو بخای برگردی منم باید باهات بیام ، کِشون کِشون ناصر با خودمون آوردیم ، وقتی وارد محوطه میدون صبحگاه شدیم ، یکی از دور داد زد (چطوری بوُرارم ، حالکَ خوسَه ، چونی ، سیلامتی) ، چطوری برادرم ، حالت خوبه ، سلامتی ، بعد به لحجه تهرونی گفت ، سلام داداشام ، محمد ، حسن ، ناصر جاپونی ، همه تون اینجائید ، میثم بود ، آره خودش بود ، یه نگاه به حاج آقا قلعه قوند ، انداخت گفت : سلام آقا ؟ محمد پَر ُ و بال دراورد ، انگار عزیزترین آدم زندگیش رو دیده ، حاج آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : بچه ها وقتی کاک میثم از جبهه غرب اومده جبهه جنوب ، یعنی یه عملیات بزرگ در پیشه ، مگه نه کاک میثم ؟ آقا میثم ،خودش رو تکون داد ُ و گفت : حالا ؛ دادا جون ؟ یه دوربین عکاسی رو گردن میثم اویزون بود ، میدونستم ، میثم از بچه های اطلاعات ُ و عملیاته و از خیلی چیزا خبر داره ، یه هو ناصر گفت داش میثم ، یه عکس از ما میگیری ، آخه قراره بعضی از ماها شهید بشیم ، مثلا" همین داش حسن ، قرار به همین زودیا حلواش رو بخوریم ، یه هو محمد گفت : ناصر خدا نکنه ، خندیدم گفتم : به خدا آرزومه ، علی شاهرخی گفت : راستش رو بخای حسن ، چند وقتیه نور بالا می زنی ، خوش تیپ تر شدی ، دو روز پیش به آقا قلعه قوند گفتم ، گفتم این حسن ما شهید میشه ، باید همین روزا یه عکس یادگاری باهاش بگیریم ، بیشتر باید مواظبش باشیم ، ناصر خندید ُ و گفت : بیا شوخی شوخی داره جدی میشه ، نه بابا خدا نکنه ، حسن کاپیتان تیم فوتبال ماست ، تازه رئیس باند ِ ، یه هو جمشید یه لَقد به ناصر زد و گفت : هِیس ابرمون ُ و بُردی ساکت شو ، همه خندیدیم و اینجا بود که میثم با دوربین اطلاعاتیش اون عکس یادگاری رو تُو میدون صبحگاه دوکوهه ، تُو اون عصر بهاری خرداد ۶۷ از ما گرفت ، و بعضی از ماها رو واسه همیشه جاودانه کرد ، یه هو با صِدای بی بی صحنه عوض شد ، بفرمائید داخل ، تا خواستم وارد اطاق شهید بشم مملی کوچیکه ُ و بچه ها زودتر از من دوئیدند تُو اطاق ، وقتی وارد اطاق شدم انگار وارد بهشت شدم ، همه جا بوی محمد ُ و میداد ، سجاده محمد باز بود یه دونه از این سجاده های قدیمی که عکس گُنبد امام رضا(ع) روش بود ، یه کتاب خونه فلزی ، یه طبقه اش پر بود از کتاب های قرآن و دعا و کتاب های استاد مطهری ، طبقه دومش کتابای درسی سوم دبیرستان ، رشته ریاضی فیزیک ، سال تحصیلی ۶۷ -۱۳۶۶ کتابا همشون جلد شده ُ و تمیز بود ، از قفسه ها ُ و اطاق مشخص بود که بی بی هر روز اونجا رو نظافت ُ و گَرد گِیری می کنه ، یه رَحل قرآن چوبی کَنده کاری شده ، یه تخت خواب فلزی قدیمی ، یه میز چوبی کوتاه که مادر من قدیما روش سماور میذاشت ، چشمم افتاد به روی طاقچه ، چند تا قاب کوچیک که معلوم بود عگس های بچه گی محمده ، یه فال حافظ و یه کتاب نهج البلاغه با جلد نفیس ، یه رادیو قرمز کوچیک ، یه صدایی به گوشم رسید ، حسن من اینورم ، پشت سرت ، سرم رو چرخوندم ُ و خُشکم زد ، یه قاب بزرگ عکس به دیوار نصب شده بود ، میدون صبحگاه پادگان دوکوهه بود ، ناخداگاه به سمت قاب عکس کشیده شدم ، فضا عوض شد ، دستم دور گردن محمد بود ُ و ژست گرفته بودم ، همه بِگید سیب ، یه هو دیدم میثم خندید و گفت تموم شد ، عگس رو گرفتم ، ناصر گفت داش میثم کِی عگس رو بهمون میدی ، میثم جواب داد ممکنه یه ماهی طول بکشه ، جمشید گفت یه ماه ، چرا انقدر زیاد ؟ لبخند مرموزی زد ُ و جواب داد آخه کارهای واجب تری در پیشه که اول باید اونا آنجام بشه ، حاج آقا قلعه قوند سری تکون داد ُ و گفت پس درست حدس زدم ، به خاطر همین ما رو از جبهه غرب منتقل کردن به جبهه جنوب ، من به محمد گفتم مطمئنن یه عملیات مهم در پیشه ، همه برگشتیم تا آماده بشیم برای نماز مغرب ُ و عشاء ، موقعه رفتن به نماز خونه شهید حاج همت ، ناصر وسط راه ایستاد ُ و زد زیر خنده ، همه تعجب کردیم ، جمشید پرسید ؟ دیوونه شدی ، به چی می خندی ، ناصر یه شکلک درآورد ُ و گفت به تو ، احمد گفت به چیه جمشید می خندی ، ناصر قه قه زد ُ و گفت : عجب عکسی بشه این عکسی که تو میدون صبحگاه انداختیم ، محمد پرسید ، واسه چی ؟ ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
واتساپ جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo ایتا @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢برای فروپاشی ایران باید از دریای خون گذشت معاون عملیات سپاه: 🔹آقای بایدن گوش کن، اینجا کشوری نیست که با عملیات رسانه‌ای ساقط شود. 🔹برای فروپاشی ایران باید از دریای خون گذشت که شما توانایی عبور از آن را ندارید.